بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
اولين حادثهى استثنايى بعد از ورود اسلام
مسأله اى كه مورد نظرتان قرار گرفته، به همان دلايلى كه اشاره كرديد، بسيار مهم است؛ يعنى مسألهى مشروطيت حقيقتاً درست باز نشده است. بعد از ورود اسلام به ايران، حادثهى مشروطيت، يك حادثهى استثنايى است؛ چون اولين بار بود كه هم مردم و هم سلطنت مطلقه و حكومت استبدادى - كه در آن، حاكم و پادشاه، كشور را متعلق به خودش مىدانست و مثل يك ملك شخصى با آن رفتار مىككرد - اين را پذيرفته بودند؛ اين در آثار بازماندهى از سلاطين و حواشىشان و از تاريخهاى ما كاملاً پيداست. مشروطيت، اولين بار اين فكر را كه مملكت متعلق به مردم است، مردم هم در اينجا حقى دارند و خواست آنها بايد تأثيرى داشته باشد، مطرح كرد. در طول سالهاى متمادى، نهضت مشروطيت، اولين حادثهى استثنايى بعد از ورود اسلام است. البته در ورود اسلام هم فضا بكلى تغيير پيدا كرد، اما خيلى زمان نگذشت كه مجدداً همان شيوههاى استبدادىِ گذشته به شكل ديگرى در كشور حاكم شد؛ ليكن مشروطيت اين را شكست. بنابراين مشروطيت حادثهى بسيار مهمى است.
ما انقلاب اسلامى را كه يك حادثهى عظيم تاريخىِ شكنندهى خيلى از بنيانهاى غلطِ كهنِ باقيمانده بود، ديديم؛ اما به اهميت حادثهى مشروطيت توجه نكرديم. يقيناً اگر آن حادثه نبود، ما امروز نمىتوانستيم چنين كارى را صورت بدهيم و اين انقلاب بهوجود نمىآمد؛ بنابراين حادثهى مشروطيت خيلى مهم است.
حادثه و تاريخ مشروطيت را تحريف كردند
از اول، مثل خود حادثه، تاريخ آن هم دست كسانى افتاد كه نيات خوب و سالمى نداشتند. همچنان كه آنها سريع آمدند خود حادثه را مديريت كردند و زمام كار را به دست گرفتند و از يك امر مردمى با انگيزههاى دينى و ملى، يك چيز وابستهى به بيگانه و يك كشور طراحى شدهى طبق طراحيهاى انگليسى - كه آنروز تقريباً حاكم مطلق دنيا بود - ساختند، تاريخ آن را هم به همين ترتيب مديريت كردند. شما مىفرماييد حق متدينين ضايع شده؛ اصلاً حادثه را تحريف كردند؛ قضيهى ديگرى اتفاق افتاد؛ اينها آمدند قضيه را به همان ترتيبى كه مىخواستند، تعريف كردند.
اگر انسان به تواريخ مشروطيت نگاه كند،حقيقت مشروطيت - يعنى حادثهييى كه بعد اسمش شد مشروطيت؛ اگرچه اسمش از اول مشروطيت نبود - در اينها اصلاً گم است. اگرچه شواهد و دلايل فراوانى بر اصالت آن واقعه در اين كتابها هم وجود دارد - يعنى نمىتوانند حركتها و فداكاريهاى مردمى و علمايى و شعارهاى دينى را منكر بشوند - اما آنچه از اين حادثه استحصال كردند و آن را به عنوان تاريخ مشروطيت مطرح كردند، چيز غلط اندرغلطى است؛ امروز هم همان كار را دارند دنبال مىككنند. من مىبينم بعضىها همان خط را در تاريخنويسىِ معاصر دارند دنبال مىككنند. حتّى اگر شما به كارهايى هم كه بعضى افراد صاحبِ ديدهاى ناسالم در مورد تاريخ انقلاب مىككنند، نگاه كنيد، مىبينيد آنها هم دارند عين همين قضيه - و حتّى تحركات مردمى - را در قالبهاى مختلف تعقيب مىككنند؛ پُر كار هم هستند.
جمع مردمِ حقجوىِ مؤمنى كه مىخواهند حقيقت آن قضيه را آنچنان كه بوده، بيان كنند، حقيقتاً دير آمدند؛ چون روشنفكرهايى كه آن وقت عمدتاً هم با انگليس مرتبط بودند، اهل قلم و اهل كار فرهنگى و اهل كار هنرى بودند؛ هر كار توانستند، كردند؛ در واقع زمينهها را پُر كردند. بنابراين، كار بسيار خوب و مهمى است و همين دقت نظرى را كه شما داريد اعمال مىككنيد، لازم دارد. مسأله بايد از جوانب مختلف ديده شود و - همچنانككه اشاره كرديد - نخبگانى بر اين اساس و با اين فكر پرورش پيدا كنند و آماده شوند و كتابهايى چاپ شود و در اختيار افكار مردم و جوانها قرار گيرد.
