به گزارش خبرنگار مهر، در ابتدا علی دهباشی مدیر مجله بخارا طی سخنانی گفت: فردریش دورنمات که در 1921 در دهکده ای از ایالت برن سوئیس به دنیا آمد و پدرش کشیش بود و سخت گیر، در خانواده ای کاملا مذهبی رشد یافت. سرزمینی که دورنمات در آن متولد شد در هر دو جنگ بزرگ جهانی بی طرف باقی ماند و ظاهرا با آرامش از کنار خشونتها، ددمنشی ها و کشتارهای وحشیانه آن گذشت.
جهانی که دورنمات تصویر می کند جهانی است که ایمانش را از دست داده است
وی افزود: دورنمات که در خانواده ای مذهبی بالیده بود، گرچه در ادامه راه خود از پدر فاصله گرفت و سبک و سیاق او را نپسندید اما روحیه کاملا مذهبی در او باقی ماند و شاید همین روحیه دیدگاه او را به جهان و آدمیان سمت و سو داد. در حقیقت شهرت جهانی دورنمات بیشتر به واسطه نمایشنامه های اوست. او نیز مانند برشت امکانات دراماتیک تئاتر حماسی را کشف کرد. نمایشنامه های دورنمات تماشاگر را در ستیزی تئاتری درگیر می کنند و این نمایشها به هیچ روی جنبه سرگرمی و تفریحی منفعل را برای مخاطب ندارند.
دهباشی اضافه کرد: گرچه عمده شهرت دورنمات به سبب نمایشنامه های اوست اما رمانها و داستانهای کوتاهش نیز جایگاهی خاص در ادبیات سوئیس و ادبیات جهان دارند. جهانی که دورنمات تصویر می کند جهانی است که از یکسو ایمانش را از دست داده و از سویی دیگر تشنه همین ایمان است. از دیدگاه دورنمات این جهان لگام گسیخته است و بی مهابا رو به سقوط دارد و در این میان انسانها از هر نوع اقدام مؤثر برای مهار آن ناتوانند. دورنمات می کوشد تا برای مخاطب خود تصویری روشن از جهان بی ایمان ترسیم کند. زندگی در چنین جهانی پوچ و غیرقابل درک است و فقط مجموعه ای از اتفاقات بر سراسر این زندگی چنگ انداخته است.
سپس فیلیپ ولتی سفیر کشور سوئیس در ایران در گفتاری با عنوان «فریدریش دورنمات نویسنده و سرآغاز کار او در مقام نقاش» ضمن نمایش برخی از نقاشی های این نویسنده نامدار سوئیسی از وی سخن گفت: پس از جنگ جهانی دوم فریدریش دورنمات سوئیسی همراه ماکس فریش طی مدت 20 سال مطرح ترین نویسندۀ ادبی در سرزمینهای آلمانی زبان بود. دو سوئیسی که در مقام نویسندگان آلمانی زبان از مهم ترین نویسندگان مدرن و مطرح هستند.
وی تصریح کرد: نمایشنامه های دورنمات مشهور است و مشهورترین نمایشنامه «ملاقات بانوی سالخورده» متعلق به سال 1956 که در بسیاری از تئاترهای بزرگ اروپا و حتی در تئاتر برادوی نیویورک به نمایش درآمده است. این نمایشنامه که ترجمۀ انگلیسی آن عنوان کوتاه «ملاقات» «The Visit» را دارد، در ژانویه و مارس گذشته با کارگردانی حمید سمندریان در تهران نیز هفته ها اجرا شد و با موفقیت بسیار همراه بود. این رخداد نمایشی در تهران را باید مقدمه ای بر برنامۀ امشب بزرگداشت دورنمات بدانیم که مدیریت آن را علی دهباشی برعهده دارد. از او بار دیگر برای تلاش در ایجاد زمینۀ همکاری و حمایت اساسی و مهم او سپاسگزارم.
نقاشی های دیواری دورنمات یادگار دوران اتاق زیرشیروانی
ولتی اضافه کرد: علی دهباشی را تنها برای برگزاری شبهای نویسندگان سوئیسی سپاس نمی گویم بلکه به این دلیل از او تشکر می کنم که در مجموعه شبهای مشهور او در مورد چهره های ادبی جهان، جایگاهی را نیز برای نویسندگان سوئیسی در نظر گرفته است. گاهی از خود می پرسم، اگر علی دهباشی نبود من سفیر سوئیس، چگونه می توانستم فرهنگ کشورم را معرفی کنم.
