این مترجم، نویسنده و شاعر در گفتگو با خبرنگار مهر گفت: پشت سر ترجمه یک اثر همیشه یک سفارش خوابیده است حال این سفارش را یا خود مترجم به خودش میدهد یا ناشر به او سفارش میدهد و وقتی که این سفارش در یکی از دوگونهاش نباشد متنی ترجمه نمیشود.
وی نتیجه کار ترجمه را در هر دو صورت متناسب با تبحر مترجم دانست و بیان کرد: بحث دوم این است که خیلی از متنها ترجمه نشدهاند چرا که تا کنون مترجم خود را پیدا نکردهاند. به طور مثال من در حال حاضر مشغول ترجمه یکی از سرودههای لوترامون هستم که در سال 1869 سروده شده و تا کنون به دلایلی به فارسی ترجمه نشده است. من 6 سال روی این متن کار کردم و بارها آن را خواندم تا اینکه لحن آن را پیدا کردم و حالا جراتش را یافتهام که آن را ترجمه کنم.
متن باید مترجم خود را پیدا کند
کاشیگر ادامه داد: متن باید مترجم خود را پیدا کند و این اتفاق شاید خیلی زود هم رخ ندهد گر چه آثار افرادی چون خاقانی، سنایی، مسعود سعد سلمان و شاید هرگز هم ترجمه نشوند. هر متن تولیدی لزوما ترجمه نمیشود اما برجستهترین آثار جهان بالاخره روزی به ضرورتی ترجمه میشوند؛ آثار شکسپیر و هوگو بجز اشعارشان همگی به فارسی ترجمه شدهاند.
کاشیگر درباره لزوم بازترجمه متون کلاسیک غرب به فارسی و با درنظر گرفتن لحن زبان امروزی، با ذکر مثالی گفت: بحث دوم ما به ترجمه مجدد آثار برمیگردد و اینکه مترجم احساس کند لازم است متنی را که قبلا ترجمه شده بار دیگر ترجمه کند؛ چندی پیش یک گروه تئاتری از من خواست "کرگدن" اوژن یونسکو را برایش ترجمه کنم. آن زمان که من آن کار را پذیرفتم "کرگدن" چهار بار ترجمه شده بود ولی هیچکدام از آنها ترجمه دراماتیک نبود و بچههای تئاتر نمیتوانستند به راحتی از آن ترجمهها برای کارشان بهره ببرند.
وی ادامه داد: من آن ترجمه را با این دیدگاه انجام دادم که بازیگر تئاتر بتواند آن را روی صحنه اجرا کند و دیالوگهایش را بگویند. چنین ضرورتی باعث شد که یک متن که قبلا هم ترجمه شده بود به سفارش یک گروه تئاتر باز هم ترجمه شود.
برخورد هر مترجم با متن منحصر به فرد است
نویسنده "وقتی مینا از خواب بیدار شد" افزود: یک ضرورت دیگر هم هست که مترجم را به ترجمه مجدد یک اثر راغب میکند؛ اینکه برخورد هر مترجم با یک متن منحصر به فرد است. مثلا یک مترجم جنبهای از کار برایش اصلی است و تمرکزش را روی آن میگذارد و جنبه دیگر را فرعی فرض و آن را فدا میکند در حالی که مترجم دیگرع شاید برعکس آن مترجم فکر کند و این بار او روی آن بخشی که قبلا فرعی در نظر گرفته شده است تمرکز کند.
این شاعر برای روشن شدن بحث اینگونه مثال زد: مثلا ما میبینیم ژرار دو نروال در ترجمه "فاوست" گوته (از شعر به شعر و به زبان فرانسه) یکی از جنبههای مهم "فاوست" را که مسئله وحدت وجود است کاملا نادیده میگیرد و دیگر مترجمان این اثر نکتهای که نروال آن را نیاورده، میآورند ولی هیچکدام از ترجمهها به زیبایی کار دو نروال نمیرسد و این کار آنقدر تاثیرگذار است که گوته خودش ترجمه دو نروال در فرانسه را بار دیگر به آلمانی ترجمه میکند.