در ايجاد مشروطيت، علما نقش اساسى داشتند
در باب مشروطيت، همين فصولى كه شما ذكر كرديد و ابعادى كه گفتيد، به نظر من همهاش مهم است؛ ليكن در مسألهى مشروطيت دو نكته وجود دارد كه اگر روى آنها تكيه كنيد، مشروطيت بدرستى خود را نشان خواهد داد: اول، نقش اسلام و انگيزههاى اسلامى است كه با حضور علما اين معنا حاصل شد. البته ديگران هم در اين نكته ترديدى ندارند، حتّى مخالفان هم اعتراف كردهاند؛ منتها همين را هم كه در ايجاد حادثهى مشروطيت، علما نقش اساسى داشتند، تحريف كردند. اگر علما در صحنه نبودند، چنين حادثهييى اتفاق نمىافتاد؛ كما اينككه در انقلاب اسلامى، با همهى زمينههاى مساعدى كه وجود داشت، اگر علما وارد ميدان نمىشدند و مرجعيت در صحنه حضور پيدا نمىككرد، چنين انقلابى مردمى اصلاً رخ نمىداد. حادثهى مشروطيت متكى به مردم بود؛ مردم را هم جز علما هيچ عامل ديگرى نمىتوانست به ميدان بياورد و به آن دفاع جانانهييى كه از مشروطيت كردند، وادار كند.
من مىبينم در بعضى از نوشتههاى مربوط به مشروطه - حتّى نوشتههايى كه از لحاظ سند تاريخى، بهتر هم هست - آنجايى كه به انگيزههاى دينى و شعارهاى دينى مىرسند، عمداً از آن عبور مىككنند، كه بنده در حاشيهى بعضى از اين كتابها اين موارد را يادداشت كردهام و نشان دادهام؛ از جمله كتاب كسروى و بعضى ديگر. شما مىبينيد انجمنهايى كه در همهى ولايات تشكيل شد، تقريباً ركن اصلى آنها علما بودند. در تبريز كه يكى از مراكز مهم بود، بيشتر يا همهشان علماى معروف تبريز بودند. شما شايد مىدانيد كه در تبريز اختلاف خيلى عجيب و ريشهدارى ميان شيخيه و متشرعه وجود داشت؛ اما همهى اين اختلافات را كنار گذاشتند و در اين مجموعه گرد آمدند و كار و دفاع و مبارزه كردند؛ بعضى هم كه بر سر همين قضيه جان دادند. در مشهد و اصفهان هم همينطور بود. بنابراين مسألهى اول اين است كه عنصر اسلام در مشروطيت - كه بروز و ظهورش هم با حضور علما و شعارهاى علمايى و انگيزههاى دينى بود - بايد كاملاً مطرح شود.
ضديت مشروطه با اجنبى
نكتهى دوم، ضديت با اجنبى است. در تاريخ قاجاريه، حضور اجانب در ايران از دهها سال قبل از مشروطه بهصورت فعال شروع شده بود. واقعاً دل مردم از قضاياى زمان فتحعلى شاه و جنگهاى ايران و روس و عهدنامهى تركمانچاى و بعد تحميلات و زورگويىهايى كه روسها با ايرانىها در طول اين زمان داشتند، پُر بود. حافظهى تاريخى مردم اينها را نگه داشته بود؛ اين كاملاً مشهود و محسوس است. بعد انگليسىها وارد ميدان شدند و فعاليت كردند، بعد هم رايگان شدن و دلداده شدنِ سران و عناصر حكومت نسبت به عناصر خارجى؛ اينها را مردم مىديدند. همهى بغضى كه مردم به ظلمهى آن زمان داشتند - حكام ظلمه، تعبير رايج متدينين و مردمِ آن زمان بود - بهطور مستقيم برمىگشت به خارجيهايى كه با اينها همكارى مىككردند و از اينها امتياز مىگرفتند و احياناً به اينها كمك مىككردند. بنابراين خصوصيت ضد حضور بيگانه در مشروطيت، بسيار مهم است؛ اين را نبايد فراموش كرد. اين همان چيزى بود كه اولين ضربه را كسانى به آن زدند كه طرف انگليسىها و سفارت انگليس رفتند. به اين ترتيب، در واقع انگليسىها با زرنگى و با مهارتِ تمام آمدند و ضديت مردم با حضور خارجيها را آرام كردند؛ ولى مردم هميشه با حضور خارجيها مخالف بودند. يكى از عناصر مؤثر در قضيهى مشروطيت، بلاشك اين موضوع است و انسان اين را مشاهده مىككند. خيلى از روشنفكرهايى كه با مشروطيت همكارى مىككردند، اين بُعد را نديده مىگرفتند. البته بعضى هم ضد بيگانه بودند، اما بعضى هم بودند كه اين بُعد را نديده مىگرفتند. اين در حالى بود كه تلألؤ و تشعشع تمدن غربى، همه را در مناطق ما و در دنياهاى عقبافتادهى غيراروپايى كاملاً مبهوت و مجذوب كرده بود؛ اين بود كه بشدت مجذوب آن حرفها بودند. به نظر من روى اين نكته بايد تكيه شود و نشانهها و دلايلش هم استخراج گردد. همچنين انحراف مشروطيت از همين طريق - كه به حكومت رضاخانى منتهى شد؛ آن هم مستقيم به دست انگليسىها - برجسته و نشان داده شود.