سفیر سوئیس ادامه داد: دورنمات نقاش، موضوع سخن امروز من است. قصد دارم تنها به دورۀ ابتدایی کار او در این زمینه نگاهی کنم. دقیق تر بگویم، به یادگاری که نشانه ای از همین دورۀ ابتدایی است. این یادگار نقاشی های دیواری در اتاق زیرشیروانی است. دورنمات در دورۀ دانشجویی در اتاقی زندگی می کرد که در طبقه زیرشیروانی خانۀ پدری در خیابان لاوبگ Laubegg برن بود. در همین مکان نقاشی هایی پدید آمد که ماجرای خاص خود را دارد.
فیلیپ ولتی در حالی که تصاویری از نقاشی های دورنمات را تشریح می کرد گفت: این تصویرها در سال 1942 کشیده شده است و دورنمات در آن زمان 21 ساله بود. او در این اتاق زیرشیروانی تا 1946، یعنی ترک شهر برن زندگی می کرد. در سال 1949 خواهر دورنمات ورنا Verena از نقاشی های دیواری عکس گرفت و در سال 1982 مستاجران جدیدی به آن خانه آمدند و دیوارهای اتاق زیرشیروانی را رنگ کردند. ابتدا یاد این تصویرها در عکسهای خصوصی و خاطرات نه چندان ماندگار جمع دوستان دورنمات به زندگی زنده بود. منظورم همان دوستانی است که معمولا در همان اتاق زیرشیروانی گرد می آمدند. تازه در سال 1993، دو سال پس از مرگ دورنمات، دوباره به یاد این عکسها افتادند و سعی کردند عکسها را ترمیم کنند و این یادگارها را نجات بخشند. انتشار این نقاشی های دیواری در سال 1994 بی تردید رخدادی جنجالی بود.
وی تصریح کرد: این یادگار، هستی و تداوم زندگی خویش را مرهون اثر یا کتاب است! حدس می زنم که کتاب مورد علاقۀ همۀ حاضران در این جلسه باشد. دانیل کیل، ناشر آثار دورنمات و دوست او در انتشارات دیوژنز در سال 1995 کتابی کوچک منتشر کرد که این تصویرها در آن هم آمده است. به همراه این تصویرها متن آموزندۀ لودمیلا واختووا Ludmila Vachtova نیز همراه آن است.
سفیر سوئیس در ایران ادامه داد: اگر به یاد آوریم که همه نقاشی های اتاق زیرشیروانی در سال 1942 کشیده شده اما مجموعه آثار ادبی دورنمات در پنج دهه پس از آن به شکوفایی رسیده است، درمی یابیم که دورنمات نویسنده مبانی فلسفی و زیباشناختی اندیشۀ خود را در مقام نقاش به قالب تصویر درآورده است و این مهم پیش از آن رخ داده است که او در کسوت نویسنده، متن ها و نمایشنامه های خود را بر روی کاغذ بیاورد. بنابراین تصویرهای زیرشیروانی مصورسازی ادبی او نبوده، بلکه مقدمه ای بر کار او بوده است.
وی خاطرنشان کرد: این همان ضرورت نهایی و مشروحی است که به سبک دانشگاهی برای دورنمات مطرح می کنند. شاید اگر خودش اینجا بود، این نتیجه گیری را چندان مهم نمی دانست و رد می کرد یا با طنزی عجیب از کنار آن می گذشت و یا آگاهی از حقیقت نهایی را به روز واپسین جهان واگذار می کرد. این نکته مرا به یاد لطیفۀ مورد علاقه ام در مورد دورنمات می اندازد. می گویند روزی ژاک لانگ - وزیر فرهنگ میتران - تصمیم می گیرد اندیشمندان بزرگ جهان را به کنگره ای در مورد نابودی جهان به پاریس دعوت کند. دورنمات هم که روشنفکری مشهور بوده است، این دعوتنامه بسیار محترمانه را دریافت می کند.
می گویند پاسخ او چنین بوده است: در کنگره ای در مورد نابودی جهان شرکت نخواهم کرد، برعکس خیلی دوست دارم در کنگره ای به مناسبت نابودی جهان شرکت کنم.
