به گزارش خبرنگار مهر، گویی پویش ایران همدل خاطراتمان را ورق میزند، از گوشه و کنار این اقلیم بوی فداکاری میآید.مشابه این نوع تصاویر بینظیر را فقط در دوران دفاع مقدس داشتیم. همان زمانی که از کودک تا مسن همه چیز خود را تقدیم انقلاب و دفاع مقدس میکردند. به نحو عجیبی بوی دهه شصت میآید.
یکی از مسئولین جمعآوری کمکهای پویش ایران همدل نقل میکرد: یک روز عصر خانمی پیام دادند و گفتند میخواهم طلا هدیه بدهم به جبههی مقاومت کجا شما را ببینم؟
گفتم یا شما بیاید دفتر یا من می آیم خدمت شما برای تحویل گرفتن. گفت اگه میشه شما بیاید. همین امروز تا امشب هم بیاید.
یکم تعجب کردم که تو همین اولین روزی که پیام داده چقدر عجله داره. گفتم چشم، تا قبل از ساعت ۸ مزاحمتون میشم.
اونشب هوا بارونی و سرد هم بود اما قول داده بودم و باید میرفتمبه همراه دختر کوچکم رفتیم. الحمدلله خونشون زیاد از ما دور نبود. رفتم تا پایین ساختمان تماس گرفتم که بیان بیرون، خانم محجبهای از ورودی بلوکی که مقابلش ایستاده بودم بیرون آمد. با یک ساک دستی طلایی...
معرفی شدیم به هم و دیدم دوتا جعبهی طلا از ساک دستی آورد بیرون و گفت این یک سکهی پارسیان هست. این هم یک انگشتر طلا.
دیدم باز هم دستشون رفت تو ساک دستی و یک انگشتر نقره با نگین خیلی زیبا آورد بیرون گفتم این و هم میخواید بدید؟ بله!
من تمام طلاهام رو دادم. و اینکه عجله داشتم همین امشب بیاید و از من تحویل بگیرید این بود که من تازه همین امروز پوستر شما رو دیدم و خواستم هر چه زودتر این بار سنگین از رو دوش من برداشته بشه. وقتی آقا گفتند واجبه حتی این انگشتر نقره هم دیگه نمیخوام تو دستم باشه.
وقتی میبینم تو لبنان و فلسطین چه خبره اینها دیگه برای من هیچ اهمیتی ندارن. ببرید حتی با ساک دستی و جعبهها ببرید. نمیخوام حتی اینها هم برام بمونه. این کمترین کاری هست که میتونم تو این زمان انجام بدم. ببرید