تاریخ انتشار: ۸ دی ۱۴۰۳ - ۱۶:۴۰

از دورانی که انگلیسی‌ها و فرانسوی‌ها در توافق‌نامه‌ سایکس‌-پیکو مرزهای خاورمیانه را بر اساس مناطق تحت نفوذ خود تراشیدند این زبان اصلی‌ترین شیوه‌ بازنمایی خاورمیانه است.

به گزارش خبرگزاری مهر، روزنامه «فرهیختگان» به چرایی استفاده تعابیر هویتی غرب برای خاورمیانه، از دیدگاه یک جامعه‌شناس پرداخته و نوشت: نویسندگان نیویورک‌تایمز یا لوموند ممکن است عقاید سیاسی متفاوتی داشته باشند؛ اما هرآینه درباره «خاورمیانه» مطلبی می‌نویسند عموماً زبان واحدی را استخدام می‌کنند؛ زبانی آکنده از تعابیر هویتی نظیر «کُردهای عراق»، «حزب‌الله شیعه»، «حماس اخوانی»، «عرب‌های سنّی» و الخ. از دورانی که انگلیسی‌ها و فرانسوی‌ها در توافق‌نامه سایکس‌-پیکو (۱۹۱۶) مرزهای خاورمیانه را بر اساس مناطق تحت نفوذ خود تراشیدند و کشورهای جدیدی خلق کردند، این زبان اصلی‌ترین شیوه بازنمایی خاورمیانه است.

این زبان هویت‌محور برای نشان‌دادن قشربندی افراد در خاورمیانه عموماً مبنای قومی و مذهبی را ملاک قرار می‌دهد. مهم نیست در چه طبقه یا گروهی هستید، همین که در جنوب لبنان ساکن باشید شیعه محسوب می‌شوید. مهم نیست از خاندان بارزانی باشید یا یک کارگر ساده، در هر صورت شما کُرد عراق هستید. یکی از دلایل اصلی پایداری این نام‌گذاری‌های هویت‌محور تداوم منطق سایکس-پیکو است. دیدگاه رایج بر این است که سایکس-پیکو تقسیم‌بندی کارآمدی نبوده و منجر به خلق کشورهای ناهمگون و نامتنجانس شده که امکان ساختن یک دولت باثبات را در آن‌ها از میان برده است.

عراقی که متشکل از کُرد سنّی و عرب شیعه و عرب سنّی است از نظر آن‌ها باید به سه کشور متجانس و همگون تبدیل می‌شد، سوریه باید منطبق بر نقشه قومی خود به چند کشور بدل می‌شد، همین‌طور لبنان و باقی کشورها. حتی منتقدان سایکس-پیکو نیز معتقدند این کشورسازی‌ها به دلیل ناهمگونی قومی به فاجعه و جنگ مداوم انجامیده و در نهایت مسئولیت هر جنگی را متوجه امپراتوری بریتانیا و فرانسه می‌دانند.

منطق اما یکی است. معضل خاورمیانه از نظر حامیان و مخالفان غرب منطبق نبودن کشورها بر هویت قومی یا مذهبی واحد است. از نظر آن‌ها شیعیان عربستان تهدیدی دائمی برای دولت-ملت عربستان هستند و آل‌خلیفه سنّی‌مذهب بحرین حکومتی است فی‌نفسه مسئله‌دار برای تداوم حکمرانی در بحرین شیعه‌مذهب. عیناً همین سیاق زبانی درباره قومیت‌ها نیز به کار گرفته می‌شود، از مسئله کُردها گرفته تا موضوع ترکستان تا شکاف‌های قومی در افغانستان.

