مهمترین کتابی که در این حوزه نوشته شده، کتاب سرچشمه های فلسفه تحلیلی نوشته مایکل دامت است. دامت در این کتاب سعی میکند ریشه های فلسفه تحلیلی را بیابد و به ما نشان دهد فلسفه تحلیلی از کجا آغاز شده است.
باید توجه داشت که فلسفه تحلیلی یک رشته نیست، یک رویکرد است. به این معنا که یک نگاه کلان دربارهی مسائل فلسفی است که ذیل آن میتوان به مسایل مختلف نگریست. میتوان با رویکرد تحلیلی دین، فلسفهی تحلیلی اخلاق، فلسفه تحلیلی هنر و…. است.
از جمله اشکالاتی که منتقدان بر فلسفه تحلیلی وارد میدانند، غیر تاریخی و غیر سیاسی بودن رویکرد فیلسوفان تحلیلی است.
غیر تاریخی بودن به این معنا است که عموم فیلسوفان تحلیلی به سابقه موضوع مورد بحث خود بی توجه اند. از نظر بسیاری از فیلسوفان قاره ای، فلسفه هم عنان با تاریخ فلسفه است و فلسفه تحلیلی متهم به عدم عنایت به صبغه تاریخی مباحث فلسفی میشود.
به عنوان مثال وقتی فیلسوفان تحلیلی درباره معرفت، حواس یا معنا داری و… از لحاظ فلسفی بحث میکنند، نیازی به بررسی تبار بحث مورد نظر نمیبینند.
به عبارت دیگر، این منتقدین بر این باورند که فیلسوفان تحلیلی نگاه تاریخی به موضوع مورد بحث را قوام بخش یک بحث فلسفی نمیدانند. هرچند با ارائه مثالهای نقضی چون کتاب سرچشمه های فلسفه تحلیلی که با نگاهی تاریخی به بررسی فلسفه تحلیلی میپردازد، میتوان به این انتقاد پاسخ گفت.
البته در مقام جدل، فیلسوفان تحلیلی ادعا کردهاند که فیلسوفان قاره ای نیز عنایت چندانی به تاریخ نداشتهاند. به عنوان مثال، صد سال از پی افکنی منطق جدید و نقش آن در ایجاد تحولاتی مهم در فلسفه میگذارد؛ با این وجود فیلسوفان قاره ای در آثار خود هیچ توجه و یا اشاره ای به منطق جدید و تاریخ تحولات آن ندارند.
در فلسفه زبان و ذهن نیز تحولات بسیاری رخ داده است که فیلسوفان قاره ای عنایت چندانی به آن ندارند. اگر فیلسوفان قاره ای برای تاریخ در تطور اندیشه های فلسفی نقش اساسی قائلند، نمیتوانند و نباید تحولات تاریخی را نادیده بگیرند.
انتقاد دوم به فلسفه تحلیلی، غیر سیاسی بودن آن است. یعنی علیالاصول فیلسوفان تحلیلی دغدغه های سیاسی- اجتماعی چندانی ندارند. راسل به عنوان یکی از آبای فلسفه تحلیلی، خود مثال نقضی برای این ادعا است. وی هم دغدغه سیاست داشت و هم فعال سیاسی بود. فرگه نیز از جمله آبای فلسفه تحلیلی است که دغدغه های سیاسی- اجتماعی پر رنگی داشته است.
نگاهی به نوشتههای منتقدان فلسفه تحلیلی نشان می دهد که از نظر اغلب این نویسندگان، فلسفه تحلیلی در واقع عبارتست از فلسفه تحلیل زبان، یا نوعی فلسفه که منحصرا با زبان و کاوشهای فلسفی از نوعی تحلیلی درباره آن سروکار دارد.
بسیاری از این منتقدان چنین می پندارند که ویژگی متمایز کننده فلسفه تحلیلی از دیگر مکاتب فلسفی در اتکای آن به این اصل متدولوژیک نهفته است که «مسایل فلسفی می باید به مسایلی درباره نحوه نمایش اندیشه در قالب زبان تقلیل داده شود و بررسی آنها در این قالب صورت پذیرد.»
به زعم این گروه، به همین اعتبار است که ماهیت معنای عبارات و جملات و مفاهیم برای بسیاری از فلاسفه وابسته به این سنت اهمیت محوری پیدا کرده، تا آنجا که از نظر این فلاسفه، بحث از معنا، و یا رهیافت معناشناسانه، کلید راز گشایی از مسایل فلسفی است، زیرا همه مسایل اساسی فلسفه، به نحوی از انحاء، مسایل مربوط به معنا، و معناشناسی، به شمار می آیند.