به گزارش خبرنگار مهر، سودابه احمدزاده در نشست "تاریخ و درک عملکرد انسان" که عصر روز سه شنبه هشتم بهمن ماه در انجمن جامعه شناسی ایران برگزار شد، به تشریح نظریه مارکس در این خصوص پرداخت و گفت: دغدغه اندیشمندان علوم اجتماعی نه تنها شناخت اجتماع و عمل انسان بلکه شناخت واقعی آن است.
این استاد جامعه شناسی تاریخی علم تفسیر یا هرمنیوتیک را راهی برای شناخت ناب و حقیقی عملکرد و احساس انسان دانست و در ادامه به سه دوره سیر تحولات علم تفسیر(هرمنیوتیک) در اروپا پرداخت که ابتدا در پی اثبات اصالت متون مسیحی این علم به زبان شناسی و متن شناسی گرایش پیدا کرد و بعد از قرن 16 به سمت علوم اجتماعی سوق داده شد و سؤال اصلی آن این بود که "آیا پیام این متون اصیل است یا نه؟"
احمدزاده افزود: در قرن 18 هرمنیوتیک وارد عرصه وسیع تری شد و به این سؤال پرداخت که "آیا برداشت ما از تلقی مؤلف درست و اصیل است یا نه؟"
وی این تغییر در علم تفسیر را نتیجه دو اتفاق خواند و افزود: بعد از نظریات فلسفی کانت و تحولی که در عرصه هنر و زیبا شناسی (رمانتیزم) به وجود آمد این تغییر را در هرمنیوتیک مشاهده می کنیم. تا قبل از آن مطرح بود که کار هنری تجسم دنیای بیرون است در حالیکه بعد از رومانتیزم مطرح شد که کار هنری نه تبلور و تجسم چیز بیرونی بلکه خلاقیت و نتیجه افکار و احساسات انسان است.
معاون صندوق جمعیت سازمان ملل در ایران، افزود: با این تحولاتی که در هرمنیوتیک صورت می گیرد برای اولین بار چالش بزرگی برای علوم اجتماعی با این سؤال مطرح می شود که "اگر جامعه نتیجه افکار، احساسات و ایده های انسانی است آیا می توان به حقیقت اجتماع دست پیدا کرد بدون اینکه ما بفهمیم که نیت، افکار و احساسات انسان هایی که آن را به وجود آوردند چه بوده است؟"
وی با بیان اینکه علوم طبیعی دنیای بیرون را توضیح می دهد در حالیکه در علوم اجتماعی انسان را باید درک کرد، به تشریح پاسخ متفاوت دو دسته از متفکران فرانسوی و آلمانی که بحث تاریخ در افکارشان کاملا نهادینه شده، پرداخت و گفت: دسته ای که این چالش را نپذیرفتند معتقد بودند" آنچه مربوط به افکار، احساسات، اراده و نیت انسان می شود از حوزه اجتماع خارج است و به حوزه دیگری مثل روان شناسی مربوط است و اگر هم آنها تبلور بیرونی پیدا کند ما می توانیم آنها را به چیزهای بیرونی تقلیل بدهیم در نتیجه قابل توضیح هستند و بنابراین ما به این عرصه کاری نداریم و عمدتا جامعه شناسان فرانسوی مثل دورکایم چنین برداشتی دارند.
وی افزود: دسته دوم کسانی هستند که این چالش را پذیرفتند و اینها عمدتا متفکران آلمانی بودند و گفتند" شناخت عمل انسان شناختی تاریخی است و درک اجتماع فرایند بازخوانی و جمع بندی بی پایان و نسبی است و هیچ وقت در یک مقطع نمی توان به درک حقیقی رسید."
این استاد جامعه شناسی بحث خود را به گروه دوم خلاصه کرد که این چالش را پذیرفته و درک عملکرد انسان را در طول تاریخ نسبی می دانند.
وی با یادآوری نظر خردگرایانی مثل پارسونز که معتقدند در فرایند تاریخی به نسبت رشد ذهن و فکر و عقل، به درک بهتری از تاریخ می رسیم، در ادامه به نظر متفکرانی مثل هایدگر که نسبیت را می پذیرند اما آن چیزی را که اهمیت می دهند زندگی و هستی است و نه خرد اشاره کرد.
احمد زاده مارکس را اولین متفکری خواند که بحث شناخت در فرایند تاریخ را مطرح کرد و برای اولین بار بحث ایده هگل را به عنوان فرایندی که انسان خودآگاه می شود را به مقوله جامعه شناسانه تبدیل کرد.
وی در ادامه به تشریح نظریه کانت و هگل در مورد ذهن و عین پرداخت و گفت: در نظر کانت ذهن و عین دو پدیده جدا از هم هستند که فرایند شناخت این دو را به هم متصل می کند اما در نظر هگل عین و ذهن از هم جدا نیستند و به نظر ما از هم جدا هستند چون در فرایند تاریخی آنقدر رشد نکرده ایم و خودآگاه نشده ایم که یکی بودن ذهن و عین را درک کنیم.
وی تفاوت هگل و مارکس را در این خواند که مارکس معتقد است" شناخت واقعی در تاریخ زمانی حاصل می شود که شرایط این خودآگاهی فراهم شده باشد."
احمد زاده افزود: مارکس معتقد است انسان محصول تاریخ است و انسان لزوما شرایط تاریخی را که در آن به دنیا میآید و عمل میکند نمیآفریند و در نتیجه آزادانه و با اراده خود این شرایط را انتخاب نکرده و زمانی به این خودآگاهی می رسد که شرایط خودآگاهی فراهم شده باشد. مارکس اولین بار این امید را به وجود می آورد که می شود عمل انسان و نتیجه عملکرد انسان- که اجتماع است- را درک کرد به این شرط که جامعه در تحول و حرکت خود تفاوت ذات و جوهر و نمودش را از بین ببرد.