وی در پایان گفت: به نظر می آید این همان جان کلام دورنمات است، به این دلیل که نخست نشانگر انتظار ناشی از بدبینی همیشگی او نسبت به این موضوع است که بشریت تنها با نابودی جهان پایان خواهد پذیرفت. دوم، این انتظار در قالب اندیشه و به شکل زبانی خواهد بود که همان نشانه ای معمول از طنز و هزلهای دورنمات است. سرآخر می توان آن را به خوبی سخن پایانی زندگی هنرمندانی دانست که کار خود را با نقاشی های زیرشیروانی آغاز کرده است که نشان دادیم.
کارهای او قابل قیاس با آثار نیچه و کافکاست
در ادامه مراسم دکتر عزت الله فولادوند با ابراز خرسندی از اینکه چنین مجالسی امکان شناخت بیشتر نسبت به فرهنگ سوئیس را فراهم می کند گفت: دورنمات یکی از درخشان ترین هنرمندان قرن بیستم و از عمیق ترین متفکران عصر ما بوده است. آثار او علاوه بر جنبه های هنری از نظر فلسفی هم قابل توجه است و لااقل این طور می توان گفت که از خیلی از فیلسوفان فرانسوی که ادعای زیادی هم دارند جلوتر است. فلسفه دورنمات با هنرش آمیخته شده و برای همین بسیار مورد اقبال قرار گرفته است.
وی به ترجمه های خودش از رمان "قول" و نیز کتابی درباره دورنمات اشاره کرد و ادامه داد: بینش نافذ دورنمات در آشکار کردن لایه های نهایی شخصیت و وضع انسان و یا به تعبیری سرنوشت بشر جزو شاخصه های اوست. کارهای او از این حیث قابل قیاس با آثار نیچه و کافکاست.
فولادوند تصریح کرد: در وصف بزرگان اندیشه و هنر نظیر فروید و کانت و داستایوفسکی گفته شده که پس از خواندن آثارشان زندگی و دید خواننده ژرف اندیش به دو پاره تقسیم می شود. دوره پیش از آشنایی با اینها و دوره بعد از آشنایی با اینها.
وی به تجربه کاری و زیستی خود بعد از خواندن آثار کانت اشاره کرد و افزود: من دورنمات را متعلق به این گروه نویسندگان می دانم. کدام خواننده اهل اندیشه است که پس از خواندن داستان "قول"، نمایشنامه "ازدواج آقای می سی سی پی" یا "فیزیکدانها" و یا "دیدار بانوی سالخورده" باز هم مثل گذشته گردش عالم را تابع نظم و عقل و منطق بداند و یا عدالت را به معنای رایج مارکسیستی تعریف کند.
این مترجم آثار فلسفی گفت: از زمانی که آدمی خود را شناخته است این پرسش را داشته که من کیستم و به کجا می روم و مقصود از آنچه می کنم چیست و زندگی چه معنایی دارد؟ در تفاوت انسان با حیوان می گویند که جانوران آگاهی دارند چون می بینند و می شنوند ولی فقط انسان است که خودآگاهی دارد و می داند که می داند. این پرسش که زندگی چه معنایی دارد از سوالهای محوری فلسفه است که معمولا به مسئله دین و وجود باری تعالی و وجود نظم الهی در دنیا مربوط می شود. اما پاره ای اوقات ابعاد مسئله از محورهای غیر دینی هم بررسی شده و به نتایجی دیگر انجامیده است از جمله به پوچی و بی منطقی زندگی.
مسئله شک در اندیشه دورنمات کیفیت محوری پیدا می کند
فولادوند اضافه کرد: عده ای می گفتند مسئله معنای زندگی تنها بر پایه مفروضات دینی پاسخ نمی گیرد و اگر خدا نباشد زندگی بشر پوچ و غیر عقلانی از کار درمی آید. در رمان "برادران کارامازوف" ایوان می گوید "اگر خدا نباشد همه کاری رواست" و می دانید که داستایوفسکی هم از پیشروان اگزیستانسیالیسم بود. در جواب مشکل "پوچی" گفته اند که زندگی ممکن است از نظر عینی تهی از معنا باشد اما باید پاسخ را در درون خود بجوئیم. برای ما که رفیق عرفان هستیم این موضوع پاسخ درستی به نظر می رسد. اگر به این موضوع خواه از نظر الهی و خواه انسانی بنگریم، در اندیشه دورنمات ملاحظه می کنیم که مشکل اساسی شک است که کیفیت محوری پیدا می کند.
