اندیشه و معرفت گسترهای بس گسترده و متنوع را در برمیگیرد. از انواع و اقسام علومی چون: روانشناسی، جامعهشناسی، تاریخ ، زبانشناسی ، فیزک ، شیمی و پزشکی تا موضوعات و مباحث انتزاعیتر مانند : فلسفه و ریاضیات و منطق در این حوزه جای میگیرند و بخشی از اندیشه به حساب میآیند. پس هنگامی که بخواهیم درباره انگیزه عالمان و انیشه ورزان گوناگون سخن بگوییم نمی توانیم این تنوع و تکثر را نادیده بگیریم. بدین جهت بهتر آن است که دست به تقسیم بندی دانشها و معارف بزنیم و با توجه به این مهم درباره علل و انگیزه های پرداختن بدانها سخن بگوییم.
گفتهاند و چه نیکو گفتهاند که بشر اولیه برای آنکه بر ترسی که از طبیعت داشت غلبه کند نیازمند شناخت طبیعت بود. برخی خاستگاه پارهای از علوم را ترس دانستهاند که انسان را به تآمل جدی در باب طبیعت و جهان اطرافش وامی داشت. جدای از این انگیزه، انسان نیازهای متنوعی در خود حس می کرد که خوردن، پوشیدن ، امنیت و سرپناه داشتن از جمله آنها بودند و همه اینها محتاج تآمل بر طبیعت و یافتن مکانیسمهای آن بودند. از دلایل پرداختن جدی به جهان را میتوان بروز این نیازها دانست. به اینها میتوان تعجب انسان از دیدن این همه پدیده ها و آثار در جهان را افزون کرد و این شگفتی نیز مبنا و مبدای خوبی برای اندیشیدن و تآمل بود.
به قول سعدی :
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هرکه فکرت نکند نقش بود بر دیوار
فهم حیران شود از خوشه زرین عنب
فکر حیران شود از حقه یاقوت انار
باری. تعجب و شگفتی همیشه خاستگاه تآمل و تفکر بوده و انسان هم که چه در خود و چه در جهان این همه پدیدهای شگفت و باورنکردنی مشاهده میکرد ناچار بود اندیشیدن را بیاغازد. با توجه به این نکات سخن ماکس پلانک فیزیکدان بزرگ قرن بیستم را می توان درک کرد که میگوید:"تا کسی به حیرت و شگفتی دچار نشود عالم و دانشمند نخواهد شد." این حیرت و شگفتی بخصوص نقش مهمی در پرداختن به علوم طبیعی دارد ، چراکه در علوم انسانی انگیزه های مهم دیگری چون شفقت ورزی و دردمندی موجودند. به طور مثال بسیاری از اندیشه ورزانی که در علوم انسانی به فعالیت مشغول بوده و هستند تمایات اخلاقی ژرف و عمیقی را در خود حس کرده اند و همین آنها را به سوی اندیشه ورزی رهنمون ساخته است.
علاوه بر این انگیزه ها میلی دیگر هم سبب ساز پرداختن به اندیشه می شود و آن " حساسیت هویتی و شخصیتی " است. کسی که نسبت به شخصیت و هویت خود حساس است نمی تواند نسبت به اندیشه هایش بی تفاوت باشد. به قول شریعتی : حساسیت من نسبت به قضاویتهایم ناشی از حساسیتم نسبت به شخصیتم است. چراکه شخصیت من چیزی جز قضاوتهایم نیست" .
از یک رویکرد انگیزه هایی که ما را به کارهای متفاوت وامی دارند علمجوییهای ما را هم سبب می شوند. بدین جهت علم جویی و اندیشه ورزی را نمی توان و نباید از انگیزههای عادی و عرفی خالی دید. نویسنده ای اشاره میکند بسیاری از کارهایی که ما انجام میدهیم برای فراموش کردن مرگ است و اینشتین نیز اذعان می کند که دانشمند بدین جهت به اندیشه میپردازد که میخواهد دردها و رنجهای روزمره را فراموش کند و اینها انگیزه هایی هستند که بسیاری از اعمال دیگر آدمی را نیز به وجود می آورند. با این همه نمی توان این نکته مهم را نادیده گرفت که انگیزه هایی ویژه ، دانش پژوهی و اندیشهورزی انسان را از حوزه های کاری دیگر جدا می کنند که حقیقت طلبی، حساسیت هویتی ، کنجکاوی و یقین طلبی از جمله آنها هستند.
هریک از این انگیزه ها البته تیپ فکری خاصی را به وجود می آورد که با دیگری متفاوت است. میتوان راسل را در نظر گرفت که تا آنجا که خواهان رسیدن به یقین است ریاضیات و منطق را آموخته است و آنجا که رنج دیگران آزارش می دهد به علوم انسانی و تمایلات فلسفی رو آورده است. یا پوپر را در نظر گرفت که معمای شناخت انسان، ذهن و زبانش را به خود مشغول داشته و به همین جهت عمری را بر سر معرفت شناختی وزیرشاخه های آن گذاشته است. یا اینشتین را در نظر داشت که خواهان رسیدن به اندیشه های خالق جهان است و ابتدا فیزیک وسپس فلسفه را دنبال کرده است. او بر این نکته پای میفشرد که : " من با طیف این عنصر آن عنصر این پدیده یا آن پدیده کاری ندارم، من می خواهم اندیشه های خدا را دریابم . بقیه جزییاتند."
آری در مورد انگیزه های پرداختن به اندیشه های گوناگون ما شاهد تنوع و تکثر چشمگیری هستیم: از اولیه ترین و بدیهی ترین نیازها تا درونی ترین و معنوی ترین آرمانها ، از انگیزه هایی که بسیار مشابه انگیزه های اعمال دیگر آدمیاند تا انگیختههایی که بسی فربه و درونیاند. پرداختن به انگیزههای اندیشهورزی البته بر عهده روانشناسی معرفت است که مانند بسیاری دیگر از شاخههای علمی در دیار ما جا و مکانی را از آن خود نمیکند.