این استاد جامعه شناسی در ادامه تأکید کرد: مارکس معتقد است زمانی که تاریخ در حرکت خود روابط و اعمال اجتماعی را همانطور که هست نشان دهد و در نتیجه درک حقیقی و عینی آن را امکان پذیر کند، آن زمان با ساده ترین ابزار شناخت، می توان انسان و عملکرد او را درک کرد و اصلا به این نظریه های پیچیده جامعه شناسی احتیاج نداریم.
وی افزود: مارکس معتقد است زمانی که علوم اجتماعی به هدف خود برسد از بین می رود و باید از بین برود چون باید بتواند شرایطی ایجاد کند که با سادهترین ابزار شناخت انسان، اجتماع و دنیا را شناخت و آن روز دیگر نیاز به جامعه شناسان و فیلسوفان نیست که با تئوریهای پیچیده دنیا را به ما توضیح بدهند.
به گفته این استاد جامعه شناسی تاریخی، مارکس معتقد است اگر زندگی اجتماعی شفاف شود دیگر احتیاج به علوم اجتماعی پیچیده نیست. بنابراین علوم اجتماعی باید کمک کند که روابط اجتماعی شفاف شود.
احمدزاده با تأکید بر اینکه مارکس "رابطه شفاف بین عمل اجتماعی و نیت عمل کننده" و "تقلیل معنی عمل به نیت عمل کننده" را دو شرط درک واقعی اجتماع می داند، افزود: به طور مثال انسانی با تبر ضربه ای به چوب می زند و چوب خرد می شود آیا برای توضیح چنین پدیده ای ما به تئوریهای پیچیده احتیاج داریم؟ چون بین عمل انسان و نتیجه ای که می گیرد پیچیدگی وجود ندارد شناخت این پدیده اجتماعی بسیار ساده است.
به گفته این استاد جامعه شناسی تاریخی مارکس دلیل عدم رابطه شفاف بین اراده و نتیجه عمل انسان را"از خود بیگانگی" می داند و اینکه ما در جامعه ای از خود بیگانه زندگی می کنیم.
احمدزاده در ادامه این بحث تأکید کرد: مارکس مثل هگل معتقد است که جامعه از خود بیگانه است اما هگل دلیل از خود بیگانگی را در این می داند که دریافت های حسی انسان نمود واقعیت عینی است و نه خود آن. در حالیکه مارکس عکس این مطلب را می گوید و معقتد است، دریافت های حسی ما عین واقعیت است اما چون می گوییم نیست از خود بیگانه شده ایم.
وی با بیان اینکه مارکس ذهنیت و عینیت را دو روی سکه وجود انسان می داند، افزود: زمانی می توانیم بگوییم ذهن وجود دارد که چیزی خارج از من وجود داشته باشد. ذهن و عین دو چیز مختلف هستند اما هچکدام بدون دیگری وجود ندارد. عین زمانی وجود دارد که ذهن وجود داشته باشد و بالعکس.
احمدزاده تأکید کرد: مارکس معتقد است شرایطی که انسان به خودآگاهی می رسد زمانی است که عینیت، خود را همان چیزی که هست نشان دهد و واقعیت و عینیت تحریف نشده باشد. ما از خود بیگانه شده ایم برای اینکه واقعیت تحریف شده و ما فکر می کنیم این واقعیت تحریف شده، واقعیت است. زمانی واقعیت را درک می کنیم که به شفافیت رابطه عمل انسان و نتیجه اش برسیم و دنیا برای ما روشن می شود.
وی به روش مارکس برای از بین بردن"از خود بیگانگی" اشاره کرد و گفت: روشی که مارکس مطرح می کند این است که ابزار انسان برای شناخت واقعیت بیرونی عمل ذهنی و متدولوژیک نیست بلکه باید همراه با یک فعالیت عملی و اجتماعی باشد.
این استاد جامعه شناسی در توضیح این مسئله افزود: به جای اینکه به آدمی بگویی که توهم ات را از بین ببر باید بگویی که شرایطی که وجود توهم را لازم می کند را از بین ببر. هر فعالیت عملی باید منجر به این شود که شرایطی را به وجود آورد که انسان به این درک واقعی برسد. جامعه اول باید در واقعیت به عمل آگاهانه افراد تبدیل و تقلیل پیدا کند تا به درک واقعی برسد.
وی تصریح کرد: در نظر مارکس مسیر رسیدن به درک واقعی از طریق یک حرکت اجتماعی- تاریخی است و نه یک حرکت متدلوژیک. بر بستر چنین تفکر و چنین درکی از تاریخ و چنین برداشتی از ذهنیت و عینیت است که به نقد نهادهای اجتماعی و روابط موجود می پردازد و نشان می دهد که چگونه واقعیت موجود تحریف شده و ما واقعیت تحریف شده را به عنوان واقعیت حقیقی و عینی پذیرفته ایم.
سودابه احمدزاده در پایان تأکید کرد: مارکس یکی از اولین جامعه شناسان تاریخ است که سعی می کند تئوری های اجتماعی را آگاهانه به کار گیرد که تحولات تاریخی را با آن درک کند. مارکس با به کارگیری تئوری های اجتماعی و نقد آنها تحولات اجتماعی را توضیح و درک می کند و با نقد اقصاد سیاسی به نقد سرمایه داری می رسد یا با نقد حقیقی به نقد حقوق می رسد.