مسئله این نیست که در خاورمیانه مذاهب یا اقوام وجود ندارند یا مذاهب و اقوام مبنای همبستگی اجتماعی نیستند، یا تعارض و اختلاف‌های قومی / مذهبی وجود ندارد. نه ابداً موضوع این نیست. چنین ادعایی مستلزم نابینایی تاریخی است. در خاورمیانه همواره قومیت و دین عنصر انسجام‌بخش اجتماعی بوده و بسیاری از مبارزات اجتماعی و ملّی با تکیه بر این نوع همبستگی‌ها سازمان‌یافته است.

اما تفسیر این امر به ملت‌سازی از دین و قوم، و خلق یک سیاست هویت ناب از آن چیز دیگری است. آنچه نگاه جریان اصلی در غرب می‌گوید این است؛ در خاورمیانه دولت-ملت طبیعی وجود ندارد زیرا ملت‌ها قابل انطباق با قومیت‌ها نیستند. در نتیجه باید مللی در خاورمیانه ساخت که نماینده یک هویت زبانی-قومی- مذهبی واحد باشند. این نگاه را به اشکال گوناگون می‌توان هم در آرای شرق‌شناسانی نظیر برنارد لوئیس دید هم در اظهارنظرهای سیاسیونی نظیر مایکل فلین. تقلیل خاورمیانه به سیاست هویت کارکرد اصلی این سیاق زبانی است. در این نوع سیاست فلسطین مسئله‌ای عربی است، کُردها مسئله‌ای حل‌نشده و اسلام سیاسی مبنای بنیادگرایی.

سیاست هویت همیشه معطوف به خُرد کردن خاورمیانه به واحدهای کوچک بوده. هرچه کوچک‌تر بی‌مسئله‌تر. معضل خاورمیانه در این نگاه سازش‌ناپذیری هویت‌ها در چهارچوب دولت‌-ملت‌ها تصویر می‌شده است. سیاست هویت همواره با ناب کردن یک خوانش مشخص از یک هویت منطقی انقباضی و تقلیل‌گرا دارد. هرچه کوچک‌تر و همگن‌تر بهتر. چنین سیاستی همواره محبوب قدرت‌های امپراتوری بوده، چه زمانی که انگلیس صاحب قدرت بود چه پس از انتقال حوزه نفوذ انگلیس به آمریکا. کشورهای کوچک یعنی توان ژئوپیلتیک محدود، یعنی توان استقلال‌یابی محدود، یعنی قابلیت عمل‌کردن در نقش یک کلونی برای متروپول.

ناگفته پیداست که اسرائیل همیشه پشتیبان سیاست هویت در خاورمیانه بوده. اسرائیل نه‌تنها خودش بر یک هویت یهودی ناب و نفوذناپذیر بنا شده، بلکه این نسخه را برای کشورهای خاورمیانه نیز مطلوب می‌داند. چه وقتی در دهه ۱۹۶۰ بن گوریون براساس «دکترین پیرامون» با کشورها و گروه‌های قومی غیرعرب منطقه متحد شد تا کشورهای عرب سنّی را محاصره کند و چه زمانی که پس از دهه ۹۰ میلادی و صلح با اعراب قصد محاصره ایران را داشت. اشخاصی نظیر برندا شیفر، لابیست آذربایجان و استاد دانشگاه حیفا، که سلسله‌جنبان چندتکه‌سازی ایران هستند، تنها نمونه‌های جدید یک سنت دیرپای سیاست هویت در اسرائیل هستند.

اسرائیل در مقام متأخرترین شکل استعمار وطن‌گزین دو تفاوت عمده با اشکال دیگر استعمار وطن‌گزین در قرون ماضی نظیر کانادا، آمریکا و استرالیا دارد. نخست اینکه، برخلاف نمونه‌های گذشته، اسرائیل اقبال و امکان جذب مهاجر گسترده را به دلایل مختلف نداشت، دوم اینکه اسرائیل نه در پهنه‌ای بی همسایه در اقیانوس‌ها بلکه در میان جمعیتی رنگانگ از مسلمان‌ها و در تقاطع سه قاره شکل گرفت. از این رو، یگانه راه اسرائیل برای تداوم در چنین منطقه‌ای تلاش برای ساخت هویت‌های کوچک جدا از هم در خورمیانه بود.