وی ادامه داد: شک با اعتقاد و ایمان سرکوب می شود اما پیوسته سر از روزنی دیگر درمی آورد. وقتی اعتقاد از بین برود احساسی از سرخوردگی به وجود می آید که در طنز تلخ و گزنده او دیده می شود.
این مترجم با مشابه خواندن وجوه اندیشگی دورنمات با کافکا خاطرنشان کرد: او خود را در جهانی خالی از معنویت می بیند. آنچه به چشم وی می آید این است که زندگی میان پرده ای بین دو نیستی است و آنچه بر همه جا حکم می راند عقل و منطق نیست بلکه بخت و تصادف است. همین امر (تلاشهای بیهوده آدمی) زندگی را به تراژدی بدل می کند اما تراژدی نه به معنای کلاسیک نمایشنامه های یونان باستان بلکه تراژدی در قالب زندگی روزانه مردم این عصر.
فولادوند ادامه داد: به عقیده او تراژدی دیگر داستانی نیست که به تماشای آن بنشینیم و بنا به تعریف ارسطو به پالایش احساس شفقت و ترس برسیم. به زعم او تراژدی در دنیای امروز با زندگی ما عجین شده و این گونه که ما با آن زندگی می کنیم هیچ کس در گذشته نکرده است. به بیان او، دیگر جایی برای تسلی دردها و امید به رهایی و عرفان و خلاصیدن از تراژدی نیست. دیگر نمی توان تراژدی ساخت چون اکنون خودش وجود دارد.
وی تصریح کرد: تراژدی این است که منطق ساخته اندیشه آدمی است و آدمی می خواهد از دریچه کوچک منطق دنیا را ببیند و تبیین کند ولی این امر بی اثر است و نهایتا شک می آفریند و پایه اعتقاد را سست می کند. در همه داستانهای پلیسی او این موضوع به شیوه های گوناگون گنجانده شده است.
این چه سری است که هر چه به قالب هالیوود برود چیز دیگری از کار درمی آید
مترجم رمان "قول" گفت: هر دو فیلمی را که بر اساس "قول" ساخته شده دیده ام و می توان گفت که داستان در هر دو آنها تحریف شده بود. نمی دانم این چه سری است که هر چه به قالب هالیوود برود چیز دیگری از کار درمی آید. چهره اصلی در رمان قول کارآگاه زبردستی است که مجرد است و زاهدانه در یک اتاق زندگی می کند. او در کارش نابغه است و همه همکارانش از قدرت استدلال و تفکر او در اعجاب اند.
فولادوند خلاصه ای از داستان این رمان را ذکر کرد و افزود: دورنمات عنوان فرعی این داستان پلیسی را "فاتحه" گذاشته است؛ یعنی دیگر این جور نیست که پلیس یک طرف ماجرا باشد و جانی طرف دیگر و سیر داستان هم به دستگیری و جزای عمل خاطی منتهی شود و... چون دنیای ما پر از جنایتکار است که نه تنها به سزای عملشان نمی رسند بلکه پاداش هم می گیرند.
وی تصریح کرد: او می گوید انسان با قوه عقل و استدلال هم نمی تواند مهار واقعیت را به دست بگیرد چون واقعیت بر مبنای بخت و تصادف بنا شده است. کسی که بخواهد عقل را بر واقعیت حاکم کند مانند کسی است که با بی نهایت شکلهای مختلف روبرو باشد که این اشکال بارها بطور اتفاقی در حال عوض شدن باشند و فرد بخواهد آن را نقاشی کند. وقتی تصادف حاکم است چاره ای جز خندیدن نیست؛ خنده ای سرد و تلخ. در دنیای سرد دورنمات تنها قانون قابل اتکا و اعتماد یکی است و آن این است که هیچ چیز قابل اعتماد و اتکا نیست.
وی خلاصه ای از نمایشنامه "دیدار بانوی سالخورده" را هم ارائه کرد و با اشاره به فرجام تلخ این اثر گفت: شخصیت اصلی نمایشنامه در پایان جویای عدالت می شود. او پول می دهد تا به خواسته اش برسد و این پیام دوم کار است که به قدرت گیری او مربوط می شود. این ماجرا نشان می دهد که لایه تمدن و ارزشهای اخلاقی چقدر نازک است و زود فرو می پاشد و از زیر آن خوی بهیمی در می آید.
