عشق به آموختن، مهارت در تفکر نظام دار و افزایش قابلیت‌ها برای انجام دادن آن آموخته‌ها را، باید سرلوحه‌ی هدف‌های آموزشی قرار دهیم.

گروه جامعه، فاطمه عاطفی؛ توانا بود هر که دانا بود؟ آیا به درستی در این زمان هیچ تغییری در معنی و مفهوم این سخن به وجود نیامده است؟ آیا همه آنچه ما می‌دانیم و از خوب و بدش آگاهیم توانایی‌ها و توانمندی‌های گذران زندگی ما را قوت بخشیده و به مرحله عمل و اجرا رسانده است؟ روشن‌تر اینکه آیا دانایی محض در برگیرنده توانایی هم هست؟

فکر تغییر دادن سخن فردوسی شهامت غریبی می‌خواهد ولی بیان واقعیت‌های ناب هم شهامت غریب تری طلب می‌کند.

پرورش انسان‌های توانمندی که مهارت خدمات با کیفیت را داشته باشند از ابتدایی‌ترین مراحل آموزش و پرورش کودک می‌باشد.جنبش کیفیت که امروزه در ادبیات مدیریت اهمیت بسزایی یافته است به عقیده صاحب نظران ریشه در آموزش دارد.

مفهوم کنونی کیفیت در این جنبش این است انسان‌هایی با کفایت می‌توانند کیفیتی تولید کنند که از طریق آموزش ملکه وجدان و کردار انسان‌ها شود.

ادوارد دمینگ متفکر برجسته مدیریت کیفیت، معتقد است که مراکز آموزشی با بدآموزی‌های خود آموزش‌های مناسبی را که منجر به پرورش انسان‌های با کیفیت شود خدشه دار می‌سازند.

دمینگ به دنبال یافتن این حقیقت می‌گوید: انسان با علاقه به دانستن و لذت بردن از آموختن زاده می‌شود.

در واقع این همان جهان بینی اسلامی است که ما انسان‌ها را موجودی تعالی جو شناخته است و نیاز به یادگیری را فطرت انسان قلمداد کرده است. آنچه سبب می‌شود که در مراحل بعدی زندگی تمایل به یادگیری در انسان‌ها ضعیف شود، آموزش‌های نامناسب است.

دمینگ در این رابطه می‌گوید: عوامل اختلال و سرکوب غریزه‌ی یادگیری در همان آغاز کودکی و نوپایی شروع می‌شود؛ یک آب نبات برای کسی که بهترین را انجام می‌دهد نمره‌ی خوب برای شاگردان ممتاز در دبستان و ادامه‌ی این قصه تا دانشگاه طبق این گفته کودک در دبستان می‌آموزد که بازی کردن به معنای آموختن و یاد گرفتن نیست بلکه برای گرفتن امتیاز است.

کودک می‌آموزد که بازی کردن مهم نیست بلکه برنده شدن مهم است. از آنجا که معمولاً اشتباه‌ها به تنبیه منجر می‌شوند و جواب‌های صحیح به پاداش منتهی می‌گردند، اگر جواب صحیح را نمی‌دانی بهتر است ساکت باشی! چنین است که یادگیرنده با یک اشتباه، به عنوان یکی از مراحل مهم چرخه‌ی یادگیری، از این چرخه حذف می‌شود.

اگر ما در سال‌های اول زندگی خودمان هم تحت تعلیم چنین نظام یادگیری قرار می‌گرفتیم یقیناً امروز هیچیک از ما قادر به راه رفتن یا سخن گفتن نبودیم.

و همین طور اگر قضایا به همین گونه باقی بمانند و در مدرسه‌ها به جای آموختن و یاد گرفتن، تنها برای خوشایند دیگران تلاش کنند و اگر دانش و دانایی چیزی است که همیشه دیگران دارند و ما نداریم و نیز اگر آموزش همان فرو کردن محفوظات و آموخته‌های دیگران در مغز است و نه یک تجربه‌ی آزاد؛ پس نباید انتظار داشته باشیم که نظام آموزشی ما انسان‌های با کیفیت تولید کند و نباید طالب یادگیری‌های از گهواره تا گور باشیم.

عشق به آموختن، مهارت در تفکر نظام دار و افزایش قابلیت‌ها برای انجام دادن آن آموخته‌ها به ویژه در کارهای گروهی را باید سرلوحه‌ی هدف‌های آموزشی قرار دهیم.

