مطالعه و کسب آگاهی از اختلالات روانی برای همه افراد لازم و مفید است. اما معضل فعلی جو افسرده پنداری شبکه‌های اجتماعی، و آمارهای نجومی ارائه شده از مبتلایان به این اختلالات هست.

خبرگزاری مهر؛ گروه مجله _ مبینا افراخته: صحبت کردن در مورد انواع اختلالات روانی و نشانه‌های آن‌ها یکی دیگر از سوژه‌های همیشه داغ رسانه‌هاست؛ به طوری که با یک جستجوی ساده صفحاتی را در اینستاگرام پیدا می‌کنی که محتوای آن‌ها با گرافیک‌هایی چشم‌نواز به طور کامل به نوعی از این اختلالات اختصاص دارد. سندروم بیش‌فعالی یا به اصطلاح ADHD یکی از این همین صفحات پرطرفدار یاد شده‌ست. گردانندگان این صفحات معمولاً خود را مربی این اختلال معرفی می‌کنند و لینکی را در قسمت بیوگرافی قرار داده‌اند که مخاطب با کلیک بر آن به یک آزمون برمی‌خورد، آزمونی که از طریق حالات روزمره پی می‌برد به اختلال دچار هست یا خیر؛ البته به ظاهر.

همان‌طور که جسم ما آسیب می‌بیند، روان هم می‌تواند متحمل آسیب‌ها و مشکلات بسیاری شود. که این به معنی دیوانه بودن نیست. براساس تعریف انجمن روانپزشکی آمریکا، «بیماری روانی، سندرومی است که در عملکرد شناختی، احساسی و رفتاری فرد تغییرات و اختلالاتی را به وجود می‌آورد. اختلالات روانی معمولاً با ناراحتی و مشکلات قابل توجهی در فعالیت‌های اجتماعی، کاری یا خانوادگی همراه هستند.» اختلال اضطراب، افسردگی، دوقطبی، کمال‌گرایی، اختلال غیراجتماعی بودن و حتی خوردن، فقط چند نمونه محدود از این دریای بیکران اختلالات هستند که هرکدامشان به صورت مجزا نیاز به تعریف و بررسی تخصصی، البته از نگاه یک روانپزشک دارند.

همچنین این اختلالات، دارای مجموعه‌ای از نشانه‌ها هستند که همه افراد ممکن است این موقعیت‌ها را در شرایط مختلف تجربه کنند، اما داشتن این نشانه‌ها به تنهایی بیانگر وجود اختلال نیستند و آن‌را اثبات نمی‌کنند، بلکه ملاک‌های دیگری نیز وجود دارند. ملاک دیگری همانند مدت زمان تداوم نشانه‌ها. علاوه بر آن، طبق تعریف ارائه شده، یک اختلال همان‌طور که از نامش پیداست باید عملکرد شغلی، عاطفی، اجتماعی و یا تحصیلی افراد راهم مختل کند تا شاید بتوان شخص را به آن دچار منظور کرد.

مطالعه و کسب آگاهی از اختلالات روانی برای همه افراد لازم و مفید است. مشکلات و صدمات روحی و جسمی که این اختلالات فرد را با خود درگیر می‌کنند نیز، در درجه اول اهمیت قرار دارد و برکسی پوشیده نیست؛ اما معضل فعلی و مورد توجه، ماهیت این اختلالات و اشاره به نشانه‌ها نیست؛ بلکه جو افسرده پنداری شبکه‌های اجتماعی، و آمارهای نجومی ارائه شده از مبتلایان به این اختلالات هست.

در یک بازه‌ای از زمان که رسانه به شکل امروزی در زندگی مردم نقش نداشت، افراد حتی در صورت اثبات داشتن بیماری، در برابر آن مقاومت می‌کردند. اما الان با نیم نگاهی به نظرات کاربران در صفحات مجازی که مرتبط با موضوعات روانشناسی و اختلالات تولید محتوا می‌کنند، می‌توان دریافت، با پدیده وارونه‌ای روبه‌رو هستیم که اشخاص، به خصوص نسل جوان و نوجوان اتفاقاً به آن تمایل پیدا کردند و به سهولت و با اشتیاق به خود برچسب بیمار بودن می‌زنند و آن را باکلاسی تلقی می‌کنند. اما آیا واقعاً می‌توان به آن‌ها گفت که به اختلال روانی دچار هستند؟

به دنبال این موضوع به سراغ «آسیه نیکو» کارشناسی ارشد روانشناسی تربیتی رفته تا با شکاف بیشتر و دید تخصصی به مسئله بپردازیم.