از دیگر سوی، پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی دو جریان موازی در خاورمیانه شکل گرفت. هر یک از این جریان‌ها متشکل از ده‌ها جنبش بودند که همچنان نیز ادامه دارند. نخست جریان‌هایی که با برجسته ساختن هویت‌های خُرد تلاش می‌کردند تا قدرت بسازند. از تمام جنبش‌های معروف به پان گرفته تا سلفی‌گری و غیره. حتی خوانش‌های ناب‌گرایانه از شیعه‌گری نیز در این مقوله می‌گنجید. در مقابل جنبش‌هایی حضور داشتند که پیوسته می‌کوشیدند تا هویت‌های بزرگ‌تری برای خاورمیانه بسازند از ناسیونالیسم عربی ناصری گرفته تا نسخه‌هایی از امّت‌گرایی و سوسیالیسم جهان سومی. این جریان دوم همواره به شکلی با مسئله فلسطین و سیاست هویت اسرائیلی مواجه بود.

همان‌طور که جمال عبدالناصر برای ساخت یک امّت عربی ناگزیر از مواجهه با اسرائیل بود، انقلاب اسلامی ایران نیز با تعابیر گوناگونی نظیر «وحدت مسلمین»، «ید واحده» و در دهه‌های اخیر «مقاومت» کوشید تا جبهه کلّ بزرگ‌تر را در مقابل منطق کوچک‌ساز اسرائیل قرار دهد. از میان کشورهای صاحب انرژی در خاورمیانه تنها دو کشور در دو مقطع متفاوت تلاش کردند در منطق کلّ بزرگ‌تر گام بردارند. اولی عراق پس از سرنگونی فیصل و دومی ایران پس از انقلاب اسلامی. منطق کلّ بزرگ‌تر ایده مشخصی داشت: باید یک مبنای هویتی پیدا کرد که خاورمیانه را در قالب‌های بزرگ‌تر تعریف کند. درست برخلاف منطق کوچک‌ساز اسرائیل. این مبنای هویتی روزی «عربیت» بود و روزی «اسلام»، روزی «مستضعفین».

اگر منطق کوچک‌ساز اسرائیل به دنبال هویت‌های خرد و ناب بود منطق کلّ بزرگ‌تر در پی هویت‌های کلان‌تر بود. از این رو، هر چقدر جریان دوم در تاریخ جلوتر آمد مبنای هویتی آن کلان‌تر شد. تا جایی که دیگر چندان در سیاست هویت نمی‌گنجد. رهبران انقلاب ایران در ابتدا با طرح ایده «وحدت مسلمین» کوشیدند مبنایی برای یک کلّ بزرگ‌تر در خاورمیانه بسازند. اما این مسیر چندان هم هموار پیش نرفت. به‌ویژه پس از جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و صف‌آرایی عموم کشورهای مسلمان منطقه علیه ایران این منطق آسیب دید و به‌تدریج در قالب هلال شیعی کوچک شد. اما پس از ۲۰۰۳ و اشغال عراق به دست آمریکا پای ایران به‌تدریج در منطقه باز شد. ایران برای در امان ماندن از گزند آمریکا کوشید تا در هرکجا را که آمریکا و متحدانش اشغال می‌کنند با نیروهای مقاومت همان منطقه پیوند برقرار کند. این روند در نهایت به شکل‌گیری جبهه انجامید که بعدها به جبهه مقاومت معروف شد.

