خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: نظریه انتقادی در پی رها ساختن بشر از ساختارهای "ستم" در سیاست جهانی و اقتصاد جهانی است که تحت کنترل قدرتهای هژمونیک قرار دارند. آنها در تلاشاند نقاب از چهره پوشیده سلطه شمال ثروتمند بر جنوب فقیر بردارند.
نظریهپردازی انتقادی در روابط بین الملل از یک سو متاثر از مکتب انتقادی فرانکفورت و بحثهای ماکس هورکهایمر و تئودور آدورنو و شاید بیش از همه اندیشههای یورگن هابرماس در نقد تجدد و روشنگری خصوصا در تجلیات معرفتی و فرهنگی آن یا تلاش برای هدایت مجدد تجدد به سمت ابعاد فراموش شده آن است که در دیدگاههای کسانی چون رابرت کاکس، ریچارد اشلی و مارک هافمن انعکاس یافته است.
یکی از ویژگیهای اصلی نظریه انتقادی روابط بین الملل آن است که در مباحث بنیادین هستی شناختی و معرفت شناختی درگیر میشود و به همین دلیل مورد انتقاد جریان اصلی قرار میگیرد. این جریان انتظار دارد دغدغه نظریه روابط بین الملل محتوایی باشد و نه فرانظری.
هابرماس شرایط رسیدن به جامعه متعادل را فضای گفتگو بین افراد جامعه می داند. به اعتقاد او برای رسیدن به این شرایط نیازمند حوزه عمومی هستیم.
از دید هابرماس، اجرای حقوق برابر، باید برای هر دو جنس، زن و مرد یکسان باشد و باید آن چنان گسترش یابد که تمام گروه های اجتماعی را در برگیرد. در واقع وی به ایده سوسیالیسم اشاره میکند که عدالت نمیتواند به اجرا درآید مگر آن که حقوق اجتماعی و فرهنگی تضمین شود وهمه افراد فرصت برابری برای استفاده آزادی و حقوق سیاسی را داشته باشند.
هابرماس عدالت را به عنوان کنش ارتباطی میان افراد تعریف می کند و معتقد است که معیارهای حداقلی از عدالت میتواند از مفاهیم کنش ارتباطی و عقلانیت ارتباطی او منشا بگیرد.
عدالت از نظر هابرماس بر حول دو محور میچرخد: کنش ارتباطی و حوزه عمومی.
هابرماس کنش اجتماعی را به دو نوع معقول و هدفدار و ارتباطی تقسیم میکند. تاکید هابرماس بر کنش ارتباطی و مبنای تمام نظریه های او همین نوع ارتباط است که ارتباط تحریف نشده و بدون اجبار است. درکنش ارتباطی کنش افراد درگیر نه از طریق حسابگریهای خودخواهانه موفقیت، بلکه از طریق کنش های تفاهم آمیز هماهنگ میشود.
کنش ارتباطی در وهله اول معطوف به فهم است و نه لزوما موفقیت نسبت به دشمنی با منافع رقیب. در اینجا این مسئله پیش میآید که آیا اساسا در شرایطی که طرفین گفتگو به فرهنگها و تمدنهای متفاوتی تعلق دارند و در نتیجه، در قالب عقلانیتها و گفتمانهای متفاوت و شاید غیر قابل قیاسی میاندیشند و سخن میگویند، امکان مفاهمه یا نه.
عدالت از نظرهابرماس یعنی اینکه افراد بتوانند با یکدیگر به بحث و گفتگو بپردازند. اما در سرمایه داری متاخر به دلیل انفعال سیاسی و سیاست زدایی توده ها دچار ضعف و زوال شده است.
در واقع از نظر هابرماس برای رسیدن به عدالت به حوزه عمومی نیازمندیم حوزه ای که افراد آزادانه به گفتگو بپر دازند. بعد از اینکه ما از حوزه عمومی توصیفی کرده ایم میتوانیم به این نتیجه برسیم که هرچه حقوق و امکانات مساوی برای کسانی که درگیر بحث هستند بیشتر دسترس باشد.
نظریه انتقادی در پی رها ساختن بشر از ساختارهای "ستم" در سیاست جهانی و اقتصاد جهانی است که تحت کنترل قدرتهای هژمونیک قرار دارند. آنها در تلاشاند نقاب از چهره پوشیده سلطه شمال ثروتمند بر جنوب فقیر بردارند. نظریهپردازان انتقادی صراحتا سیاسیاند یعنی ایدئولوژی مترقیانه خود در زمینه رهایی را مورد دفاع قرار میدهند و آنرا اشاعه میدهند.
رهایی متضمن استقلال و خودمختاری است، یعنی حق تعیین سرنوشت خود. همچنین به یک اعتبار مستلزم "امنیت" نیز هست، امنیتی که منحصر به دولتها نیست، بلکه بسط مییابد تا همه روابط اجتماعی، انسانی و همه اجتماعات را در بر گیرد؛ امنیتی که نمیتوان آن را به زیان دیگران، اعم از دولتها یا اشخاص به دست آورد. به این ترتیب رهایی متضمن عدالت و امنیت انسانی است.