عراق با گرفتن این شهر بندری می‌توانست بخش مهمی از اروند رود را به تصرف کامل خود درآورد همین نیز دلیل محکمی شده بود تا فشار برای تسخیر شهر خرمشهر را هرروز شدید و شدیدتر کند.

خبرگزاری مهر؛ گروه مجله _ مبینا افراخته: گوینده رادیو با همان صدای پرصلابت همیشگی‌اش می‌گوید: «شنوندگان عزیز توجه فرمائید، شنوندگان عزیز توجه فرمائید. تا لحظاتی دیگر خبر بسیار مهمی از جبهه‌های نبرد به سمع شما خواهد رسید. ملت شهید پرور ایران توجه فرمائید. خرمشهر، شهر خون، آزاد شد.» اگر متولد پنجاه و یا حتی قبل‌تر از آن باشید حتماً با خواندن این عبارت صدایی آشنا در ذهنتان منعکس شده. صدایی که هزاران خاطره در خود جای داده است. حتی برای کسانی که در دهه‌های دیگری پا به این دنیا گذاشتند با شنیدن این صدا و این خبر سراسر وجودشان مملو از حس غرور و افتخار می‌شود.

سی و یکمین روز از شهریور ماه بود. آخرین روز از تابستان سال ۱۳۵۹. مردمان خونگرم جنوب کشور، اهالی شهر خرمشهر بی‌خبر از همه جا مثل هرروز مشغول انجام کارهای روزمره‌شان بودند. تازه از دردسر فتنه انگیزی‌های رژیم پهلوی آزاد شده بودند که ناگهان سروکله ارتش عراق پیدا شد. یکی از اهداف مهم نظامی صدام در حمله‌ی سراسری به خاک ایران در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ تصرف شهر خرمشهر بود.

اشغال خرمشهر برای صدام و ارتش بعث عراق بسیار اهمیت داشت زیرا با گرفتن این شهر بندری می‌توانست بخش مهمی از اروند رود را به تصرف کامل خود درآورد، همین نیز دلیل محکمی شده بود تا فشار برای تسخیر شهر خرمشهر را هرروز شدید و شدیدتر کند. تصور رژیم بعث عراق بر این بود که بدون دردسر می‌تواند شهر را تخلیه کند و با بیرون راندن نیروهای فعال شهر نیز، مابقی ساکنان خرمشهر که عرب زبان هستند با آغوش باز به استقبال آن‌ها خواهند آمد. اما این مسئله برای مردم باغیرت خرمشهر جنبه حیثیتی داشت و برخلاف تصور دشمن، باعث شد تا تمام توان خود را حتی با دست خالی و بدون تجهیزات بگذارند و در مقابل متجاوزان بعثی مقاومت کنند.

مردم خرمشهر مات و مبهوت مانده بودند و سربازان عراقی با تمام قوا و با تجهیزات کاملشان برای شروع یک جنگ و قتل و غارت گسترده آماده و ورزیده بودند. اما فرصت تعلل وجود نداشت. پس از حمله‌ی رسمی عراق از سمت غرب خرمشهر، پاسداران حاضر در شهر با حداقل امکانات و تسلیحات و تنها به اتکای ایمان و توان نیروی انسانی اندک مقاومت کردند. این رشادت‌ها با حضور پاسداران انقلاب و تکاوران نیروی دریایی ارتش و هدایت برخی روحانیون شجاع به یک حماسه‌ی ماندگار در تاریخ دفاع مقدس تبدیل شد.

خرمشهر آزاد شد

از صبح روز هفتم مهر عراقی‌ها بعد از اجرای آتش سنگین از دو محور به خرمشهر حمله کردند اما با مقاومت نیروهای ایرانی عقب رانده شدند. این تهاجمات در روزهای بعدی نیز با شدت بیشتری ادامه پیدا کرد، یکی از شدیدترین درگیری‌ها در روز ۱۰ مهر ۱۳۵۹ در حوالی میدان راه‌آهن اتفاق افتاد. با این حال یک لشکر زرهی ارتش عراق در روز ۱۹ مهرماه از رودخانه‌ی کارون عبور کرد و با بستن جاده‌های خرمشهر- اهواز و آبادان- اهواز خرمشهر را به‌طور کامل محاصره کرد. در این شرایط دیگر کمک به نیروهای مدافع شهر ممکن نبود و نیروهای عراقی در شامگاه روز ۱۳۵۹/۷/۲۱ خود را به خرمشهر رساندند.

پیشروی نیروهای عراقی در خونین شهر به حدی رسیده بود که مردم ناچار به تخلیه شهر شده بودند. خانه‌ها و مغازه‌ها روز به روز خالی‌تر می‌شد و تنها مکانی که از جمعیت جای سوزن انداختن نداشت بیمارستان شهر بود، که هر لحظه پر از مجروح و شهید و زن و مرد و کودک می‌شد. حدود ۳۰ تانک و زره‌پوش و ۴۰ دستگاه خودرو ارتش بعثی در حال ورود به شهر بودند. مردم نیز شهر را ترک کرده و حالا فقط تکاوران، پاسداران و عده‌ی معدودی افراد عادی برای دفاع از شهر باقی مانده بودند.

