ایوب آقاخانی در نشست نقد و بررسی نمایش "فصل خون" در خبرگزاری مهر با اشاره به فضامحور بودن نمایش آن را اثری جدا از دروغپردازی و کلیشه‌های رایج در ژانر تئاتر جنگ دانست.

به گزارش خبرنگار مهر، نویسنده و کارگردان "فصل خون" در این نشست با حضور عوامل و بازیگران نمایش نحوه نگارش متن، بازی‌ها و زوایای مختلف مد نظر خود را در اجرا و پرداخت این اثر نمایشی تشریح کرد که سخنان وی به این شرح است.

اجرای "فصل خون" با حمایت انجمن تئاتر مقاومت

اسفند 85 طرح اولیه "فصل خون" را با نام "نی، نافله، نای" نوشتم با قصد اثبات این واقعیت به دوستان انجمن تئاتر مقاومت که تا به حال در ژانر تئاتر جنگ به بیراهه رفته‌ایم و اگر کمی درست حرکت کرده‌ایم به ندرت از سوی مخاطب شناسایی شده است. اتفاق‌هایی افتاد که مخاطب را از این ژانر فراری داد. در نتیجه برای اینکه این مدعا اثبات شود طرح آماده و به هیئت مدیره وقت انجمن ارائه شد. بعد از نوروز 86 پاسخ مثبت دوستان را دریافت کردم مبنی بر اینکه از اجرای نمایش و انتشار نمایشنامه حمایت می‌شود. این جریان مسکوت ماند تا زمانی که هیئت مدیره انجمن تغییر کرد. ولی همچنان دوستان مایل به اجرای نمایش بودند ولی چون برنامه‌ریزی مشخصی در انجمن نیست در نتیجه طرح مسکوت ماند.

اما آنقدر طرح را عاشقانه نوشته بودم که با خود قرار گذاشتم آن را نقطه عطف پرونده کاری خود قرار دهم و دیگر مایل نبودم نهادی از پروژه حمایت کند. قصد کردم "فصل خون" را به عنوان هفتمین قدم گروه تئاتر پوشه و نویسندگی و کارگردانی خودم به صحنه ببرم تا کار برای من باشد نه سفارش از نهاد یا افراد خاص. امروز خوشحالم این اثر به کارگردانی خودم به صحنه رفته و آن را با سربلندی بدون حمایت هیچ نهادی به صحنه بردم. متولیان فرهنگی خیلی اندیشه‌های سطحی از کاربردهای تئاتر جنگ و قابلیت‌های فعال در آن دارند. این نگاه به این ژانر و این تفکر و این رسالت خالصانه آسیب خواهد زد.

"فصل خون" اثری فضامحور در ژانر تئاتر جنگ

به نظر من "فصل خون" اثری است که به لحاظ ساخت درام کاری کم‌نظیر است. تأکید می‌کنم واژه کم‌نظیر مفهوم کیفی ندارد بلکه منظور من این است که کمتر آثار شبیه این کار دیده شده است. فکر می‌کنم در نگارش این اثر افق‌هایی جدید در پرداختن به تئاتر جنگ ایجاد شده که یکی از مهمترین آنها پرداختن به آثار فضامحور است که به طور مثال در آثار نمایشی و سینمایی ژاپن شاهد آن هستیم.

ما سعی می‌کنیم این فضامحوری را با بسامدهای کشور خودمان تجربه کنیم. "فصل خون" اقلیمی‌ترین اثر نمایشی من است. تبار آثار شرقی نظیر تئاتر و سینمای ژاپن در اینجا قابل ردیابی است البته نه به صورت کامل بلکه به لحاظ کلی و اشتراک فضا و جنس روایت و بواسطه روایت‌های ابتر و جادو محور نه به معنی منفی آن.

"فصل خون" سوگنامه‌ای دور از دورخیزهای کلیشه‌ای

بهترین اتفاقی که در "فصل خون" افتاده و عوامل و گروه تئاتر پوشه به آن مفتخرند موضوع سالم و شریف بودن اثر است. اثری محاسبه شده که کوچکترین باجی به مخاطب و آنها که دوست دارند جنگ را به زعم خود تصویر کنند نمی‌دهد. نمایش در عمل سوگنامه‌ای شده برای زندگی ملتی که خواه ناخواه درگیر نوسانی با نام جنگ شد و همه عواطف و روابط شان تحت‌الشعاع جنگ قرار گرفت. ولی شاعرانگی حقیقتی که در جان تک تک این ملت وجود دارد در "فصل خون" مستتر و قابل رصد است.

