فلسفه اسلامی در دل تفکر اسلامی رویید. در این نکته شک و تردیدی وجود ندارد. شاهدی که بر این مدعا وجود دارد آن است که بسیاری از مضامینی که در دل فلسفه اسلامی رشد کردند همه مضامینی دینی بودند. کافی است نگاهی به سرفصلهایی که در فلسفه اسلامی تدریس می شوند بیندازیم تا دریابیم فلسفه اسلامی تا چه اندازه مقید به سنت اسلامی است: علم الهی، بقای نفس ، دلایل وجود خدا، صفات خدا و ... همه مضامینی هستند که با توجه به مبادی و مبانی دین اسلام قابلیت طرح پیدا کردند.
از سوی دیگر اگر به شخصیت و منش فکری – فلسفی بزرگترین فیلسوفان اسلامی چون: فارابی، ابن سینا، ابن رشد، خواجه نصیر الدین طوسی و ملاصدرا نظر کنیم در می یابیم که اکثریت آنها با دغدغه های دینی جدی پا به عرصه فلسفه ورزی گذاشتهاند. به همین جهت اگر بخواهیم در باب غایات یا موضوع فلسفه اسلامی سخن بگوییم این غایات و مضامین بدون توجه به آموزههای اسلامی قابل درک و فهم نیستند.
فلسفه اسلامی همانطور که بسیاری بدرستی تصریح کرده اند از اندیشه های یونانیان هم بجد متأثر است. شکی نیست که در عرصه روش فیلسوفان اسلامی از فلسفه یونانی و غولان آن چون: ارسطو، افلاطون و سقراط تأثیرات بسیاری گرفتند. همین تأثیرپذیری نسبت میان عقل و دین را هم برای آنان مطرح ساخت. این پرسش شاید مهمترین پرسش موجود در فلسفه اسلامی باشد که همه فیلسوفان اسلامی با آن دست به گریبان بودند. عقل به آنچه توجه دارد مبادی و مبانی بدیهی عقلی است اما دین با پیش فرضها و اصول موضوعه دیگری روبرو است.
عقلی که متفکران مسلمان با آن روبرو بودند تنها عقلی روشی محسوب نمی شد و پر از آموزه های مختلف در باب جهان، انسان و زندگی جمعی بود. به همین جهت میان دستاوردهای این عقل با مبادی ای که دین اسلام معرفی می کرد پارهای مسائل مطرح می شدند. از جمله این مباحث بحث خلق عالم از عدم بود که حرف و حدیثهای بسیاری را به وجود آورد و به تعبیرعده ای یکی از اصلی ترین انگیزه های غزالی برای نگاشتن کتاب "تهافت الفلاسفه" و نقد کردن فیلسوفان بود.
همانطور که میدانیم ماده در نظر ارسطو قدیم است و این قدیم بودن مورد تأیید فیلسوفان اسلامی چون ابن سینا و ابن رشد نیز قرار داشت. از سوی دیگر خداوند در قرآن مجید تصریح می کند که جهان را از عدم خلق کرده است.
این بحث جدلهای بسیاری را در منظومه فلسفه اسلامی به وجود آورد. ابن سینا و پارهای از فیلسوفان اسلامی سعی کردند با تمایز قایل شدن میان حدوث زمانی و حدوث ذاتی مسئله را حل کنند. به نظراین افراد جهان حدوث ذاتی اما قدیم زمانی است. آنچه در این مقام خواهان اثبات آن هستیم این است که فیلسوفان اسلامی بجد به نسبت میان تفکر و عقل از یک سو و دین و معنویت از سوی دیگر اندیشه می کردند. معادل این وضعیت در جهان جدید هم رخ داد. این بار یکی از معروفترین نمادها و نمودهای جهان جدید و عقل جدید یعنی علم بود که نضج گرفت و نسبت آن و دین به صورت جدی مطرح گشت.
به نظر پارهای از مورخان و پژوهشگرانی که در این باب تحقیق کردهاند بدون این رقابت، جهان جدید قابلیت طرح نداشت. همانطور که بدون نسبتی که میان عقل و دین برای فیلسوفان مسلمانان مطرح بود تفلسف اسلامی به عنوان یکی از نقاط قوت تمدن اسلامی قابلیت طرح پیدا نمیکرد.
نسبت میان فلسفه اسلامی با فلسفه یونانی آنگاه بهتر و بیشتر عیان می شود که دو جریان عمده در فلسفه اسلامی پررنگ شوند. این دو جریان یکی جریان مشا و دیگری جریان اشراق است.
برخلاف تصور کلی که این گونه پنداشته میشود که ابن سینا نماینده جریان مشا و سهروردی نماینده جریان اشراق است باید ابن رشد را نماینده جریان شما دانست و ابن سینا هم از جنبههای اشراقی و هم از جنبه های مشایی نسب برده است. همانطور که استاد وی فارابی هم واجد و حامل اندیشه های عرفانی و اشراقی است.
به نظر عدهای این دو جریان ناشی از دو جریانی است که در حکمت یونانی وجود داشته یعنی ما در آنجا هم شاهد جریان اشراقی ( با افرادی فلوطین) و هم شاهد جریان مشایی (با افرادی مانند ارسطو) هستیم و افلاطون به نظر این افراد اندیشمندی است که هردو شق را با خود همراه دارد.
با این همه اشراقی که در اندیشه های افلاطون حضور دارد با اشراق موجود در تفکر اسلامی تفاوتهایی را واجد است و این تفاوتها نیز نمی توانند و نباید از ذهن و زبان افرادی که مایلند نسبت فرهنگ و فلسفه اسلامی و یونانی را مورد توجه قرار دهند دور افتند. فیالمثل اشراق موجود در فلسفه سهروردی نه تنها ریشه یونانی دارد که خاستگاه اسلامی و حتی ایران باستانی را نیز در خود نهفته دارد و عدم تفطن به این مضامین تحلیلهای ما را به راهی اشتباه رهنمون میکنند.