در واقع آموزش‌های ما باید این اصل شناخته شده را پی بگیرند که یاد بدهیم، یاد بگیرند و عمل کنند. پس دانش یا دانایی بدون آنکه چگونگی استفاده از آن در افراد پرورش نیافته باشد. دانشی ابتر است و به توانایی منجر نخواهد شد. انسان‌های توانمند انسان‌هایی هستند که توانایی به‌کارگیری دانایی‌ها در آنها پرورده شده باشد.

حالا وقت این است که فکر کنیم چرا دانش آموزان در مذمت دروغ گویی آن همه انشاهای ناب می‌نویسند و نمره‌های بیست یا نزدیک به بیست می‌گیرند اما در زندگی روزمره‌ی خود مرتکب
دروغ گویی های آشکار می‌شوند؟ چرا انسان‌ها گواهی نامه‌ی رانندگی دارند یعنی همه دانایی‌های مربوط به رانندگی را یاد گرفته‌اند ولی در خیابان‌ها و جاده‌ها این همه مرتکب خلاف می‌شوند و به
دانایی‌هایشان پشت پا می‌زنند؟ چرا کودکان نوجوانان و جوانان در امتحاناتی که مربوط به دانایی‌های مختلف از جمله بهداشت و تغذیه و خورد و خوراک و آداب و ملاحظات آنهاست، نمره‌های
قابل قبول می‌گیرند، اما در اکثر رفتارهای روزمره شأن هیچیک از اصول یاد گرفته را رعایت نمی‌کنند؟ و دانایی هایشان را به فراموشی می‌سپارند؟ و چرا تحصیل کردگانی که گواهی نامه یا سند دانا شدن را دریافت کرده‌اند، در عمل و اجرا را می‌مانند و توانایی انجام دادن همه دانایی هایشان را ندارند؟

آیا به راستی، در این عصر و این زمان هم توانا بود هر که دانا بود؟ یا توانا نبود هر که دانا بود؟ راز توانا شدن یا توانا بودن در چیست؟

مدرسه یک موجود زنده است

مدرسه یک موجود زنده است؛ موجودی که متولد می‌شود، تغذیه می‌کند، حرکت می‌کند، رشد می‌کند، هدف دارد و تکامل می‌یابد. اعضا و جوارح این موجود زنده عبارتند از: دانش آموزان، معلمان، مربیان، اداره کنندگان و در مفهوم نوین و تکامل یافته‌اش، پدران و مادران، این اعضا با هم پیوندها و ارتباط‌های بنیادی و یا ارگانیک دارند.

این موجود زنده پیچیده ترکیبی است از مجموعه‌ها و زیر مجموعه‌های گوناگون، پر از کنش‌ها و واکنش‌هایی که هرگز نمی‌توان آن را در چارچوب یک ارگان یا سازمان بسته که فعالیت‌های درونی و بیرونی محدود و محقر دارد، محصور کرد.

در مدیریت و رهبری این موجود پررمز و راز ناگزیر باید از خود شهامت‌هایی نشان داد تا بتوان مدرسه را با دنیایی باز و دیگر پذیر، خلاقیت‌ها، سازندگی‌ها، نوخواهی ها و نوجویی های نهفته در فطرتش آشنا کرد.

چه چیزهایی به بچه‌ها یاد می‌دهیم؟ بچه‌ها چه چیزهایی یاد می‌گیرند؟

چه چیزهایی به بچه‌ها یاد می‌دهیم؟ بچه‌ها چه چیزهایی یاد می‌گیرند؟ یادگیری‌های ناپیدا یا ناآشکار یادگیرندگان کدامند؟ این نوع یادگیری‌ها چگونه اتفاق می‌افتند؟ شما چه خاطره یا تجربه‌های مثبت یا منفی، از این نوع یادگیری‌های واقعی، عمیق و توأم با درک و احساس دارید؟

هوش و هوشمندی به معنی برقرار کردن رابطه‌ای بهتر و بهینه‌تر، میان فرد و محیطی است که در آن قرار دارد. این گفته به ما پیام می‌دهد که آنچه در جهان خارج وجود دارد، به همانگونه وارد دنیای درون ما می‌شود و شکل می‌گیرد که به آن نگاه می‌کنیم. نحوه نگاه ما، به آنچه پیرامون ماست، درجه و میزان هوش و هوشمندی ما را آشکار می‌سازد.

تردیدی نیست که طرز نگاه ما به پدیده‌های محیط، نوع و میزان هوش ما را آشکار می‌کند.