آخرین نقطه قوت "فصل خون" به اقتضای شینده‌هایی که از مخاطبان به دست آمده این است که گاه این کار بیش از آثاری که دورخیزهایی کلیشه‌ای داشتند توانسته تأثر مخاطب را درباره یک حقیقت بدون استفاده از کلمه‌ای شعارگونه برانگیزد.

خالی کردن ذهنیت مخاطب از موضوع‌های کلیشه‌ای

فکر می‌کنم بزرگترین آسیبی که ژانر تئاتر جنگ دیده این است که مخاطب پیش از آنکه وارد سالن شود در تخیل خود به صحنه‌ای کلیشه‌ای با عده‌ای سرباز می‌اندیشد. اولین کاری که من می‌توانستم در کاری 55 دقیقه‌ای انجام دهم خلع سلاح کردن مخاطب از داشته‌های ذهنی‌اش بود.

مخاطب با ورود به سالن با گفتگوی دو آدم عادی روبرو می‌شود که در ‌حاشیه جنوب ایران درباره خود و پیرامونشان صحبت می‌کنند. البته آن دو نیز به ناآرام بودن فضا اشاره می‌کنند و وعده جنگ از همان صحنه اول به تماشاگر داده می‌شود تا در نهایت در صحنه‌ پایانی نمایش را قطع می‌کند. اصرار داشتم از کلیشه‌های بصری و دیداری این حوزه پرهیز کنم. اما فراموش نکنیم "فصل خون" بیشترین قوه محرکه درام خود را از جنگ می‌گیرد.

روابط اجتماعی "فصل خون" عامدانه به فرجام نمی‌رسند

اگر سیروان و اتفاقی را که برای وی در نیزار رخ داده از نمایش حذف کنیم، تنها گزارش برش‌هایی از زندگی ارتباطی چند آدم باقی می‌ماند که می‌تواند در ژانر اجتماعی مطرح شود. شاید این سئوال مطرح شود که حوزه اجتماعی بر حوزه جنگی نمایش غالب شده است. اما اینجا می‌گویم حوزه اجتماعی در نمایش پرداخته شده ولی به ثمر نرسیده است، یعنی ما روابطی را مطرح کردیم که از میان آن‌ها تنها رابطه‌ای که به ثمر می‌رسد رابطه مربوط به جنگ است.

یعنی ارتباطات دیگر تنها به عنوان فضایی که حول هسته مغناطیسی ما که منتج از جنگ است قرار می‌گیرند و اتمسفر اثر را می‌سازند. یعنی رابطه زری، علا و صادق و همچنین روابط دیگر نظیر نبات، علا و آسیه را عامدانه به سرانجام نمی‌رسانیم و در فضا به صورت معلق باقی‌ مانده و به تخیل مخاطب سپرده می‌شوند.

یک اتفاق در فصل شروع کار ما برای یکی از شخصیتها یعنی نوجوانی شیرین عقل به نام سیروان که با تمام شخصیت‌های نمایش ارتباط دارد رخ می‌دهد و سؤالات بی‌جوابی حول این شخصیت شکل می‌گیرد و من خود را به عنوان درام نویس موظف می‌دانم که به سؤالات پیش آمده حول شخصیت سیروان پاسخ بدهم.

اما در حاشیه این‌ جریان رابطه‌های شکل گرفته دیگر را به فرجام نمی‌رسانیم. این یکی از قاعده‌های تجربه شده دهه 80 میلادی در حوزه نمایشنامه نویسی است که از بحث شالوده‌شکنی اتفاق افتاده و بحث پلات‌های مگنتیک یا طرح‌های مغناطیسی را مطرح می‌کند. این مبحث معتقد است بسیاری از عناصر معلق می‌توانند به مدد هسته مغناطیسی اثر بیایند تا هویت جسمانی آن را شکل دهد.

جنگ در "فصل خون" در حاشیه است

بهتر دیدم جنگ را در نمایش "فصل خون" به حاشیه ببرم و تأثیرات جنگ و مکانیزم سکون و تجاوز را در نمایش فعال کنم. یعنی زندگی ساکن این افراد که مورد تعرض عاملی با نام جنگ قرار می‌گیرد و این امر در صحنه آخر نمایش و لحظه شنیدن صدای انفجار مشهود است.