جبهه مقاومت واپسین کلّ بزرگ خاورمیانه است که به‌تدریج لنگرگاه هویت واحد در آن کم‌رنگ‌تر شد. جبهه مقاومت امروزه از شیعه زیدی گرفته تا مارونی‌ها و علوی‌ها و سنّی‌ها و غیره را دربرمی‌گیرد. بسیاری از مسیحیان آمریکای جنوبی خود را از متحدان این جبهه می‌دانند. کُردها در کنار عرب‌ها و ترک‌ها و فارس‌ها و غیره همدل و هم‌رزم در این جبهه هستند. جبهه مقاومت در آخرین روند تکامل تاریخی خود جبهه‌ای است کاملاً متکثر، که از اقوام و ادیان رنگارنگ تشکیل شده است. از سوسیالیست‌های مصر گرفته تا اسلام‌گراها تا لیبرال‌های نسل قدیمی‌تر منطقه از اعضای فعال این جبهه هستند.

در میدان، لجستیک، اقدامات مالی، رسانه‌ها و دیپلماسی می‌توان یاران متعدد این جبهه را دید. در این جبهه هر گروهی با حفظ هویت خود در ساختن یک کلّ بزرگ‌تر مشارکت می‌کند. آنچه این جبهه را گرد هم آورده تقابل با منطق کوچک‌ساز و تضعیف‌کننده بلوک شمال جهان و نماینده آن در خاورمیانه، یعنی اسرائیل است. اگر روزگاری اروپایی‌ها با ورود به آمریکای شمالی تمام بومیان آنجا را «وحشی» نامیدند، امروزه شمال جهان با نام‌هایی مانند «تروریست» یا «دولت شرور» از جبهه مقاومت یاد می‌کند.

منطق امپراتور همیشه منحل کردن تکثر بومیان در یک نام است. در تمام تاریخ خاورمیانه همواره دو جریان کوچک‌ساز و هویت‌محور و مبارزه برای ساختن کلّ بزرگ‌تر به موازات یکدیگر حضور داشتند؛ اما در مسیر تکوین تاریخی این دو جریان، آنچه توانست توسعه تاریخی پیدا کند و از عرب‌گرایی به اسلام‌گرایی و در نهایت به جبهه مقاومت برسد، جریان دوم بود. آینده این منطقه و سراسر جهان در گروی مبارزه تاریخی این دو جریان است. در ایران نیز همواره این دو جریان مدام در ستیز با یکدیگر بودند، بی‌آنکه یکی دیگری را به‌طور کامل مغلوب کند.

در انتخابات ریاست‌جمهوری گذشته مسعود پزشکیان کوشید رگه‌های جریان دوم را پررنگ‌تر کند. وقتی پزشکیان در سفر به عراق مثالی از اروپا و راه‌آهن میان کشورها می‌زند و می‌گوید در این منطقه نیز ما می‌توانیم ارتباط ریلی مشابهی داشته باشیم، عملاً بنا دارد تخیل کلّ بزرگ‌تر را فعال‌تر کند. حتی واکنش دستگاه دیپلماسی ایران پس از ۷ اکتبر نیز به تقویت این تخیل کمک کرده. سفرهای شهید امیرعبداللهیان و عباس عراقچی به کشورهای مختلف منطقه همیشه با جنباندن این تخیل همراه بوده است.

شواهد قوت‌گرفتن این تخیل را در کشورهای منطقه نیز می‌توان دید. اما این سخن ابداً به معنای نادیده‌گرفتن تنش‌های درون منطقه‌ای و فعالیت بیش از حد نیروهای کوچک‌ساز نیست. هنوز ترکیه با کُردها در جنگ است، هنوز صدای ایران‌گرایی شوونیستی بلند است، هنوز صدای انواع جنبش‌های هویت‌محور و در رأس آن‌ها صهیونیسم بسیار قوی است. اما در لحظه‌ای از تناسب قوا قرار گرفته‌ایم که تخیل کلّ بزرگ‌تر پس از یک رکود تاریخی این بار در قالب جبهه مقاومت فعال شده است.