افراد همواره می‌توانند رابطه خود را با محیط، به شیوه‌هایی که محیط نگاه می‌کنند و به آن توجه دارند، تعریف کنند. بر اساس این اصل نمایان، آنچه در جهان خارج وجود دارد، چیزی نیست جز آنچه که هر کس می‌بیند و می‌فهمد. نوع نگاه ما به محیط، برابر است با نوع درک و فهم ما از محیط و پدیده‌هایی که در آن هست. بنابراین، هر شخص به همان اندازه که با محیط و زندگی اطراف آشنا می‌شود، و به آن انطباق فکری و ذهنی برقرار می‌سازد، باهوش است.

شگفت است که خردسالان، به سبب اینکه هنوز دیدن‌های تحمیلی را دریافت نکرده‌اند، وقتی به اطراف نگاه می‌کنند، چنان به درک عمیق هوشی خود می‌رسند که نتایج آن را تا زمان درازی دست کم تا زمانی که طرز نگاه کردن‌های تحمیلی به آنها القا نشده است در عملکردهای خود حفظ می‌کنند و رفتاری شأن را بر اساس دیدن‌های ژرف خود، به منصه ظهور می‌رسانند. اما، متأسفانه هر چه بزرگ‌تر می‌شوند، در برابر انواع موانعی قرار می‌گیرند که ندیدن‌ها، کم دیدن‌ها و توجه نکردن‌ها را رواج می‌دهند و آنها را جانشین دیدنی‌های هوشی و هشیاری خود می‌سازند.

چه کس به چه کس یاد می‌دهد؟

همه یادگیری‌های دانش آموزان از طریق معلم کلاس صورت نمی‌گیرد. ارتباطات درون مدرسه، در برگیرنده روابط مدیران مدرسه و معاونان، و حتی دیگر کارگزارانی که در مدرسه اند، مستقیم و غیرمستقیم، یاددهی و یادگیری‌های پنهان و آشکاری را صورت می‌دهند که به شکل امواج حرکت می‌کنند و بر درک و استنباط دانش آموزان اثر می‌گذارند و بر لایه‌های هوشی و هشیاری آنان تلنگر می‌زنند.

سرچشمه نحوه نگاه ما به پدیده‌های محیط، برخاسته از نحوه یاد دادن‌ها و یاد گرفتن‌هایی است که از طریق انواع مختلف یاد دهندگانی که در محیط وجود دارند، به ما می‌رسد. چه چیز دیدن، چگونه دیدن و تا چه عمقی دیدن و درک کردن، جز یادگیری‌هایی است که به ما انتقال می‌یابند.

بنابراین درست است که هوش مفید یا بهینه در هر یک از قلمروهای هوش، مربوط به طرز نگاه کردن خاص به محیط می‌شود. طرز نگاه کردن، یا نگاه ما با هر کیفیتی که باشد، سبب می‌شود عملکردهای بهینه یا غیر بهینه در آن قلمرو را به کار گیریم. طرز نگاه به پدیده‌ها وسیله‌ای است برای دست یافتن به کردار کارها و عملکردها. هر نتیجه معنی داری که از نگاهمان بگیریم درجه هوش و هشیاری ما را به نمایش می‌گذارد.

یاد دادن‌های تحمیلی

یاد دادن‌های تحمیلی در نظام‌های آموزش و پرورش که با بایدها و نبایدها آمیخته شده‌اند، فضای مصرف هوش و هوشیاری‌های فردی یادگیرندگان را آنچنان اشغال می‌کنند که جایی برای مصرف هوش‌های باطنی و تمایلاتی که ذاتاً وابسته به آنها هستند، باقی نمی‌گذارند. علت واماندگی از هوش‌های ذاتی این است که یاد دادن‌های تحمیلی، با رفتارها و کردارهای عینی و اجرایی که در معرض دید و مشاهده قرار می‌گیرند، تفاوت دارند و دچار سرگشتگی می‌شوند.

در چنین وضعیتی از که درس خواندگان کلاس‌های درس و مدرسه، یا مدام درگیر چالش‌های فکری و ذهنی می‌شوند، یا همواره به چالش آفرینی می‌پردازند. اگر آنچه یاد می‌دهیم، در کردارها و رفتارهای یادگیرندگان و نیز در طرز نگاهی که به محیط پیرامون خود دارند، انعکاس نیابد یا بازتاب معکوس داشته باشد، در ردیف یاد دادن‌های تحمیلی قرار می‌گیرند.

