شعرِ مسعود، به سبکی سروده شده که در آن روزگار رایج بوده و بر مدار سبکِ خراسانی حرکت می کند و تجربه های شعری که در زندان یافته بود، به پختگی، شعرِ وی کمک شایانی می کند.

خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: محمدجواد گودینی نویسنده، مترجم و استاد دانشگاه به تازگی یادداشتی درباره مسعود سعد سلمان شاعر ادبیات کلاسیک فارسی نوشته است.

این مطلب با عنوان «نگاهی به سروده های مسعود سعد سلمان در حبس» برای انتشار در اختیار خبرگزاری مهر قرار گرفته است.

مشروح این یادداشت در ادامه می آید:

مسعود سعد سلمان سراینده پرآوازه پارسی در عصر غزنویان بوده که در ادب پارسی به سرودن اشعاری حُزن آور و دردناک در زندان شهرت یافته و در آن، از شوربختی، اقبال نامیمون و گرفتاری های ناشی از خشم سلطان و به زندان افتادن، شِکوه کرده و ناله و فغانش به آسمان بلند است. وی سراینده ای است که اشعاری اندوهناک سروده و حالِ سخت و رنج بی شمارش را در حبس بازگو کرده و نسبت بدان نالان و گریان است.

او به سال ۴۳۸ هجری در لاهور دیده به جهان گشود (البته نقل های دیگری نیز درباره سال تولدش گفته شده) و اصالت وی از شهر همدان بوده است. پدرش نیز از کارگزاران حکومت غزنوی محسوب می گردید و به گفته مسعود، پدرش به مدت ۶۰ سال در خدمتِ زمامداران و بزرگان دولت غزنوی روزگار گذرانده است:

شصت سال تمام خدمت کرد / پدر بنده سعد بن سلمان

گه به اطراف بودی از اعمال / گه به درگاه بودی از اعیان (دیوان مسعود سعد سلمان، زندگی نامه)

فرزند سعد که بخش فراوانی از عمرش در بخش دیوانی و حکومتی به کار و خدمت مشغول بوده، مورد خشم پسرِ سلطان ابراهیم غزنوی (یا شخص سلطان) قرار گرفته و به فرمان وی، به زندان می افتد و تقریباً ۱۸ سال از عمرش را در حبس سپری می کند. پس از خروج از زندان (در حدود سن ۵۸ سالگی)، دیگر بیمار و رنجور شده بود، دیدِ چشمانش کم شده و رنج فراوانی را در این دوران تحمل نمود. (از رودکی تا بهار، ص ۲۱۹).

این رویداد (به زندان افتادنِ شاعر)، در زندگی شعری اش نیز اثری شگرف برجای نهاده و در بسیاری از سروده هایش با زبانی اندوهبار و خشمگین نسبت به روزگار، آن گرفتاری را مورد اشارت قرار داده و از آن می نالد و خود را شایسته این رنجِ بی پایان نمی داند.

شعرِ مسعود، به سبکی سروده شده که در آن روزگار رایج بوده و بر مدار سبکِ خراسانی حرکت می کند و تجربه های شعری که در زندان یافته بود، به پختگی، عاطفه و اندوهگین بودن شعرِ وی کمک شایانی می کند. سروده هایش بسیاری عاطفی، برانگیزاننده احساسات انسانی و تاثیر گذار بوده و شدتِ اندوه و ناگواری روزگار را در نگاه شاعر، منعکس می سازد. حَبسیه های وی (اشعاری که در زندان سروده شده و به شِکوه و گلایه از روزگار و بخت بد اختصاص دارد)، در ادب پارسی بی مانند بوده و سروده هایی که در زمانِ حبس سروده، بسیار تاثیر گذار و جانسوز است. با بررسی زندگی دیگر شاعران نامدار ادب پارسی می توان به این نتیجه رسید که سرنوشت وی در میان دیگر ادیبان و شاعران پارسی گوی بی نظیر است؛ اگر چه شاعری همچون خاقانی نیز مدتی به زندان افتاد، اما گرفتاری اش همانند مسعود سعد نبوده و دوران حبس وی نیز به این اندازه به طول نینجامید.