اما معضل اصلی تسری این تخیل به حوزه‌های گوناگون است. هنوز تکنوکراسی ایران به توسعه کشور بر مبنای این تخیل نمی‌اندیشد. هنوز مسئله اصلی حوزه اندیشه در ایران «گذار» به «دموکراسی» یا «سوسیالیسم» یا «مدرنیته» است. هنوز ما نتوانسته‌ایم این روند تاریخی و پنجره‌ای را که به آینده می‌گشاید، مبنایی برای فهم مسائل و یافتن راه‌حل‌های جدید قرار دهیم.

قوت‌گرفتن تخیل کلّ بزرگ‌تر محصول افول نسبی امپراتوری آمریکا پس از بحران مالی سال ۲۰۰۸، دامنگیری تبعات اشغال عراق و افغانستان و افزایش نسبی قدرت برخی کشورها و کانون‌های جنوب جهان است. هرچه تناسب قوای جدید جهانی بیشتر به سود کشورهای جنوب جهان تغییر کند و از تمرکز قدرت در بلوک شمال جهان کاسته شود، تخیل کلّ بزرگ‌تر قوت بیشتری می‌تواند بگیرد. پیدایش اتحادهای جدید، ولو موقتی میان کشورهای جنوب جهان، به شیوه‌های جدیدی از زیستن در کلّ بزرگ‌تر می‌انجامد. کسی نمی‌تواند تاریخ بلند این کل‌های بزرگ‌تر را پیش‌بینی کند. اما دست‌کم در لحظه فعلی می‌توانیم ببینیم که هرچه اسرائیل تهاجمی‌تر عمل می‌کند عملاً تخیل کلّ بزرگ‌تر فعال‌تر می‌شود.

اگر در خاورمیانه احیای تخیل کلّ بزرگ‌تر با شکل‌گیری و تکوین جبهه مقاومت آغاز شد می‌توان حدس زد راه شکوفاتر شدن آن با ایجاد توافق‌های گسترده‌تر با کشورهای عربی حاشیه خلیج‌فارس هموارتر می‌شود. زیرا این کشورها عموماً از نظم امپراتوری آمریکا و استیلای منطق کوچک‌ساز سیاست هویت بیش‌ترین منفعت را برده‌اند و عملاً به عنوان بازوی تداوم منطق هویتی عمل می‌کرده‌اند. این کشورها عموماً در طول تاریخ کوتاه‌شان تضاد اصلی خود را با جنبش‌های مبتنی بر کل‌های بزرگ‌تر تعریف می‌کردند. از همین روی این کشورها هم مخالف حرکت جمال عبدالناصر بودند، هم مخالف هر شکلی از سوسیالیسم جهان سومی و هم مخالف جبهه مقاومت. سست کردن اتحاد تاریخی این کشورها با منطق کوچک‌ساز امپراتوری گامی بزرگ برای تخیل خاورمیانه در قالب کلی بزرگ‌تر خواهد بود.

منطق کل بزرگ در این معنا منطق حفظ هویت‌های قومی-دینی و تنظیم مجدد مناسبات مردم منطقه است. از این رو، سیاست منطقه‌گرای ایران اگر بتواند از مجرای جبهه مقاومت، اسرائیل و آمریکا را مهار کند و همزمان همگرایی‌ها، توافق‌ها و ائتلاف‌های جدیدی در منطقه شکل دهد می‌تواند به پیدایش یک حیات منطقه‌ای جدید کمک کند.

در خاورمیانه دیگر هیچ کشوری نمی‌تواند مسائل آینده خود را به‌تنهایی یا با صرف اتکا به یک ابرقدرت حل کند. از مسائل اقلیمی گرفته تا مسئله انرژی و امنیت منطقه‌ای هیچیک دیگر در نظم سابق دولت-ملت‌های جدا از هم قابل‌حل نیست. با کم‌رنگ شدن نقش آمریکا در منطقه راهی جز تأمل دوباره بر ساخت یک حیات منطقه‌ای جدید باقی نمی‌ماند. کل بزرگ‌تر آینده‌ای است که اکنون و اینجا وجود دارد.