فولادوند در پایان با اشاره به وجود تعارض میان تراژدی و کمدی در آثار دورنمات گفت: او معتقد است که سرنوشت بشر تراژیک است ولی تلاشهای آدم برای گریز از این سرنوشت کمیک است.
دورنمات می خواست خودش را به ساموئل بکت نزدیک کند
سپس حمید سمندریان که بسیاری از درامهای دورنمات را در ایران به صحنه تئاتر آورده است گفت: نویسندگان زیادی از سال 1900 به این سو آمده اند ولی از آلمانی زبانها باید به برشت، ماکس فریش و دورنمات اشاره کرد که به سرعت جهانی شدند چون تم های کارهایشان جهانی بود؛ تم هایی که البته در هر نمایشنامه فرق می کرد.
وی با برشمردن نمایشنامه های این نویسنده سوئیسی گفت: دورنمات خود معترف است که من سعی می کنم خودم را به ساموئل بکت – از پیشگامان تئاتر ابزورد – نزدیک کنم. دورنمات در سالهای آخر عمر می گوید ای کاش نمایشنامه های من با سکوت شروع می شد. او فهمیده بود که اصل بر زندگی است نه بر دیالوگ و می بایست اصل زندگی را در اثر پیاده کرد.
این کارگردان تئاتر ادامه داد: نمایشنامه های او هر یک تمی متفاوت دارند. می دانیم که رومولوس پادشاهی بی لیاقت بود که جامعه اش را به تباهی کشاند. دورنمات رومولوسی را تصویر می کند که واجد لیاقت بود و انسانها و افراد جامعه اش را به خاطر ظلمها و کشتارهایی که روا داشته بودند – اشاره به آلمان زمان جنگ – به بند عدالت کشید. دورنمات هر وقت چیزی را به خدا وامی گذارد به دنبالش تردید را می آورد و باقی را به ذهن تماشاگر ارجاع می دهد.
سمندریان بعد از شرح خلاصه قصه برخی آثار دورنمات، به نحوه آشنایی خود با او اشاره کرد و گفت: من از او تقاضا کردم برای دیدن نمایش "ازدواج آقای می سی سی پی" به ایران بیاید. او گفت دلم می خواهد اجرای فارسی کارم را بببینم ولی عمل جراحی کرده ام و نمی توانم با هواپیما بیایم بنابراین عکسهای نمایش را برای من بفرستید. دو ماه بعد به من خبر دادند که دورنمات مرد و این آرزو که یک نابغه بیاید کار مرا ببیند در دلم ماند. دوست داشتم دورنمات به ایران بیاید و بچه های بااستعداد ما را ببیند که میسر نشد.
تراژدی، سقوط عظمت است
وی که در این لحظه با بغض و تحت تاثیر خاطرات گذشته اش صحبت می کرد افزود: آقای فولادوند گفت که تراژدی در زندگی ماست ولی فکر می کنم مسئله چیز دیگری است. دورنمات به این نتیجه رسید که تراژدی آن جایی امکان دارد که شناخت، فقر، مسئولیت و گناه از خصوصیات جامعه باشد. در قرن جنجال زده ما که نژاد سفید می کوشد برتری خود را به سیاه ثابت کند دیگر خیرخواهی وجود ندارد. ما دسته جمعی گناهکاریم. راه ما همان طور که در سیاست به بمب ناپال رسید در تئاتر هم به کمدی می رسد اما نه کمدی فارس یا مولیری بلکه کمدی توام با طنز تلخ و آشفته بازار جهنمی؛ جایی که انسانها به دنبال آن هستند تا گناهان خود را به دوش یک نفر بیندازند.
سمندریان در تحلیل دیدگاه دورنمات اضافه کرد: تراژدی، سقوط عظمت است و ما نداریم چون عظمت و بزرگی ای نیست که به حضیض بیفتد. او می گوید تراژدی در آثار سوفوکل و... مال زمانی بوده که حریف انسان، خدا و اساطیر بوده ولی امروز انسان است که سرنوشت خودش و دیگری را معین می کند؛ با قتل و جنگ و گرسنگی و...
وی به مکالمه دورنمات با هموطنش برشت اشاره کرد و ادامه داد: دورنمات از برشت می پرسد آیا می توان این دنیای مضحک را تبدیل به دنیایی قابل سکونت کرد؟ به اعتقاد خودش این مسئله عملی نیست چون سلیقه های ما مختلف است و هر یک با دیگری فرق داریم. هر کدام یک نفریم که سعادت را به شکل خاص خود می بینیم. برشت در پاسخ می گوید که دنیا می تواند آرام باشد به شرطی که شما روی صحنه آن را خوب نشان دهید.