در ادب عربی نیز «ابوفراس حَمدانی» از سرایندگان برجسته عصر عباسی (سده چهارم هجری)، مدتی را در اسارتِ رومیان گذراند و در این مدت، به سرودن اشعاری پرداخت که در ادب عربی به «اَسریات» یا «رومیات» شهرت یافته و شاعر در فراق دوستان و نزدیکانش می نالد، شوق خود را برای بازگشت به سرزمین نشان داده و گاه، خود را دلداری داده و به شکیبایی، آرامش و صبر دعوت می کند و در برخی سروده هایش، سیف الدوله حمدانی (امیر پرصلابت و توانای دولت حمدانیان) را مورد خطاب قرار داده و از حالِ ناگوار و دردناکش در حبس گفته و از او می خواهد برای آزادی اش از اسارت، اقدام نماید. (بررسی زندگی ابوفراس حمدانی و تاملی بر اشعارش، ص ۱۳). از این منظر، سروده های ابوفراس به اشعار مسعود سعد ارتباط و شباهت فراوانی می یابد؛ اگر چه موضوعات سروده شده توسط این دو شاعرِ تازی و پارسی با یکدیگر تفاوت داشته، اما در سروده های هر دو شاعر، وجوه مشترکی را می توان یافت؛ وجوهی همچون شکایت از روزگار، آرزوی رهایی از حبس و زندان، ابراز اندوه و شِکوِه از نگون بختی و...

مسعود در سروده هایش چند چیز را علت اصلی به زندان افتادنش می داند: یکی همت بلند خود، هوش سرشاری که از آن برخوردار بوده و زمینه حسادت دیگران را فراهم ساخته و اینکه تن به خواری و ذلت نمی دهد. اما آنچه بسیار از آن در فغان بوده و بسیار از آن یاد کرده، حسادتِ حسودانی بوده که به موقعیت وی رشک ورزیده و می کوشیدند او را از نظر سلطان انداخته و زمینه به حبس افتادن او را فراهم آوردند.

مسعود، دو دوره را در زندان سپری کرده است؛ یکی در قلعه های دهک و دیگر در قلعه مرنج در عصر سلطان ابراهیم و فرزندش سلطان مسعود بن ابراهیم. در پایان سال ۵۰۰ هجری، وی که ۱۸ یا ۱۹ سال را در حبس گذراند، مورد گذشت و عفو سلطان قرار گرفت. این گذشتِ سلطان، از وساطت و پایمردی مردی با عنوان «ثقة الملک» بوده و مسعود سعد، در سپاسگزاری وی سروده های داشته و از تلاش وی برای آزادی اش، تقدیر کرده است؛ از جمله در جایی چنین می گوید:

چرخم چو بخواست کشت بی هیچ گمان / جاه تو بزمدگانیم کرد ضمان

گویم همه شب زشام تا صبحدمان / ای دولت طاهر علی باقی مان (دیوان مسعود سعد سلمان، ص ۷۱۷).

به هر روی مسعود سعد سلمان از تیره روزی، گرفتار کینه توزی درباریان گردید و سالهای بسیاری از عمر خویش را بدون جرم به زندان افتاد و در حبس، سروده های بسیار خلق نمود که گواهی است از سینه پرقهر و اندوه فراوانش در این محنت و شوربختی و ناله او از گرفتاری و عذابش در زندان. وی در این اشعار اندوهبار، خود را سزاوار حبس ندانسته و خودش را با گرگی که او را به دَریدن حضرت یوسف (ع) متهم نمودند، تشبیه ساخته و چنین می سراید:

از کرده خویش پشیمانم / جز توبه، ره دگر نمی دانم

کارم همه بخت بد بپیچاند / درکام زبان همی چه پیچانم؟

این چرخ به کامِ من نمی گردد / بر خیره سخن همی چه گردانم...