متن کامل گفتگو به شرح زیر است:

طبق اطلاعات جمع آوری شده به آمارهایی برخوردیم مبنی بر اینکه ۲۵ درصد از مردم جهان اختلالات روحی و روانی دارند و حتی ۳۰ درصد از مردم ایران دچار اختلالات روانی هستند. این آمار چقدر قابل اتکاست؟

مسئله اصلی در مورد آمارهای ارائه شده از سمت سایت‌ها و رسانه‌های مختلف، توجه به منابع آن است. به این معنی که این آمارها از طرف چه کسی، کجا و در چه تاریخی اعلام شده است. متأسفانه شاهد این هستیم که برخی از این سایت‌ها با هدف جلب توجه از این تکنیک‌ها استفاده می‌کنند تا حساسیت را بالا ببرند، و درواقع یادداشت‌هایی هستند که پشتوانه علمی پژوهشی ندارند؛ همین مسئله باعث شده که بسیاری از این آمارها دقیق نباشند و به بزرگ‌ترین مشکل در بحث شیوع اختلالات مبدل شده‌اند. بنابراین توصیه من به عنوان متخصص در مورد اولین مواجهه افراد با این آمار بررسی اعتبار آن‌هاست. در مباحث روانشناسی منابع معتبری وجود دارد که همواره در حال پژوهش هستند و آمار را اعلام می‌کنند. برای مثال، DSM یکی از همین منابع معتبر روانشناسی‌ست که در کنار معرفی و توضیح اختلال درصد شیوع آن را نیز ذکر می‌کند، که آن را می‌توان قابل اتکا دانست. در شبکه‌های اجتماعی‌های نیز آمارهایی در قالب ویدئو یا پادکست اظهار می‌شود که البته دیده شده برخی از این صفحات منابع آمارشان را هم ذکر می‌کنند. در نتیجه ما زمانی می‌توانیم به آن‌ها مراجعه و اعتماد کنیم که دسترسی به منبع را داشته باشیم و در این صورت هست که می‌توانم بگویم بله، قابل اتکا هستند.

آیا این آمارها با در نظر گرفتن بخشی از جامعه است که از اختلال خود بی‌خبرند، یا شامل آن‌ها نیز می‌شود؟

فضاهای معتبری که این آمار را اعلام می‌کنند، از روش‌های علمی که در بحث‌های پژوهش هست استفاده می‌کنند. احتمالاً نمونه‌گیری انجام می‌شود و در آن، آزمون‌ها و پرسش نامه‌هایی قرار می‌دهند که براساس آن آمار را اعلام می‌کنند؛ با این حال در بحث روش تحقیق امکان دارد کسانی باشند که به آن‌ها دسترسی وجود نداشته باشد، اما ضریب اطمینان از خطای آن جلوگیری می‌کند.

زمانی نگران این بودیم که مردم درباره اختلالات روانی آگاهی ندارند و در برابر پذیرش و درمان آن مقاومت می‌کنند. حالا مدتی است که در برخی صفحات فضای مجازی ویدئوهایی بارگذاری می‌شود که بیان می‌کند اگر فلان علائم را دارید پس به فلان اختلال روانی دچار هستید. همچنین با خواندن قسمت نظرات کاربران متوجه می‌شویم علاقه دارند این‌طور بیان کنند که به اختلالات روانی دچار هستند. آیا این یک جور جو غالب در شبکه‌های اجتماعی است که باعث شده افراد برچسب این اختلالات را به خود بچسبانند یا برعکس آگاهی حقیقی و درستی‌ست که قبلاً وجود نداشته و حالا ایجاد شده است؟

