حجت الاسلام دكتر عليرضا قائمي نيا در دومين جلسه " سنت گرايي و تجدد خواهي" كه در كانون انديشه جوان برگزار مي شود گفت :مدرنيسم غلبة وجه غربي انسان بر وجه شرقي او است.

 به گزارش گروه دين وانديشه خبرگزاري "مهر" به نقل از سايت اينترنتي باشگاه انديشه ، وي گفت : شايد بهترين روشي كه مي‌تواند ذهن ما را متوجه اركان و ويژگي‌هاي مدرنيسم كند، طرح اين سؤال باشد كه واقعاً محوري ‌ترين ويژگي‌ مدرنيسم كه بتوان با استفاده از آن به ديگر پرسش‌ها پاسخ داد چيست؟ باوجود اختلاف ‌نظر بسيار ميان انديشمندان و عدم وجود وحدت فكري، تنها، تحليلي فلسفي ميان ديدگاههاي مختلف مي‌تواند پاسخگوي پرسش ما باشد.

حجت الاسلام قائمي نيا افزود : به نظر بنده، محوري ‌ترين ديدگاه و قلب مدرنيسم « خودبنيادي بشر» يا «subjectivism»  است. در مسئلة خودبنيادي بشر، ادعاي اصلي اين است كه عقل بشر مرجع نهايي بوده و توانايي تفسير همه چيز را دارد يا به تعبيري، عقلانيتي خاص است كه نگرشي محاسبه ‌گر به همه چيز دارد. با مرور بر نظريات انديشمندان غرب، مبني بر محاسبه‌ گر بودن عقل انسان و تكيه بر سخن گاليله كه عالم طبيعت به زبان رياضيات نوشته شده، مي‌توان نتيجه گرفت كه عقل مدرن در درون خود داراي منطقي محاسبه ‌گر بوده و ساختار همه چيز را در عالم رياضي مي‌بيند.

وي ادامه داد :  فرانسيس بيكن در توصيف انسان مدرن كه زائيده‌ مدرنيسم است مي‌گويد انسان مدرن، انساني است كه ملكوتش در آسمان‌ها نبوده، بلكه ملكوت و بهشتش زمين است و راه رسيدن انسان به اين بهشت، علم جديد مي‌باشد. انسان جديد يا انسان مدرن، با داشتن روحيه و عقلي سلطه‌گر، در تلاش است با ابزار قرار دادن همه ‌چيز، به هدف خود كه سلطه بر زمين خاكي و طبيعي است، دست يابد. تفاوتي كه ميان علم قديم و علم جديد وجود دارد، اين است كه علم قديم سعي مي‌كند انسان را با اسرار الهي در عالم آشنا كند، در حالي كه علم جديد به عنوان يكي از ابعاد مدرنيسم، تلاش مي‌كند انسان را به عنوان ارباب افلاك و سلطه‌گر عالم مطرح سازد. با چنين تفكري كه در علم جديد حكمفرماست، انسان خود را محور هستي تلقي كرده و تمام چيزهايي كه در مقياس عقل او نمي‌گنجد را نفي مي‌كند. به اين حالت و تفكر كه زائيده علم جديد مي‌باشد، عقل ‌گرايي افراطي مي‌گويند.

سردبير فصلنامه تخصصي ذهن اضافه كرد : به نظر بنده، اگر قرار باشد در سنت‌ تفكر اسلامي، نقدي بر مدرنيسم انجام گيرد، شايد بهترين زمينه، عرفان باشد؛ چرا كه عرفا در توصيف عقل به معناي واقعي، نقش اصلي را مشخص مي‌كنند و عنوان مي‌كنند، در عرفان عقل به عنوان محور اصلي نمي‌باشد، بلكه نقش يك مركبي را دارد كه تا محدودة خاصي توانايي نفوذ دارد و دقيقاً در ورود به نقاط خاص و حساس توانايي خود را از دست مي‌دهد. در اين ‌جاست كه لازمة وجود ابزاري ديگر مانند شهود و تسويه نفس احساس مي‌شود.