تا زاده ام شگفت محبوسم / تا مرگ مگر که وقف زندانم

یک چند کشید و داشت بخت بد / در محنت و در بلای الوانم

چون پیرهن عمل بپوشیدم / بگرفت قضای بد گریبانم

بر مغز من ای سپهر هر ساعت / چندین چه زنی که من نه سندانم...

سبحان الله مرا نگوید کس / تا من چه سزای بندِ سلطانم؟

من اهل مزاح و ضَحکه و رنجم / مردِ سفر و عصا و انبانم

از کوزه ی این و آن بود آبم / در سفره ی این و آن بود، نانم

پیوسته اسیر نعمت اینم / همواره رهین منت آنم...

کس در من هیچ نجنباند / پس ریش چو ابلهان چه جنبانم؟

ایزد داند که هست همچون هم / در نیک و بد آشکار و پنهانم

و الله که چو گرگ یوسفم و الله / بر خیره همی نهند بُهتانم

در بند ز شخص روح می کاهم / از دیده ز اشک مغز میرانم

غم طبع شد و قبول غمها را / چون تافته ریگ زیر بارانم

چون سایه شدم ضعیف در محنت / وز سایه خویشتن هراسانم (همان، ص ۳۵۳- ۳۵۱).

مسعود سعد که از شوربختی با خشم سلطان غزنوی روبرو گردید، خود را سزاوار این همه رنج و اندوه ندانسته که بدون هیچ گونه گناه و خطایی به حبس گرفتار شده و روانه زندان گردیده است:

شخصی به هزار غم گرفتارم / در هر نفسی به جان رسد کارم

بی زلّت و بی گناه، محبوسم / بی علت و بی سبب گرفتارم

در دام جفا شکسته مرغی ام / بر دانه نیوفتاده منقارم

خورده قَسَم اختران به پاداشم / بسته کمر آسمان به پیکارم

بی تربیت طبیب، رنجورم / بی تقویت علاج، بیمارم

محبوسم و طالعست منحوسم / غم خوارم و اخترست، خونخوارم

امروز به غم فزونترم از دی / و امسال به نقد، کمتر از پارم

طومار نِدامت است طبع من / حرفیست هر آتشی ز طومارم

یاران گزیده داشتم روزی / امروز چه شد که نیست کس یارم؟

هر نیمه شب آسمان ستوه آید / از گریه سخت و ناله زارم

زندان خدایگان که و من که؟ / ناگه چه قضا نمود دیدارم؟

بدیست گران به دست و پایم در / شاید که بس ابله و سبکبارم

محبوس چرا شدم، نمی دانم / دانم که نه دزدم و نه عیارم

آخر چه کنم من و چه بد کردم / تا بندِ مَلِک بود سزاوارم

مردی باشم ثناگر و شاعر / بندی باشد محل و مقدارم؟

جز مِدحت شاه و شُکر دستورش / یک بیت ندید کس در اشعارم

ترسیدم و پشت بر وطن کردم / گفتم من و طالع نگونسارم

بسیار امید بود در طبعم / ای وای امیدهای بسیارم

قصه چه کنم دراز بس باشد / چون نیست گشایشی ز گفتارم (همان، ص ۳۵۷- ۳۵۶).

از آنجا که مسعود سعد، عمری را در دربار گذراند و با امیران و وزیران در ارتباط بوده، بخش گسترده ای از دیوان او ستایش و مدح شاهان و درباریان بوده است؛ اگر چه حبسیات (سروده هایش در بند و زندان که حاوی اشعاری با مضامین اندوه، شکایت از روزگار، وساطت قرار دادن بزرگان دربار برای آزادی از حبس، تاسف بر عمری که در زندان سپری می گردد و …) نیز بخش فراوانی از سروده هایش را نیز به خود اختصاص داده است.