این روند مانند اتفاقی است که در تعریف فیلم "بزرگراه گمشده" دیوید لینچ روی می‌دهد. بعد از تمام شدن فیلم با سؤالات گوناگون مواجه می‌شویم ولی پاسخ دو یا سه سؤال اصلی را گرفته‌ایم. با تأکید می‌گویم قصد من قیاس نیست و فقط برای تفهیم مطلب از این مثال استفاده کردم تا بگویم من نمایشنامه‌نویس در ایران بسیار پرعیب‌تر در جنس خود به سمت این تکنیک حرکت کردم.

نمایشنامه‌نویسی که از تئوری استفاده می‌کند از سطح خود پائین نمی‌آید

ممکن است در پیاده کردن تئوری نتوان به حسیات مخاطب چنگ انداخت و تئوری در بسیاری از مواقع حتی ارتباط گرم با مخاطب برقرار کردن نیز محدودیت ایجاد کند؛ اما استفاده‌ای مطمئن‌تر است زیرا نمایشنامه‌نویسی که بر اساس تئوری‌ها مسیر خود را طی می‌کند از یک سطحی پائین‌تر نمی‌آید.

معتقدم این تجربه تئوریک ممکن است در مواجهه با مخاطب دست‌اندازهایی داشته باشد ولی بی‌شک مسیر اشتباه نیست. مخاطب ما باید از این جنس آثار بیشتر ببیند مانند دگردیسی سلیقه وی در مقابل طنازی تلویزیونی. زمانی برنامه‌های طنز ما متفاوت بود و با ورود نسلی جدید این طنز تغییر کرد و مخاطب هنوز فضا را دریافت نکرده بود. ولی به مرور زمان با آن ارتباط لازم را برقرار کرد.

فکر می‌کنم تجربه‌هایی از این دست که با وجود حفظ پایه‌های کلاسیک خود به زمینه‌های دست نیاسوده بکر ضربه می‌زند بر اثر مداومت تعبیر درستی را از خود در جامعه به جای خواهد گذاشت. این جریان به مثابه ابزوردیسم نیست که به دلیل منافات پایه‌ای با فرهنگ ما نتیجه ندهد بلکه نحوه ارائه بهتر یک فرهنگ تجربه شده و معاصر شده یک فرهنگ است و در صورت مداومت جایگاه خود را پیدا می‌کند.

احساس تعهد به فضاهایی که عامه مردم در جنگ با آن مواجه بودند

برای من در ژانر جنگ پرداختن به فضاها و صحنه‌هایی مهم است که خود من نیز آنها را تجربه کردم. روزگاری که با شنیدن صدای آژیر قرمز به زیرزمین پناه می‌بردیم و با گفتن لطیفه این لحظات تلخ را سپری می‌کردیم . احساس تعهد ما نسبت به این فضاها بیشتر است و فکر می‌کنم کمتر به آن فضاها پرداخته‌ایم. اینکه بر عامه ما در مواجهه با پدیده تعریف نشده و مهیب جنگ چه گذشته است.

"فصل خون" با اینکه جنگ را از حاشیه به مرکز سوق می‌دهد و وقتی به صورت کامل به صحن نمایش وارد می‌شود نمایش تمام شده ولی برای شناخت و رصد تحلیلی این ماجراها نشانه‌های بسیاری در بدنه خود کاشته شده است. اعتقاد عمیقم به تئاتر داستان محور که پیش و بعد از این اثر در کارنامه کاری من دیده نشده و نخواهد شد باعث شده کاری بکنم که اگر مخاطب این نشانه‌های تحلیلی را دریافت نکرد با داستان ساده خطی از سالن نمایش خارج شود.

آسیه به نوعی دایه مردم ایران است

برای من مهم بود که علاءالدین کسی باشد که به آرزوی خود نرسیده و ناکام است و در مواجهه با این ناکامی از دیگران دوری کرده و عزلت‌نشینی را برگزیده است. من به فرافکنی علاءالدین و مکانیزم جبران‌پذیری وی نیز به لحاظ روانشناسی نیاز داشتم. حال اینکه چرا آسیه از بیماری خواهر خود به عنوان فرصتی برای تسکین آلام علاء‌الدین استفاده می‌کند به حوزه تعریف آسیه بازمی‌گردد.

آسیه می‌خواهد تمام افراد نزدیک خود را دور از درد و مشکلات ببیند و به نوعی آسیه دایه‌ای برای کل مردم ایران است که این مبحث از بحث‌های تحلیلی ماجراست. کاشت‌هایی را در این داستان داریم که جذاب است تا "فصل خون" از داستانی ساده در سال 59 فراتر برود. این صحنه از نمایش که به دلیل فرستادن نبات توسط آسیه به نزد علاءالدین می‌پردازد از نظر من درام نویس برای ساخت شخصیت‌های نمایش است.