وي گفت : يكي ديگر از نتايج خودبنيادي يا خودمحوري بشر، نظريه غياب خدايان است ، يعني بشر جديد اعتقاد دارد، خدا از صحنة زندگي غايب شده و هيچ‌ نقشي در زندگي انسان خودمحور ندارد. البته هيدگر در تفسير اين جملة نيچه كه گفته است خدا مرده است و مسيحيان در كليسا خدا را در تابوت گذارده و آن را دفن كرده‌اند مي‌گويد در زندگي بشر مدرن و انسان جديد، خدا غايب و فقط محصور در كليسا مي‌باشد كه اين خدا هم، هيچ‌ حضور و اثري در زندگي بشر ندارد؛ چرا كه اعتقاد دارد با خودكفايي بشر، اين توانايي وجود دارد كه بشر كارهاي خدايي را نيز انجام دهد. در ادامة تفكر خودبنيادگرايي عقل مدرن، غياب خدايان و سكولاريسم پديدار مي‌شود. همان ‌طور كه همه مي‌دانيم، سكولارها معتقدند، خداوند در عقل، سياست و ساير شئونات انساني وجود نداشته و ا ز همة آنها جدا مي‌باشد. جالب است بدانيم، عرفا در تشبيه، قائلند اگر تمام موجودات عالم را در مقايسه با خداوند در نظر بگيريم، خداوند مانند آفتابي است كه تمام موجودات رو به آن دارند. در اين تشبيه، تمام اشياء يا موجودات، دو طرف دارند كه يك طرف رو به آفتاب و روشن و طرف ديگر، پشت به آفتاب، اما تاريك‌ اند. در اين صورت، انسان هم با اين تعبير، دو وجه دارد، يكي وجه شرقي كه خدا در آن ظهور مي‌كند و يكي وجه غربي كه خداوند در آن غايب مي‌‌شود. در انسان جديد يا مدرن با تفكر ذكرشده، وجه شرقي ساكت و غايب مي‌باشد؛ در حالي كه انسان غير مدرن، داراي وجهي تماماً شرقي بوده و وجه غربي او كه ظاهر اوست، خاموش است. در تكميل اين توضيحات بايد گفت: ظاهر بشر غير مدرن يا ظاهر عالم كه همان وجه غربي مي‌باشد، در نگاه اول به دليل تاريكي، نشان‌دهندة وجود خداوند نمي‌باشد، ولي با دقت در باطن كه وجه شرقي آن است و به طرف خورشيد مي‌باشد، خداوند را مي‌بينيم كه در آن ظهور كرده است. باتوجه به مطالب ذكر شده، مي‌توان گفت: مدرنيسم غلبة وجه غربي انسان بر وجه شرقي او مي‌باشد. " رنه‌ گنون" اعتقاد دارد مدرنيسم و عصر جديد، يك نوع ماديگرايي عملي را پرورش داده كه به آن ماترياليسم عملي مي‌گويند.

حجت الاسلام قائمي نيا افزود : در كنار اين تفكر،‌ يك نوع ماد‌يگرايي وجود دارد كه مي‌گويد، در عالم، فقط موجودات مادي هستند و موجود غيرمادي وجود ندارد كه اين تفكر را ماترياليسم نظري يا ماديگرايي نظري مي‌گويند. در ادامه رنه‌گنون مي‌گويد، اگر در عالم، خدا يا موجودي غير مادي وجود داشته باشد، او ديگر نقشي در زندگي من نداشته و غايب شده است. اين نظريه كه همان ماترياليسم عملي مي‌باشد، در اصل، وجود موجودات غير مادي را مي‌پذيرد، ولي از لحاظ عملي، تأثيري براي آن قائل نبوده و دين را در حوزة مخصوص كه همان روابط شخصي است، تعريف مي‌كند. شايد در توصيف ماترياليسم عملي بتوان گفت: ماترياليسم عملي، ماترياليسمي اشت كه هم با ماترياليسم نظري سازگار است و هم با دينداري.

وي اضافه كرد : هيدگر اعتقاد دارد، عقل مدرن يا مدرنيسم توانايي دارد، دين را به تجربه ديني يعني دين سكولار يا ديني كه خدا از آن جدا شده است، تبديل نمايد. در تجربة ديني كه يكي از فروع مدرنيسم است، فقط رابطة شخصي انسان و خدا مطرح است و هيچ چيز ديگر در اين ميان وجود ندارد و در اصل مي‌توان گفت نتيجة عقل‌ گرايي افراطي چيزي نيست جز تبديل شدن دين به تجربة ديني.

سردبير فصلنامه تخصصي ذهن در پايان بخش دوم سخنان خود مباحث روشنفكران درباره مدرنيته را به پنج دسته تقسيم كرده و در توصيف آنها گفت : در يك تقسيم ‌بندي مي‌توان روشنفكران جهان اسلام را كه در باب مدرنيته بحث كرده‌اند به شكل زير دسته‌ بندي كرد: دستة‌ اول: روشنفكراني هستند كه فرهنگ، علم، تكنولوژي و اخلاق مدرن را مي‌پذيرند، يعني مدرنيته و مدرنيسم را بدون هيچ نقدي با تمام جوانب قبول دارند؛ دستة دوم: روشنفكراني هستند كه فرهنگ، علم و تكنولوژي مدرن را مي‌پذيرند، ولي اخلاق مدرن غرب كه در اصل، اخلاق ماديگرايي غرب مي‌باشد را قبول ندارند؛ دستة سوم: روشنفكراني هستند كه فرهنگ و علم را مي‌پذيرند، ولي تكنولوژي را با نقدي ضعيف، قبول دارند، يعني معتقدند تكنولوژي را در صورت عدم آسيب‌ رساني به محيط ‌زيست و كنترل شده مي‌پذيرند؛ دستة چهارم: روشنفكراني هستند كه فرهنگ، علم، تكنولوژي و اخلاق جديد غرب را نمي‌پذيرند كه اغلب مدرنيست‌هاي عرب و سنت‌ گراها از اين دسته‌اند؛ و دستة پنجم: روشنفكراني هستند كه فرهنگ،‌ علم و اخلاق مدرن را قبول ندارند و تكنولوژي را نيز مورد نقد قوي قرار مي‌دهند، يعني همسو با عقيده‌ هاي هيدگر معتقدند، تكنولوژي جديد به واسطة فرهنگ و فلسفه‌اي كه در درون خود دارد، بشر را از بين مي‌برد. به همين دليل تكنولوژي جديد غرب را اساساً رد مي‌كنند.