دکتر نواب مقربی، دکترای کلام ـ فلسفه دین و مسائل جدید کلامی از دانشگاه آزاد اسلامی و پژوهشگر حکمت متعالیه در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در مقطع دکترا در گفتگو با خبرنگار مهر در پاسخ به این سؤال که برخي معتقدند فلسفه تحلیلی در مقايسه با فلسفه قارهاي بهتر ميتواند نيازهاي جامعه ما را برطرف کند. آيا اساس طرح اين ديدگاه را که فلسفه قارهاي یا تحليلي براي جامعه ما بهتر است، ميپذيريد؟ دلايل خود را در رد يا تأييد اين ديدگاه بيان کنيد؟ گفت: اين پرسش تا اندازهاي ابهام دارد، ولي پاسخ گذرايي که به آن ميتوان داد اين است که نه فلسفه تحليلي و نه فلسفه قارهاي به تنهايي و بدون در نظر گرفتن بسياري مؤلفههاي ديگر نميتوانند در ايران و هيچ جاي ديگر کارگر و مؤثر بيفتند.
وی افزود: اساساً هرگونه فلسفه در خلأ پديدار نميشود و چنين نيست که يک عده از فيلسوفان در اتاق خود بنشينند و فلسفهاي را تأسيس کنند، بلکه فلسفههاي گوناگون خود معلول عوامل اجتماعي، سياسي، اقتصادي، تعليمي، تربيتي و بسياري مسائل ديگر هستند که شايد خود فيلسوفان نيز از آنها آگاهي نداشته باشند. فلسفههاي تحليلي و قارهاي نيز از اين قاعده مستثنی نيستند.
مقربی اظهار داشت: اين هر دو فلسفه در بافت اجتماعي ويژهاي پديدار شدهاند و متأثر از عوامل اجتماعي گوناگوني بودهاند که جاي بسط و شرح آن در اينجا نيست. فلسفه تحليلي فلسفهاي آلماني ـ اتريشي ـ انگليسي است و فلسفه قارهاي (که منظور از آن قاره اروپاست به غير از انگلستان که ديگر مردمان اروپا تنها از راه دريا ميتوانند به آن برسند نه از راه خشکي و بدين سان يک جزيره جدا افتاده و تا اندازهاي متفاوت با سراسر اروپاست) فلسفهاي اروپايي است. هر دو اين فلسفهها در ايالات متحده نيز مؤثر واقع شدهاند.
مترجم کتاب «درآمدی به فلسفه علم: پژوهشی درباب یکصد سال مناقشه بر سر چیستی علم، نوشته پیتر گادفری اسمیت» در ادامه سخنانش تصریح کرد: نکته مهم درباره اين دو موضع فلسفي اين است که فلسفه تحلیلی و فلسفه قارهای دو مجموعه متضاد و جدا از هم نیستند؛ بلکه با هم اندر برش و بر هم کنش دارند، يعني با يکديگر کنش و واکنش دارند و در بعضي جاها مسائل مشترک دارند. حلقه واسط فلسفه تحليلي و قارهاي، ويتگنشتاين است که انديشههاي او مؤلفههايي از هر دو جبهه فکري را دارد.
وی افزود: ويتگنشتاين درباره امتياز فلسفه متأخر خود بر ديگر فلسفهها ميگويد: «امتياز آن اين است که اگر مثلاً، اسپينوزا يا کانت را تصديق کنيد اين تصديق با آنچه در دين باور داريد در تزاحم ميافتد، ولي اگر مرا تصديق کنيد اصلاً و ابداً چنين تزاحمي در کار نيست.» اين نکته از آنجا که جامعه ما جامعهاي عميقاً ديني است کمال اهميت را دارد.
این محقق و مترجم با اشاره به اینکه در يک تقسيمبندي کلي فلسفههاي گوناگون به دو جريان اصلي تقسيم ميشوند، گفت: فيلسوفاني که به جريان گرم تعلق دارند و فيلسوفاني که به جريان سرد تعلق دارند. جريان گرم: مينوشناسانه (ايدئولوژيک)، جامعهشناسانه (سوسيولوژيک)، نيروکار، يا «ورزيک» (انرژيک)، متحرک و پويا (ديناميک)، و «گنجانيدهنگر»: «مظروفنگر» است؛ ـ و جريان سرد: سنجشگر (کريتيک)، انتزاعي(آبستره)، منطقي ـ رياضي (لوژيکو ـ ماتماتيک)، و «صورتنگر»، «ظرفنگر».
