قم - خبرگزاري مهر: امروز قم داغدار بانوی آب و آینه‌هاست، اینجا در حریم بانوی مهربانمان بغض‌ها زیر رواق‌های کرامت می‌شکند تا سیل اشک مرحمی بر دل‌های عزادارمان باشد.

به گزارش خبرنگار مهر، امروز چشم‌های "بیت النور" بی‌فروغ است و قم از سیلاب اشک‌ها متلاطم. امروز بغض‌های نفس‌گیر در میان بال زدن کبوتران آستان فاطمه معصومه(س) راه خود را باز می‌کنند و صدای بی‌تابیشان را به دور گنبد طلایی‌اش به پرواز در می‌آورند و تمام مرقد تو "بانو" بوی آسمان می‌گیرد، بوی‌‌ رها شدن.

وارد که می‌شوم از کدام در فرقی نمی‌کند، به ناگاه خود را در میان سیل زائران، گم شده می‌بینم، اما گم شدنی که در پس آن خود را باز می‌یابم.

چشم‌هایم که به دور گنبد طلایی‌اش طواف کردند، بی‌اختیار بارانی می‌شوند. درد‌ها اشک می‌شوند، تا "بانو" درمانشان کند.

اول از سردی اشک‌ها به خود می‌لرزم و حس می‌کنم چقدر سردم شده است، اما راست می‌گویند که خورشید قم از سمت حریم "بانو" طلوع می‌کند چون خیلی زود گرم می‌شوم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اینجا اغنیا هم سائل می‌شوند

"بانوی مهربان" انگار اینجا شاه و گدا ندارد، اینجا اغنیا هم سائل می‌شوند، چون تو آنقدر بالایی و بلندی که همه در مقابلت ذره می‌شوند.

راه که می‌روم حس می‌کنم روی بال فرشتگان راه می‌روم، کفش‌هایم را در آورده‌ام....

اینجا دل سنگ هم جلا می‌گیرد. بوی توسل از گوشه گوشه صحن‌ها به مشام می‌رسد. کنار حوض صحن آینه می‌روم، پهنه آسمان را در عمق خود خلاصه کرده است، چقدر حس وضو می‌کنم....

رواق‌های حریمت را "بانو" یک به یک راه می‌روم. سایه سارت چقدر امن است، چقدر آرامش بخش. هر کس با خود خلوت کرده است، عده‌ای هم نماز حاجت اقامه کرده‌اند. من اما مدام حرف می‌زنم، "بانو" خسته که نشده‌ای.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گردش نگاه لطف تو "بانو" رو به سوی کداممان افتاده است؟ ولی من می‌دانم از در آستانت همه توانگر می‌روند، چه خوب گفت شاعر که "تا چشم کار می‌کند اینجا کرامت است".

همه اینجا ساز نیاز کوک می‌کنند

همه اینجا ساز نیاز کوک می‌کنند و تو "بانو" باب مرادی و مشکل گشایی. چقدر کرم داری «بانو»، تمام نمی‌شود؟

گریه‌هایم بیشتر شده است، شاید از روی خجالت است چون حاجت‌های بی‌انتهای من تمامی ندارند. «بانو» ببخش مرا، مرا ببخش "بانو".

خودم را مقابل ضریح می‌بینم، اذن دخول می‌خوانم. چقدر بوی آشنای گلاب می‌آید....

دست آخر دلم را کنار ضریحت جای می‌دهم، دست‌هایم را به دور پنجره‌های ضریحت گره می‌کنم. دلم آرام می‌گیرد. دوباره زمزمه می‌کنم "سلام بر تو‌ای دختر ولی خدا"، "سلام بر تو‌ای خواهر ولی خدا"، "سلام بر تو‌ای عمه ولی خدا" معصومه(س) جان!

....................................
الهام رحيمي