نکته اینجاست که برخلاف آنچه در نگاه اول به نظر میرسد، دیالوگهای قویتر اثر دیالوگهای سادهترند. فتحی هر چه بیشتر به گفتگوهایش رنگ و لعاب میزند از تاثیر آنها میکاهد و بیشمار برای پیچیده کردن یک جمله و شاید آهنگین کردن آن کلمات نامربوط میافزاید و ترکیبات نچسب به کار میبرد. استفاده کامل از ضربالمثلها که بیشترین نمونهاش را پانتهآ بهرام و امیر جعفری بیان میکنند، بارها و بارها تا مرز انداختن ریتم صحنه پیش میرود و در جایی که نباید از جدیت کار میکاهد.
جدا از این فتحی حوادث جالبی را کنار هم چیده است، اما متاسفانه دلیل درستی برای این چینش در 20 دقیقه پایان فیلم ارائه نداده است. این در حالی است که تلاش او برای تراشیدن منطقی که توی ذوق نزند کاملاً به چشم میخورد و البته ستودنی است. با اینکه گرهگشایی منطقی کار در دیالوگها اتفاق میافتد، او سعی کرده با خرد و کوتاه کردن دیالوگها ریتم پیشین کار را حفظ کند و تا جای ممکن از توضیح دادن به تفصیل دلایل بپرهیزد.
شاید بهتر بود او به منطقی از جنس خود فیلم که با حال و هوای آن بخواند بسنده کند و با حرفهایی از خواب و بیداری و فرصت الهی و هر چیز دیگر از این نوع به بیراهه نرود. واقعاً مهم نیست منطق داستان در فضای واقعی زندگی جواب بدهد. هر داستانی هر چقدر عجیب و غریب دنیای خودش را دارد و کافی است که در آن دنیا منطق قابل باوری برایش بسازیم، اما لحظات درخشان و سکانسهای عالی هم در فیلم کم نیست.
صحنه دار کشیدن فروتن و پیدا شدن ناگهانی گوی مرگبار به دلیل تدوین خوب و کارگردانی درست اصلاً مضحک و مسخره از آب درنیامدهاند، همینطور ایده کودکی که پیونددهنده این ماجراهاست نیز پخته و تاثیرگذار به تصویر کشیده شده است. غیر از این یکی دو صحنه در فیلم وجود دارد که هر چه فکر میکنم نمیتوانم بفهمم روی کدام بخش خاطرات جمعی ذهنم انگشت گذاشت.
تماشاگران سینما به برخی از این صحنهها خندیدند، اما فکر میکنم چیزی آشنا، شوم و غریب پشت آن است، چیزی فراتر از این فیلم که فتحی به آن ارجاع داده و هر چه تلاش میکنم به خاطرش نمیآورم. یکی از اینها لحظهای بود که هیبت و مردی که ماسک (یا بانداژ) داشت ناگهان در میانه درگیری با صدای دف شروع به رقصیدن میکردند. صحنه دیگر قاب نقاشی زنی از پشت با چادر آبی به سر بود. البته صحنههای دیگری از این دست هم در فیلم وجود داشت که اکنون مجال پرداختن به آن نیست.
این فیلم دیدن در سینمای مطبوعات هم از آن کارهاست. تصور میکنی با یک عده نخبه اهل سینما نشستهای و فیلم میبینی و این فرصت را داری که برخلاف روزهای سال و برخلاف فیلم دیدنهای به همراه مردم عادی بدون تحمل صدای باز شدن پفک و چیپس و صدای زنگ موبایلهای روشن و حرف زدن بلند داخل سینما فیلم ببینی و از حضور در میان جماعت لذت ببری.
برایم بسیار جالب است که فتحی با آن خشم پنهانی که تاکنون در بیشتر آثار در دیدگاهش نسبت به زنان و حقوق انسانی آنها حس میشد که حرف زدن دائم گوهر خیراندیش با موبایل در مجموعه تلویزیونی "میوه ممنوعه" برای توجیه منطقی هوسرانی همسرش آخرین آنها بود (حرف زدن با موبایل ایده مستقیم کارگردان در آن اثر بود نه فیلمنامهنویس).
اکنون "در پستچی سه بار در نمیزند" (که اسمی بسیار بیربط برای این فیلم است و آن دیالوگ فروتن در این باره هم اساسا ناکارآمد) به شکلی و البته با همان شیوه خودش قصد بیان حقوق انسانی زنان را دارد. خدا را هزار مرتبه شکر، انگار یک نفر دیگر هم دارد عاقبت به خیر میشود.
ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ
نیوشا صدر