از صبح ۲۵ مهر نبرد تن‌به‌تن و خیابانی در جاده‌ی کمربندی، کوی طالقانی و بندر ادامه یافت و در روز بعد درگیری‌ها به پشت ایستگاه راه‌آهن و کشتارگاه کشیده شد و از روز ۱۳۵۹/۷/۲۷ فشار نیروهای مهاجم برای تصرّف شهر شدیدتر شد. به‌دلیل کاهش مدافعان و خستگی و فشار روحی و جسمی که بر افراد باقی‌مانده چنبره زده بود، دشمن از محور کمربندی پیشروی کرد و روز بعد مسجد جامع خرمشهر که پایگاه اصلی مدافعان شهر بود، زیر آتش متمرکز خمپاره‌های عراقی قرار گرفت و تعداد زیادی از رزمندگان نیز شهید و مجروح شدند.

با درهم شکسته‌شدن مقاومت مدافعان در غرب خرمشهر، نیروهای صدام در روز ۴ آبان ۱۳۵۹ وارد شهر شدند و با غارت اموال و دارایی مردم با ۳۰۰ تن «تی ان تی» خانه‌های مسکونی و اماکن دولتی را تخریب کردند تا بتوانند استحکامات خود را در شهر تقویت کنند و درنهایت پس از مقاومتی ۳۵ روزه این شهر به تصرف بعثی‌ها در آمد. اما عمر این پیروزی برای صدام کوتاه بود و ساعت ۲ بعد از ظهر روز ۳ خرداد ۱۳۶۱ پس از ۳۴ روز نبرد بی‌امان، خرمشهر به طور کامل از اشغال نظامیان عراق خارج شد و خرمشهر دوباره به آغوش ایران بازگشت. همچنین عملیات بیت المقدس که در دهم اردیبهشت این سال آغاز شده بود به پیروزی رسید.

جهانِ، جهان آرا

آن روزها و در بحبوحه جنگ همه اهالی خرمشهر فرمانده زبده خود را می‌شناختند. فرمانده نیروهای مردمی خرمشهر که یک تنه ۳۳ روز در مقابل لشگر عراقی ایستاده بود. از ۱۳ سالگی پایش به فعالیت‌های دینی مساجد و هیئت‌های مذهبی باز شد. در همان سال با یک گروه مبارز مخفی به نام «حزب الله خرمشهر» آشنا شد اما دو سال بعد آن گروه توسط ساواک شناسایی و اعضای ان دستگیر شدند، اما جهان آرا به دلیل سن پایینش به یک سال زندان محکوم شد. بعد از آن نیز در سال ۱۳۵۴ دیپلم خود را گرفت و با قبولی در کنکور برای ادامه تحصیل راهی مدرسه عالی بازرگانی تبریز شد.

در دانشگاه نیز با پخش اعلامیه علیه رژیم حاکم و تشکیل انجمن اسلامی فعالیت‌های سیاسی خود را ادامه داد. نزدیک انقلاب در گیر و دار فعالیت‌های سیاسی جهان آرا برادرش توسط ساواک به شهادت رسید که این اتفاق باعث شد تا در مسیر خود مصمم‌تر از قبل جلو برود. او در تمام تظاهرات و راهپیمایی‌های ضد رژیم شرکت می‌کرد. پس از انقلاب نیز به زندگی مخفی دو ساله خود پایان داد و به خرمشهر بازگشت. جهان آرا ازدواج کرد و چیزی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که تانک‌های عراقی حریم ایران را رد کردند و جنگ آغاز شد، و او فرماندهی سپاه خرمشهر را بر عهده گرفت. جهان آرا تمام عمر خود را در راه انقلاب و جنگ فدا کرد تا اینکه در مهر ۱۳۶۰ همراه تعدادی دیگر از فرماندهان ارتش و سپاه در میانه راه به تهران بر اثر سانحه هوایی به شهادت رسید.

من در خرمشهر کربلا را می‌دیدم

محمد علی جهان آرا مبارزات خود را تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داد و پس از آن نیز تلاش و کوشش بی وقفه خود را جهت حراست از دستاوردهای انقلاب اسلامی خرج کرد. حراستی که تا لحظه شهادت، همراه محمد جهان آرا بود و در آن روزها ثانیه‌ای متوقف نشد. او در بخشی از وصیت نامه خود خطاب امام خمینی «ره» نوشت:

ای امام! تا لحظه‌ای که خون در رگ‌های ما جوانان پاک اسلام وجود دارد، لحظه‌ای نمی‌گذاریم که خط پیامبرگونه تو که به خط انبیا و اولیا وصل است به انحراف کشیده شود. ای امام! من به عنوان کسی که شاید کربلای حسینی را در کربلای خرمشهر دیده‌ام، سخنی با تو دارم که از اعماق جانم و از پرپر شدن جوانان خرمشهری برمی‌خیزد و آن، این است؛ ای امام! از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه‌ای که خرمشهر سقوط کرد، من یک‌ماه به طور مداوم کربلا را می‌دیدم. هر روز که حمله‌ی دشمن بر برادران سخت می‌شد و فریاد آن‌ها بی‌سیم را از کار می‌انداخت و هیچ راه نجاتی نبود به اتاق می‌رفتم، گریه را آغاز می‌کردم و فریاد می‌زدم. ای رب العالمین بر ما مپسند ذلت و خواری را...