مترجم "تکنیک کودتا" (کورتسیو مالاپارته) تصریح کرد: تا ابد باید هگل، افلاطون و حافظ را ترجمه کرد؛ فرانسویها ترجمهای از شاهنامه مربوط به اواخر قرن 19 دارند ولی به نظر من الان لازم است ترجمه دیگری از شاهنامه ارائه کنند. میبینیم که مایکل بری نظامی را دوباره ترجمه کرد و دلیلش هم برای این کار این بود که مترجمان قبلی آن طور که باید روح و معنای نظامی را منتقل نکردهاند و در کنار ترجمهاش 300 صفحه یادداشت درباره شعر نظامی و تاثیر آن بر مینیاتور ایران میآورد که کار او را تکمیلتر میکند.
استقبال مخاطب احساس نیاز به بازترجمه را نشان میدهد
کاشیگر بر ضرورت ترجمه مجدد متون کلاسیک تاکید کرد و گفت: این ضرورت کاملا وجود دارد اما مهم است بدانیم مخاطب به این بازترجمهها چه پاسخی میدهد؟ اگر استقبال مخاطب خوب بود یعنی این بازترجمه پاسخی به یک نیاز بوده است و برعکس.
این نویسنده در پاسخ به این پرسش که "آیا محول کردن یک جریان ادبی و قضاوت درباره لزوم آن مبتنی بر پاسخ مخاطب آن هم مخاطبی که شاید به خواندن آثار دمدستی عادت کرده باشد، صحیح است؟" گفت: هر روزگاری فرهیختگان خودش را دارد و همیشه ما، هم مخاطب عام داریم هم مخاطب خاص و از لحاظ کمی هم فکر نمیکنم تعداد مخاطبان فرهیخته ما کم شده باشد.
مترجم "ابر شلوار پوش" (ولادیمیر مایاکوفسکی) در بخش دیگری از صحبتهایش به این موضوع پرداخت که هر متن شیوه ترجمه خاص خودش را میطلبد و این مترجم است که باید این لحن زبانی را دریابد و متناسب با آن شیوه ترجمه را انتخاب کند.
مترجم بد، مترجمی است که همه متون را با یک سبک ثابت ترجمه میکند
وی افزود: وقتی که من تصمیم گرفتم شعرهای لوترامون را ترجمه کنم میدانستم که از عمر این اثر 140 سال گذشته در نتیجه در ترجمه به کهن بودن متن دقت کردم. هر متن و هر نویسنده سیاق خاص خودش را دارد و مترجم باید امانتدارانه آن سیاق را منتقل کند و بر اساس تجربهاش سبک مناسب را انتخاب کند اتفاقا مترجم بد آن مترجمی است که هر متنی را با یک سبک ثابت ترجمه میکند و ماحصل کار او در قبال متون مختلف یک شکل است.
نویسنده "خاطرهای فراموش شده از فردا" درباره مبحث دیگر گفتگویمان که به نقد و بررسی این مسئله که "آیا در بازترجمه آثار لازم است لحن امروزی زبان مقصد مدنظر قرار گیرد یا خیر؟" اختصاص داشت، گفت: وقتی متنی کهن در دورههای مختلف زمانی بازترجمه میشود قطعا هر بار کمی امروزی میشود و از آن گریزی نیست ضمن اینکه من موضوع را از منظر دیگری برای شما توضیح میدهم و آن اینکه ترجمه اساساً برای کسی است که به زبان اصلی اثر تسلط ندارد.
کاشیگر ادامه داد: مخاطب مورد نظر ما در ترجمه کسی است در زبان مقصد که دانش زبانی کافی برای استفاده از متن اصلی ندارد و گرنه اگر کسی فیلسوف است و می خواهد افلاطون بخواند باید زبان یونانی بلد باشد و متن اصلی را بخواند کسی میخواهد تخصصی هگل و کانت بخواند باید آلمانی بلد باشد. من اگر بخواهم افلاطون ترجمه کنم آن را برای فیلسوف ترجمه نمیکنم. بازهم تاکید میکنم فرد متخصص باید متن تخصصیاش را با زبان اصلی بخواند.