دانش آموزان کارگرند

واقعیت این است که هیچکس باور ندارد دانش آموزان کارگر هستند برعکس مدرسه‌ها به طور غریزی دانش آموزان شأن را محصولات خود قلمداد می‌کنند. می‌دانیم که محصولات در آغاز مواد خام اند. مواد خام در روند تبدیل شدن به محصول از ایستگاه‌های مختلف کاری عبور داده می‌شوند پرداخته می‌شوند، درجه بندی می‌شوند و به بازار عرضه می‌گردند. دانش آموزان هم همین‌طورند از یک در وارد می‌شوند و از در دیگر خارج می‌گردند. حال باید به دنبال رابطه‌ای بگردیم که میان کار و محصول وجود دارد و نتایجی را که از این میان به دست می‌آید مشخص کنیم.

در دنیای کار، تبدیل مواد خام به محصول، اگر به ۷۵ درصد برسد، اندازه‌ی کافی خوب و مطلوب نیست. در حالی که این کیفیت در مدرسه‌ها عالی است.

می‌توان گفت به تقریب چهل درصد از مواد خامی که وارد مدرسه‌ها می‌شوند، کیفیت لازم برای محصول شدن مطلوب و به مصرف رسیدن در بازار ندارند، و دست کم هرگز برای پرداخته شدن بیشتر برگردانده نمی‌شوند، تا به مرحله مطلوب مصرف برسند، بلکه رها می‌شوند که روی که خود روی پای خود بایستند.

جامعه آموزش امروز، افراد را در اواخر دوران نوجوانی غربال می‌کند باهوش‌ترها ادامه تحصیل می‌دهند، صلاحیت‌های بیشتری به دست می‌آورند. بقیه به امان خدا رها می‌شوند تا بر پای خود بایستند. در واقع، دستگاه آموزش و پرورش از یک غربال استفاده می‌کند. غربال موفقیت فکری و ذهنی؛ بدان گونه که در امتحانات اندازه‌گیری می‌شود.

مدرسه‌های وارونه

پژوهشگران مدرسه‌های وارونه را مدرسه‌هایی می‌دانند که می‌توانند همه مواد خام دریافتی را، با انواع کیفیت‌ها، قابلیت‌ها و توانایی‌هایی که دارند، تبدیل به محصول مفید و سودمندی کنند که قابل عرضه به بازار باشد.

در چنین مدرسه‌هایی، دانش آموزان نه تنها بیشتر یاد می‌گیرند، بلکه از دنیایی که می‌خواهند به آن وارد شوند؛ تصور بهتری خواهند داشت. در حالی که دانش آموزان امروزی، در شرایطی مدرسه‌ها را ترک می‌کنند که از دنیایی که به آنها وارد می‌شوند، تصور عجیب و غریبی دارند.

به عقیده دانشمندان همه هوش‌ها در زندگی انسان‌ها جای خواسته خود را دارند. اگر در میان‌سالی به اطراف خود و کسانی نگاه کنیم که خوشبخت و موفق‌اند، متوجه می‌شویم که آنها دریافتند در چه زمینه‌ای استعداد و هوش برتر دارند، و در همان زمینه فعالیت کرده‌اند.

یکی از مهمترین مباحثی که در این حوزه مطرح می‌شود این است که اولین نوع هوش یا همان هوش زبانی و کلامی به هیچ وجه مهمترین هوش نیست. این در حالی است که متأسفانه شش هوش دیگر که احتمالاً تعداد بیشتری هم بر آنها اضافه شده یا خواهد شد، زیر عنوان فعالیت‌های فوق برنامه گروه بندی می‌شوند که متأسفانه، و در بسیاری از مدرسه‌ها چنین فعالیت‌هایی وجود ندارند یا اگر وجود داشته باشند به جد گرفته نمی‌شوند و رسمیت نمی‌یابند.

‏مدرسه‌های وارونه یا نوعی دیگر از مدرسه‌های موجود می‌توانند به این نتیجه برسند که سایر انواع هوش‌ها هم باید به رسمیت شناخته شوند، تا به گونه‌ای سودمند، هر دانش آموزی که مدرسه را ترک می‌کند، دست کم در یکی از انواع هوش و یقیناً هوش برتر خود به طرز نمایانی موفق بشوند. آن وقت است که کیفیت محصولات مدرسه‌ها به صد درصد می‌رسد و می‌تواند لوح عالی را دریافت کند.

توانایی رویارویی با زندگی و برقراری ارتباط با آن، اهمیت زیادی دارد. به همین دلیل، پذیرش وسیع‌تر و رسمی‌تر سایر انواع هوش در مدرسه‌ها، تا این اندازه اهمیت دارد. دریافت اعتماد به نفس و رسیدن به یک مهارت یا استعداد، قابل خرید است. می‌توان آن را از مدرسه خرید.