از خراب شدن آثارم به دست برخی کارگردان‌ها خسته‌ام

در "فصل خون" تلاش کردم متنی بنویسم که وقتی کارگردانی می‌خواهد آن را اجرا کند بتواند به سمت فضای مد نظر با تعریف خود برسد. یعنی نشانه‌های فضا‌محوری را رصد کند. برخلاف همنسلان همکار خود سعی می‌کنم متن کامل بنویسم و اینکه تنها متن یا طرح به صحنه برود را در شأن نمایشنانویس حرفه‌ای نمی‌دانم. سعی می‌کنم طوری بنویسم که خواننده از نمایشنامه لذت ببرد. اگر گاهی پا به عرصه کارگردانی می‌گذارم به دلیل این است که از خراب شدن آثارم به دست برخی کارگردانان خسته‌ام.

طراحی صحنه رئالیستی سادگی نمایش را از ذهن مخاطب دور می‌کرد

طراحی صحنه از رنگ تا مواد تشکیل‌دهنده آن در خدمت فضای نمایش است. دایره‌ای بودن شکل طراحی یا استفاده از خطوط منحنی و زوایای شکسته دکور نیز در اختیار وجه غیرواقعی مد نظر کارگردان است. به طور کلی لادن سیدکنعانی طراح صحنه "فصل خون" واقعیت را می‌بیند و برش‌هایی از واقعیت دگرگون شده را به نفع ایماژ و تفکر مورد استفاده قرار می‌دهد.

من از این نوع نگاه در طراحی صحنه خوشم می‌آید و در سه کار اخیر خود مجدانه از این روند پیروی کرده‌ام. معتقدم اگر طراحی صحنه با سادگی خود در ذهن مخاطب پوکی و پوچی ایجاد کند، امتیاز منفی محسوب می‌شود. ما عامدانه قصد داشتیم مخاطب به سادگی موجود در نمایش پی ببرد. حال اگر می‌خواستیم در این راه از طراحی صحنه‌ رئالیستی استفاده کنیم، ممکن بود این سادگی از ذهن مخاطب دور بماند.

به نظر من در طراحی صحنه و اجرای نمایش اتفاقی خوب و مثبت روی داد که آن را مدیون همکاری اعضای گروه تئاتر پوشه و دیگران عزیزان هستم. تمرین‌های و اجرای نمایش "فصل خون" در فضایی بسیار خوب شکل گرفت که از این رو از مدیریت تئاتر شهر و همچنین و صبوری عاشقانه تک‌تک عوامل نمایش تشکر می‌کنم.

*****

نمایش "فصل خون" نوشته و کار ایوب آقاخانی که این روزها در سالن قشقایی مجموعه تئاتر شهر به صحنه می‌رود، به داستان چند آدم در زمان آغاز جنگ تحمیلی در سال 59 در یکی از شهرهای جنوبی کشور می‌پردازد.

نبات به سفارش آسیه دایه پسرکی شیرین عقل به نام سیروان برای مراقبت از وی به خانه علاءالدین استاد خطاطی پسر می‌آید. آسیه خود برای دیدن خواهر بیمارش به کردستان رفته و علاءالدین در مواجهه با نبات به یاد عشق ناکام خود زری می‌افتد. از طرفی نبات نزد فردی با نام صادق ساچمه زندگی می‌کند که گویی کسی است که باعث جدایی علا از عشق خود شده است.

علا شیفته نبات می‌شود و نبات بی‌خبر از ماجرای عشق ناکام وی است که درنهایت در صحنه مواجهه صادق ساچمه و علا به آن پی می‌برد. اما سیروان پسرک شیرین‌عقل که به سفارش استاد خود برای بریدن و تهیه قلم به نیزار رفته با حالتی آشفته به خانه بازمی‌گردد و تغییرات ایجاد شده در وی سؤالی است که تا بازگشت آسیه بی جواب می‌ماند.

در انتهای نمایش سیروان پرده از اتفاق رخ داده در نیزار برمی‌دارد و آسیه متوجه می‌شود وی در نیزار شاهد قتل عام خانواده‌ای توسط سربازان عراقی بوده است. در صحنه پایانی سیروان در حال شنیدن لالایی کردی آسیه است که صدای انفجاری به کار پایان می‌دهد.