درست است که شبکه‌های اجتماعی باعث بالا رفتن سطح آگاهی شده اما آن روی سکه هم این است که اطلاعات مثل یک دریایی با عمق خیلی کم شدند. گوش من ممکن است به آن برخورد کند ولی از چیزی که پشت این ماجراست غافل می‌شوم. اجازه دهید مثالی بزنم، من در کار خود بسیار به این مورد برخورد می‌کنم که مادری با من صحبت می‌کند و می‌گوید من در جایی خوانده‌ام که اگر قصد تنبیه فرزند خود را دارید، آن را محروم کنید. و من به بررسی این موضوع می‌پردازم که اصلاً محرومیت چه هست، به چه شکل باید انجام شود و چه شرایطی داشته باشد، آیا اصلاً کاری که فرزند انجام داده با تنبیه مادر همخوان هست یا خیر. مادر در مورد هیچکدام از این پرسش‌ها اطلاعاتی ندارد. زمانی که از او سوال می‌کنم که شما از چه تنبیهی استفاده می‌کنید پاسخ می‌دهد که من میدانم تنبیه بدنی بد هست و از آن استفاده نمی‌کنم در نتیجه روش محرومیت را به کار می‌گیرم. و حالا سوالات دیگری از او می‌پرسم مثل اینکه چه وقت‌هایی از محرومیت استفاده می‌کنی و فرزند شما چه کاری انجام داد که از محرومیت استفاده کردی، او دیگر قادر به پاسخگویی نیست زیرا نیاز به عمق بیشتری دارد.

انسان‌ها در مورد حوزه‌های مختلف اطلاعات دارند که این اطلاعات دقیق نیست و عمق ندارد و همین به جای بیشتر کمک کردن، به آن‌ها آسیب می‌زند. درمورد اختلال و درواقع بحث‌های تشخیصی نیز همین‌طور است. گویا انسان‌ها به سراغ منابعی رفتند که همانند شابلون روی خود قرار می‌دهند و اگر در این شابلون جا گرفتند یک تشخیصی روی خود می‌گذارند اما اگر این تشخیص اشتباه باشد حتماً انسان را در زندگی روزمره دچار مشکلاتی خواهد کرد، زیرا ذهنیتی ایجاد شده است که انسان بر اساس آن می‌خواهد ادامه دهد.

به عنوان مثال، اهمال کاری (اینکه فردی مدام کارش را عقب می‌اندازد یا نیمه تمام رها می‌کند) دلایل گوناگونی دارد و در همه انسان‌ها نیز متفاوت است. فرد نشانه‌هایی از اضطراب را می‌خواند و بعد به این نتیجه می‌رسد که به دلیل مضطرب بودن اهمال کار شده است و برای اینکه سطح اضطراب خود را پایین بیاورد بدون مشورت پزشک دارو مصرف می‌کند و یا حتی در بهترین حالت کتاب‌هایی درباره آن می‌خواند و از تکنیک‌هایی استفاده می‌کند. شروع به خود درمانی کرده، خود درمانی‌هایی که هیچ تقدم و تاخری ندارند و صرفاً یک سری تکنیک هستند که از جست‌وجو به دست آمده و وقتی می‌بیند که تغییری رخ نمی‌دهد وارد چرخه معیوبی می‌شود. یک برچسب مضطرب بودن و یک برچسب اهمال کار بودن را به خود زده است و حالا تجربه ناکامی دارد و هرچقدر که به جلو می‌رود نمی‌تواند وضعیت را بهبود ببخشد. غافل از اینکه ممکن است علت چیز دیگری باشد که فرد آن را درست تشخیص نداده. در همین فرد مثال زده شده، شاید او علائم اضطراب را داشته باشد اما به اختلال دیگری مبتلا باشد و دلیل اصلی اهمال کاری‌اش همین اختلال پنهان باشد. اینکه خط درمان چه چیزی باشد و از کجا و با چه اختلالی باید شروع کرد، مسائل پیچیده‌ای هستند که فرد نسبت به آن‌ها آگاهی ندارد اما اطلاعات محدودی که انگار جسارت تشخیص می‌دهد را دارد و به همین دلیل وارد میدان می‌شود و این باعث می‌شود که به جای کمک و حرکت به سمت بهبودی، عکس قضیه اتفاق بیفتد و فرد به خود آسیب بزند.‌