خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: امروز دویست هشتاد و چهارمین سالروز تولد ایمانوئل کانت، فیلسوف شهیر آلمانی، است. در این یادداشت به فلسفه کانت که بر آمده از بحرانی ژرف و در واقع تلاش برای صورت‌بندی و رفع آن بحران است، اشاره شده است.

فلسفه کانت مبدأ تاریخ جدیدی در اندیشه غربی است. به گفته امیل بریه از پایان قرن هجدهم تاکنون به جرأت می‌توان گفت که هیچ اندیشه‌ای در فلسفه نبوده که مستقیماً یا به طور غیرمستقیم از فلسفه کانت نشأت نگرفته باشد، به طوری که اگر کسی فلسفه کانت را درست بخواند و اصول آن را خوب بفهمد، کلید اندیشه‌های فیلسوفان بعد از او، از هگل و مارکس گرفته تا متفکران معاصر انگلیسی و اگزیستانسیالیستهای آلمانی و فرانسه، متکلمان معاصر غربی واصحاب مکتب فرانکفورت و دیگران به دستش آمده است.

اما فلسفه کانت بر آمده از بحرانی ژرف و در واقع تلاش برای صورت‌بندی و رفع آن است. این بحران چه بود؟ به طور خلاصه می‌توان گفت که روزگار کانت مصادف بود با کشفیات دانشمندان علوم طبیعی در فیزیک و شیمی و اخترشناسی و نیز تطبیق ریاضی بر علوم.

به طور کلی چنین حوادثی جهان بینی اروپاییان را از بیخ و بن دگرگون ساخته بود. از سوی دیگر در حوزه فلسفه، آرای دکارت به ایجاد دو مکتب مغایر در فلسفه انجامیده بود. عقلگرایان مفهوم تصورات نظری و گرایشهای ایده آلیستی فلسفه او را بسط داده و به این نتیجه رسیده بودند که شناخت آدمی تماماً از تعقل نشأت می‌گیرد.

به عکس، تجربه‌گرایان به جنبه مادی فلسفه دکارت توجه کردند و منشای نهایی تمام معرفت آدمی را حس و تجربه  دانستند. ظهور این دو دیدگاه نتیجه‌ای جز بن‌بست نداشت. از آنجا که عقل‌گرایان هر چیزی را جلوه‌ای از حقیقتی مطلق و واحد معرفی می‌کردند، جایی برای مشاهده و تجربه و کارعملی باقی نگذاشته بودند. همچنین با بسط اندیشه تجربی مسلک، که با هیوم به اوج خود می‌رسد، پایه‌های تعقل و فلسفه اولی و اساس نظری علوم متزلزل شده بودند.

با انکار مفهوم علیت نزد هیوم، دیگر صورتبندی قوانین کلی علمی امکان‌پذیر نبود؛ به طوری که شکاکیت هیوم اساس نظری دانش آدمی را با خطر نابودی روبرو ساخت. کانت بر آن بود تا شالوده علوم و اندیشه  علمی را از تأثیر مخرب شکاکیت هیوم برهاند و معرفت بشر را برپایه‌ای خلل ناپذیر استوار سازد. در واقع تلاش کانت در «نقد عقل محض» برای رهایی از چنین بحرانی بود.

اگر از جنبه دیگری به این مسئله نظر اندازیم، وجود چنین بحرانی البته خود موهبتی گرانبهاست. اینکه تمدنی زمینه‌هایی برای ایجاد بحران در تفکر داشته باشد، نشانه پویایی اندیشه در آن است؛ چرا که همه امکانهای معرفتی بسط یافته‌اند و بن‌بستی پدید آمده است که رهایی از آن انقلابی عظیم می‌طلبد. آنچه از کانت شایسته آموختن و توجه فراوان است، به‌ویژه برای محققان کانت‌پژوه ایرانی که هدف اصلی این مقاله اهتمام به این مسئله است، شیوه مواجهه وی با این بحران و نیز شهامتش در این رویارویی است: یعنی شهامت و جرأت اندیشیدن داشتن.

نکته دیگر این است که فلسفه کانت می‌تواند برای ما نسبت به فلسفه سایر متفکران غربی سودمندتر باشد. تفکروی به دلایلی می‌تواند ما را از پریشان‌گویی و متناقض‌گویی دور بدارد، حالتی که به خاطر سردرگمی‌های فکری و معرفتی زیاد تجربه می‌کنیم. کانت حد و حدود معرفت و نیز نیروهای فهم را به ما شناساند. وی با تحقق انقلاب کپرنیکی خود، و اینکه موارد شناسایی یا ابژه‌ها را نسبت به معرفتمان تنظیم کنیم نه معرفتمان را با اثرها، موفق می‌شود صور پیشین ذهن را بشناساند. وی با شناساندن این صور نشان می‌دهد که عقل نمی‌تواند از حدود معینی فراتر برود بی آنکه به ورطه هذیان گویی درافتد یا به تناقض‌گویی‌های لاینحل منجر شود.