اجازه دهید به محور آغازین دکارتیمان بازگردیم. اجازه دهید ابراز کنیم که حالات ذهن حالات یک جوهر بنیادین یعنی ذهن است و این ذهن از بدن متمایز است. اگر حالا ت ذهن، حالات بدن نباشند آنها حالات بخشی از بدن نیز نیستند و بنابراین به طور مثال حالات مغز هم نیستند.
هرچه بیشتر در باب سیستم عصبی میدانیم بیشترهمبستگیهای میان پدیدههای ذهنی و پدیدههای عصبشناختی موجود در مغز را درمییابیم. فرض کنید این همبستگیها کامل بودند. هر حالت یا فرآیند ذهنی میتوانست با یک حالت یا فرآیند عصبشناسی جور در بیاید. از این نکته ما چه چیزی را باید بسازیم؟
یک امکان این است که آن [نظر] با این نظر دکارتیها تأیید میشود که: این همبستگیها بر تعامل علّی میان اذهان و مغزها متکی هستند. از این لحاظ، آنها مانند همبستگیهای قابل توجه میان بارانسنجها و باران هستند. یک امکان دیگر مکتب طرفدار پدیدار جانبی است: این همبستگیها نتیجۀ پدیدههایی ذهنیاند که به عنوان محصولات فرعی و جانبی فعالیت ذهنی به وجود میآیند. امکان سوم [هم این است]: هر پدیدۀ ذهنی و مادی به نحوی از سوی خدا خواسته میشد که آن [همبستگیها] با نمونههای منظم رخ میدهند.
این امکانها همه بر این فرض متکی هستند که حالات ذهنی یا پدیدههای ذهنی از حالات یا پدیدههای فیزیکی متمایز هستند. نظریۀ اینهمانی این فرض را رد میکند. هر چند که پدیدههای ذهنی هم پدیدار به حساب میآیند چیزی بیش از پدیدههای در ذهن نیستند. اگر مطلب از این قرار باشد آنگاه گمراهکننده است بگوییم پدیدههای ذهنی با فرآینده های مغزی همبسته هستند. این همبستگیهایی که ما کشف میکنیم صرفاً پدیدارند (اینگونه به نظر میرسند).
طرفداران این نظریه از این بحث میکنند که "اگر اوضاع تثبیت شده باشند" (Other Things equal) نظریۀ اینهمانی ذهن به دو دلیل بر رقیبان دوگانهگرای آن مرجح است. دلیل اول و مهمتر این است که نظریۀ اینهمانی یک راهحل صریح و مستقیم به مسئلۀ ذهن - بدن است. اگر پدیدههای ذهنی چیزی جز پدیدههای عصبشناختی نیستند آنگاه هیچ مسئلۀ خاصی در فهم روابط عّلّی که بین پدیدههای ذهنی و مادی برقرارند موجود نیست: اینکه پدیدههای ذهنی علت پدیدههای مادی باشند (یا برعکس) صرفاً مستلزم این است که پدیدهای عصبشناختی علت پدیدهای دیگر باشد.