او که روزگار سختی را در زندان پشت سر نهاد، گاه به یاد جوانی افتاده و حسرت خود را از سپری شدن روزگار جوانی، ابراز می دارد:

دریغا جوانی و آن روزگار / که از رنجِ پیری، تن آگه نبود

نشاط من از عیش کمتر نشد / امید من از عمر، کوته نبود

ز سستی مرا آن پدید آمدست / درین مه که هرگز در آن مه نبود

سبک خشک شد چشمه بخت من / مگر آب آن چشمه را ره نبود؟

بسا شب که در حبس بر من گذشت / که بینای آن شب جز اَکمه نبود

سیاهی سیاه و درازی دراز / که آنرا امید سحر گه نبود

یکی بودم و داند ایزد همی / که بر من موکل کم از دَه نبود

بُدم نا امید و زبان مرا / همه گفته جز حَسبِیَ الله نبود

به شاه ار مرا دشمن اندر سپرد / نکو دید خود را و ابله نبود

که او آب و باد مرا در جهان / همه ساله جز خاک و جز که نبود...

جدا گشتم از درگه پادشاه / بدان درگهم بیش از این ره نبود

گرفتم کنون درگه ایزدی / کزین بِه مرا هیچ درگه نبود (همان، ص ۱۲۳- ۱۲۲).

وی که در دوران حبس، جوانی و شادابی خود را از دست داده و موهای سر و صورتش سپید گردید، در تاسفِ سپید شدن مویش چنین سروده است:

مویم آخر از سپید نگشت / گر چه اول جز از سیاه نرست

رنگ آن سرخ هم نشد گر چند / مردم آن را به خون دیده بشست

مرد را چون سپید گردد موی / تن چو موی سپید گردد سست

نادرستی بودش رنگ دوم / چون درستیش بود رنگ نخست

دوزخ جاودانه جست آن کس / کز جهان عمر جاودانی جست

پند این مستمند بشنو نیک / دل بر آن نِه که آن سعادتِ تُست (همان، ص ۵۸۵)

مسعود پس از رهایی از حبس، مسئولیت کتابخانه سلطنتی را می پذیرد و با تجربه تلخی که از نزدیکی شاهان و امیران داشته، کوشید خود را به کارهای فرهنگی سرگرم ساخته و از هیاهوی سیاست دور باشد؛ اگر چه گاهی در این دوره نیز همچون دورانِ پیش از حبس، در ستایش برخی بزرگان و درباریان شعر سروده و زبان به مدحشان می گشود. او که عمری در رنج، حسرت و اندوه سپری نمود، سرانجام در سن ۸۰ سالگی چشم از جهان فروبست. (هزار سال شعر فارسی، ص ۷۸).

مسعود سعد سلمان شاعر پرآوازه عصر غزنوی که شغل درباری و دیوانسالاری برایش رنجِ ۱۸ ساله را در زندان های غزنویان به همراه داشت، سراینده ای بی نظیر در تاریخ ایران محسوب می گردد و آنچه او را از دیگر شاعرانی که مدتی را در حبس روزگار گذرانده و گرفتار خشم زمامداران زمان خود شده بودند (همچون خاقانی و فرخی یزدی) متمایز می سازد، طولانی بودن زمانی است که شاعر در زندان گذرانده است. به گفته برخی تذکره نویسان، هنگامی که وارد زندان گردید، موی سپیدی در سر نداشت و هنگام خروج از آن، موی سیاهی برایش باقی نمانده بود! رنج، محنت و عذابی که در حبس تجربه نمود، در شعرش به طور کامل انعکاس یافته و او را به شاعری بی نظیر در ادب پارسی بدل ساخته است.

فهرست منابع:

۱- ابراهیمی، جعفر (و دیگر مولفان)، هزار سال شعر فارسی، تهران، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ۱۳۷۴

۲- اسلامی ندوشن، محمد علی، از رودکی تا بهار، تهران، کومش ۱۳۸۳

۳- گودینی، محمد جواد، بررسی زندگی ابوفراس حمدانی و تاملی بر اشعارش، میراث ماندگار ۱۴۰۱

۴- یاسمی، رشید (به کوشش)، دیوان مسعود سعد سلمان، انتشارات امیر کبیر ۱۳۶۲