به راه افتاده ام تا به ديدار تو بيايم . براي زيارت هودج هايي كه نور حمل مي كنند، بايد ازشعله وضو ساخت. شعله اي از خشم و نفرت . اين نماز نه از جنس تولي است ؛ كه ازنوع تبراي من است ازظالمان به تو. به را ه افتاده ام تا به ديدار تو بياييم كه به ديدار من آمده اي . آمده اي تااز آن بوي سيب وعطر سنبل كوههاي كردستان به مشام من بكشي. از آن عطرهاي وحشي كه به گنداب زندگي آلوده نمي شد.
اكنون تو در خيابان انقلاب جاري شده اي ؛ به سمت ابديت . به سمتي كه من هرگز آن را نمي شناسم . راه را تو مي شناسي و روي آن هودجي كه نوشته است " شماره يك" تو آرام گرفته اي . مثل يك كبوتر كه بر پشت آن هودج روي كيسه هاي شن نشسته است و خيره و مبهوت به رهگذراني مي نگرد كه اشك مي ريزند ومي گذرند.
شماره تو وهمه آن نورهاي شماره شده ، به عدد 350 مي رسد. معلم من بي هوده فرياد مي زد كه : " نور را نمي توان شمرد . نور از جنس شمردني نيست." حالا من در خيابان انقلاب به شمارش نور ايستاده ام تادرعلم اين عالم طرح تازه اي بيفكنم.
طرح اين راه را روي تابوت تو مي نوشتند و مي گذشتند آن رهگذراني كه اشك مي ريختند. من اكنون به اجازه از تو مي خواهم اين نوشته ها را بنويسم تا فراموشم نشود :
- مرا فراموش مكن كه همه ، فراموشم كرده اند.
- سلام مرا به رسول برسان. رسول را كه مي شناسي.
- شفاعت مارا هم پيش حضرت فاطمه (س) بكنيد.
- انگار ديروز بود كه پيش هم بوديم. چه زود گذشت روزهاي خوش با شما بودن.
- اسم من " رضا" است . يادت باشد كه تنها رفتي . اين رسم رفاقت نبود.
- براي ظهور حضرت صاحب دعاكنيد كه دعاي شما را مي پذيرند.
- شفاعت . شفاعت. شفاعت.
- جا مانده ها را فراموش نكنيد.
- سلام مرا به همسرم برسان.
- سلام مرا به پدرم برسان وبگو كه افسوس مي خورم كه چنين پدري را نديدم.
- سلام مرا به برادرم برسان وبگوكه نمي دانيد چه به روزاين انقلاب آوردند اين دنيا پرستان.
- وعده ديدار نزديك است .
ابراهيم زاهدي مطلق- خبرگزاري مهر