سپس نوبت به محمود حسینی زاد مترجم ادبیات آلمان و سه کتاب از فردریش دورنمات رسید که گفت: وقتی دورنمات را می خوانیم بسیار از آن لذت می بریم. او هر کلمه ای را آگاهانه و با وسواس بکار می برد. او اول با مداد می نویسد تا بتواند درست فکر کند. دورنمات می گوید بزرگترین اختراع بشر دستگاه فتوکپی است چون می توانست از طریق آن کارهایش را به هم بچسباند و کار را تکمیل کند.
وی ادامه داد: او متن هایش را زیاد تغییر می داد حتی بعضا تا 10 بار. او خیلی دقیق می نوشت. متن هایش را بلند می خواند و ضبط می کرد و دوباره تغییرات لازم را در آن می داد.
دورنمات برای نوشتن "فرشته به بابل می آید" مقامات حریری را خواند
این مترجم درباره ویژگی های زبانی نویسنده سوئیسی گفت: زبان او بی نهایت والاست. خودش بین زبان گفتاری و نوشتاری فرق می گذارد و آن طور که صحبت می کند نمی نویسد. او زبان را پرورش می دهد و به نوشتار بدل می کند. دورنمات برای نوشتن "فرشته به بابل می آید" مقامات حریری را خواند تا زبان فرشته اش را پیدا کند. زبان او در مجموع پیچیده است.
وی افزود: دورنمات بعد از مدتی نقاشی کردن، نویسنده شد و سراغ نمایشنامه نویسی رفت چون هم کلام داشت و هم تصویر. او 12 سناریو نوشته و عنوان می کند که فیلم را با فلینی شناختم و فهمیدم که می توان واقعیت و تخیل را با هم بکار برد. نویسندگان مورد علاقه او نیز جاناتان سویفت، سروانتس و آریستوفان بودند.
حسینی زاد با برشمردن داستانهای پلیسی دورنمات خاطرنشان کرد: اصرار او بر بیان عقیده اش در آثارش مشهود است و تمام آثارش بازتاب دهنده جهان بینی خاص و شکاکیت اوست.
وی سپس به اشتراکهای برشت و دورنمات و تاثیر آن دو بر نظریه های تئاتر در جهان اشاره کرد و گفت: هر دو آنها صاحب ایدئولوژی هستند. برشت مارکسیست است و دورنمات بر عنصر ضرورت، اتفاق و تصادف متمرکز است. برشت به تئاتر شرق و دورنمات به اسطوره توجه دارد و هر دو بعد از دو جنگ جهانی به ارائه الگوهایی برای زندگی بشر پس از کابوس جنگ می اندیشند.
او هیچ وقت در مورد برشت و مارکس موضع نگرفت
در پایان مراسم، دکتر حسن عشایری که دیدارهایی با دورنمات در آلمان داشته است به بیان گوشه هایی از خاطرات خود پرداخت و گفت: من از دهه 60 تا 80 میلادی در فرایبورگ زندگی می کردم. آن زمان بحثهایی در تئاتر بازل انجام می شد با نام "دانشگاه و تئاتر". من در آن زمان عاشق برشت بودم. یک بار در یکی از این نشستها کسی چیزی درباره برشت گفت که من از کوره دررفتم و آنجا علیه دورنمات حرف زدم. فهمیدم که آن فرد دورنمات بوده است. با هم قرار ملاقاتی گذاشتیم و بعدها به اتفاق نوار صدای برشت را گوش می کردیم. هربرت مارکوزه هربار در فرایبورگ صحبت می کرد نیشی به هایدگر می زد ولی دورنمات هیچ وقت این نیش را نمی زد.
وی ادامه داد: او بسیار لطیف و احسیاسی و با وجودی که چاق بود بسیار پرروحیه و پرانرژی بود. او هیچ وقت در مورد برشت و مارکس موضع نگرفت. من بعضی از کتابهای ایرانی مثل "بوف کور" را برای او بردم و او خواند و گفت که با آن به یاد کافکا می افتم. از خواندن عطار و خیام هم لذت برد ولی دورنمات بیشتر علاقمند کارل گوستاو یونگ و کهن الگوها بود.
این مراسم که ساعت 17 شروع شد سه ساعت به طول انجامید.