گویی جهان آماده میشود برای ظهور، این روزها در پویش ایران همدل برخی ره صد ساله را یک شبه میروند.

به گزارش خبرنگار اجتماعی مهر، هیئت تمام شده بود. پسر بچه‌های حدوداً ۸ یا شاید ۹ ساله بود. کیف مادرش را محکم در دستان کوچکش نگهداری می‌کرد. مادرش یکی دو باری کیفش را طلب کرد. آرام و مؤدب گفت: شما چادر دارید من کیفتان را می‌آورم.

اصلاً همین جمله‌اش باعث شد نتوانم نگاه از او بردارم. جلوی ایستگاه که رسید به مادرش اشاره کرد که شما نیایید من تنها می‌روم. دیدم که چیزی را از جیب داخلی کاپشنش درآورد. سمت زنانه ایستگاه شلوغ بود. رفت سراغ پیر غلامی که این جمله ورد زبانش بود: خدا خیرتان بدهد. خدا حفظتان کند...

دستش را جلو آورد میخوام اینو بدم به بچه‌های غزه. پیرمرد نگاهی به مرد کوچک مقابلش انداخت. دستی بر شانه‌اش گذاشت و به گوشه‌ای اشاره کرد.

جلوتر که آمد صدایش واضح‌تر شد. خانم ببخشید یا الله. خانم ببخشید، بفرمائید این برای بچه‌های غزه است. زن خادمه که پول‌ها را از دستش گرفت به وضوح می‌شد در چشم‌هایش درخشش غرور مردانه را دید.

روی بسته پول نامه‌ای نوشته بود؛ تمام عیدی‌هایم را که پس‌انداز کرده بودم، برای تقدیم به بچه‌های شجاع لبنان، غزه و فلسطین اهدا می‌کنم.

و این شد داستانش، کودکی تمام عیدی‌هایش را که پس‌انداز کرده بود، با عنوان "تقدیم به بچه‌های شجاع لبنان، غزه و فلسطین" به پویش ایران همدل اهدا کرد.

من می‌نویسم کودک اما او خیلی وقت است که مرد شده.