شما بايد بتوانيد فضاى كشور را در همين جهتى كه خودتان داريد عمل مىككنيد، هدايت كنيد؛ چون يقيناً كسانى هم هستند كه انگيزههايى غير از انگيزههاى شما دارند؛ يعنى همان گرايش انگليسى و گرايش بىدينى و لامذهبى؛ اينها به روشهايى هم تمسك مىككنند.
علما با يكديگر همنظر بودند
اين نكته را هم عرض بكنم؛ همهى علما در قضيهى مشروطيت با يكديگر همنظر بودند؛ يعنى بين مرحوم شيخ فضلاللَّه و مرحوم بهبهانى و مرحوم طباطبايى در فكر و نظر تفاوتى وجود نداشت؛ اما ديدشان نسبت به واقعيتها و بهاصطلاح روشها و تاكتيكهايى كه فكر مىككردند بايد عمل كنند، متفاوت بود. مرحوم شيخ فضلاللَّه انحراف را ديده بود؛ نمىشود گفت سيد محمد طباطبايى يا مرحوم حاج سيد عبداللَّه آن را نديده بودند؛ چرا، آنها هم مىديدند؛ منتها فكر مىككردند بايد با آن مماشات كرد تا بشود بر آن غلبه كرد؛ يعنى يك نوع سهلانگارى در برخورد با نفوذيهاى مشروطه در آنها مشاهده مىشد، اما در مرحوم شيخ فضلاللَّه اين معنا وجود نداشت؛ به همين جهت هم شيخفضلاللَّه از همان زمان تا الان مورد تهاجم قرار گرفته است.
به شيخ فضلاللَّه خيلى ظلم شده است
واقعاً به شيخ فضلاللَّه خيلى ظلم شده است. اوايل انقلاب، يك وقت من در نماز جمعه راجع به مشروطيت و مرحوم شيخ فضلاللَّه صحبت كردم؛ بعد يكى از دوستان نزديك ما به من اعتراض كرد! من ديدم حتّى در محافل روحانى و نزديك به خود ما هم همين تفكرات وجود دارد كه چرا از شيخ فضلاللَّه صحبت مىشود؛ شيخ فضلاللَّه مخالف مشروطه بود! در حالىككه او بلاشك مخالف مشروطه نبود؛ خودش در حقيقت جزو مؤسسين و مؤثرين مشروطه بود؛ خود او هم در همان لوايحى كه نوشته و منتشر كرده، بارها و بارها بر اين معنا تأكيد مىككند و مىگويد من مخالف مشروطه هستم؟ من جزو مؤسسينام. راست هم مىگفت؛ بلاشك او جزو مؤسسين و فعالان مشروطه بود.
من ديدم اين تفكرات در بعضى از دوستان نزديك خود ما هم وجود دارد؛ حتّى به من گفته شد كه امام هم از شيخ فضلاللَّه خوششان نمىآيد! بعد من تفحص كردم، ديدم نخير، كاملاً بعكس است؛ امام نسبت به مرحوم شيخ فضلاللَّه خيلى تبجيل و احترام دارند و بهخاطر همان تصلب و شجاعت و دينگرايى كاملش، بدون اغماض آن بزرگوار را تعظيم و تجليل هم مىككنند؛ كه اين در بيانات خود امام هم آمده است.
(منبع: www.khamenei.ir)