ترجمه باید به درک مخاطب امروزی نزدیک شود
دبیر جایزه ادبی "روزی روزگاری" تاکید کرد: مثلا من لوترامون را برای خودم که ترجمه نمیکنم برای کسی ترجمه میکنم که به زبان و متن اصلی دسترسی و تسلط ندارد. به دلیل همین استدلال متنی که ترجمه میشود قطعا در گذر زمان از نمونههای قبلی و همچنین نسخه اصلی فاصله میگیرد و به درک مخاطب امروزی نزدیکتر میشود.
نویسنده "وسوسه" همچنین تصریح کرد: مسئله مهم دیگر اینکه حتی مخاطب زبان اول هم دیگر نمیتواند درک درستی از متن کهن و اولیه داشته باشد. من معتقدم یک انگلیسی زبان در عصر حاضر اگر نسخه اصلی آثار شکسپیر را بخواند درک درستی از آن نخواهد داشت و دلیل آن هم تحولات زبانی است. به همین دلیل ناشران برای نشر دوباره آثار کهن سعی میکنند زبان آنها را به روز کنند تا مخاطب آن را درک کند.
مترجم نباید جامعه هدفش را نخبگان فرض کند
سراینده مجموعه شعر "درد و دود" ادامه داد: جامعه هدف مترجم، جامعه نخبه نیست بلکه او با جامعه عمومیتری روبهرو است و باید آنها را در نظر بگیرد. ترجمه درون زبانی اتفاقی است که امروزه در مورد ادبیات کهن هر سرزمینی اتفاق میافتد و مسالهای ضروری است تا مخاطب امروزی هم با متون کهن سرزمینش آشنا شود.
کاشیگر در جواب به این سوال که "مترجم در مواجهه با متونی که ترجمه درون زبانی شدهاند باید چگونه برخورد کند و آیا او این اجازه را دارد که به جای متن اصلی از این اثر برای ترجمه استفاده کند؟" گفت: مترجم وظیفهاش این است که سراغ متن اصلی برود و اصلاً اجازه ندارد سراغ متن امروزی برود. مترجم کسی است که 4 تخصص دارد؛ به دو زبان مبدا و مقصد تسلط دارد، به موضوع متن تسلط دارد و نیز فن و هنر ترجمه را میشناسد در نتیجه او باید به عنوان یک متخصص با متن برخورد کند.
وی ادامه داد: البته برای آشنایی بیشتر با متن و مطالعه و به عنوان یک منبع پژوهشی میتواند متونی را که ترجمه درون زبانی شدهاند مطالعه کند ولی اجازه ندارد آن را منبع اصلی کارش قرار دهد.
همه متنها ترجمه پذیرند
این مترجم با اشاره به سخنی از والتر بنیامین در اینباره که هیچ متنی ترجمهناپذیر نیست گفت: همانطور که بنیامین گفته هیچ متنی وجود ندارد که ترجمهناپذیر باشد ولی متنهایی هستند که هنوز مترجم خود را پیدا نکردهاند در نتیجه وقتی یک متن، مترجم خود را یافت آنگاه ترجمهای خوب از آن ارائه میشود که ترجمه مرحوم محمد قاضی از دن کیشوت سروانتس یا ترجمه آثار آندره مالرو توسط مرحوم رضا سیدحسینی از نمونههای موفق ایرانی است.
کاشیگر لازمه ارائه یک ترجمه خوب را درک روح اثر توسط مترجم عنوان و بیان کرد: مترجم وقتی با یک اثر زندگی میکند و زیر و روی آن را میفهمد و میشناسد آنگاه میتواند ترجمه خوبی ارائه کند. دریافت روح متن و احساس نویسنده توسط مترجم گام مهمی است.
این شاعر صحبتهای خود را ایگونه پایان داد: ادگار آلن پو را بودلر با ترجمه آثارشان به زبان فرانسه، به جهان معرفی کرد و اگرچه در ترجمهاش خطاهایی هم دیده میشود ولی از آنجا که روح آثار آلن پو را دریافته بود، میبینیم که چگونه نویسنده را با ترجمهاش جاودان کرده است. در نمونه ایرانی هم مهمترین ترجمهای که ما از "مسخ" کافکا داریم امضای صادق هدایت را دارد و گرچه اشتباهاتی دارد ولی خود من ترجیح میدهم اگر قرار است ترجمه مسخ را بخوانم کار هدایت را بخوانم.