وی تأکید کرد: به سخن کوتاه، جريان گرم با تصور حرکت و تکوين و آغاز و انجام همراه است، و جريان سرد، با تصور نظاره و آناکاوي و سنجش بيطرفانه. آشکار است که نميتوان همه فيلسوفان را در اين بخشبندي وارد ساخت؛ يعني، درباره بسياري از فيلسوفان نميتوان گفت که قطعاً گرم دستگاهاند يا سرد دستگاه. با اين حال، ميتوان چند نام معروف را چونان تحقق نسبي اين دو مفهوم ياد کرد: افلاطون، قديس آوگوستين، هگل در جريان گرم قرار دارند؛ ـ و ارسطو، قديس توماس آکويناس، و ايمانوئل کانت، در جريان سرد. لودويگ ويتگنشتاين جامع جميع کمالات هر دو جريان گرم و سرد است.
این محقق و نویسنده کشورمان تصریح کرد: ولي اگر ما بخواهيم دست به انتخاب بزنيم بايد بدانيم وجه مميزه فلسفههاي مختلف چیست؟، ما هرچه از فلسفه تحليلي به سمت فلسفه اروپاي متصل میآئیم و بهخصوص هنگامي که ميرسيم به فلسفه اگزيستانسياليسم و پديدارشناسي متأخر، نه پديدارشناسي هوسرل؛ هرچه به اينجاها نزديک ميشويم درجه توجيه و استدلال کمتر ميشود. در اين فلسفهها بيشتر با احکام کلي سروکار داريم؛ بيشتر با جملههايي که يک حکمي را ميکنند بي آنکه استدلالي برايش به دست دهند. يک همچون تمايزي ميان آنها ميتوان قائل شد، اما نکته جالبي که در دهه اخير و دهه قبل ايجاد شده اين است که اين دو نوع فلسفه يک نوع نزديکي دارند با هم پيدا ميکنند، يعني کساني پيدا شدند که پيوندي برقرار ميکنند بين اروپاي متصل و فلسفه دنياي انگليسيزبان، مثل انگليس و امريکا و کانادا و اينها.
وی تأکید کرد: اکنون دیگر آن اندازه که از کارهاي هم بياطلاع بودند بياطلاع نيستند؛ به نحوي که بعضي فيلسوفان قارهاي مثلاً، صحبت از ويتگنشتاين ميکنند و یا مثلاً فرض کنيد صحبت از کوآين يا دريدا ميکنند. تلاش ميکنند تمهاي مشترکي در اينها پيدا کنند که البته ميشود پيدا کرد، ولي وقتي تمهاي مشترک را پيدا کنيد ميفهميد که فيلسوفان تحليلي مسألهها را خيلي مستدل و موجه طرح کردند. در صورتي که در کار فيلسوفان قارهاي بيشتر جنبه انشايي غلبه دارد.
وی در مور ویژگیهای فلسفه تحلیل گفت: ويژگيهاي برجسته فلسفه تحليلي عبارتند از: دقت و روشني بيان، تحليل موشکافانه گزارههاي علمي، فلسفي، مابعدالطبيعي و حتی زبان عادي، نقد مداوم و حتی نقد دستاوردهاي خود، اتکا به تفکر منطقي به جاي تفکر شهودي، ايضاح در برابر ابهام، توصيف دقيق و صحيح، اذعان به حدود شناخت بشري و تأکيد بر روي مسائل زباني جهت حل مسائل فلسفي و قس علی هذا.
مقربی در مورد ويژگيهاي فلسفه قارهاي بیان کرد: ويژگيهاي فلسفه قارهاي عبارتند از: ابهام، پراکندهگويي، اغتشاش در افکار، ايدهپردازي، استخراج نتايج سياسي و اجتماعي تندروانه از انديشههاي آشفته فلسفي و تحليل ناشده. مغلقگويي، برهمزدن قواعد دستورزبان و گريز از عقلانيت و پافراتر نهادن از مرزهاي هر گونهاي از منطق و اتکا به شهود به جاي استدلال منطقي و قس علي هذا. در اينجا بحث بر سر قضاوت نيست بلکه بحث تنها بر سر توصيف اين دو ديدگاه است.
وی با اشاره به اینکه نکته جالب توجه در ايران اين است که گونهاي بيسوادي و عوامزدگي در برخورد با نحلههاي گوناگون فلسفي وجود دارد، اذعان کرد: براي نمونه، نهضت پوزيتيويسم منطقي از دهه 1960 به بعد، نهضتی فلسفي آمپريستي مرده محسوب ميشود و هم اکنون نه طرفداراني دارد و نه ديگر کسي درباره آن سخن ميگويد(مگر به عنوان يک پديده تاريخي در فلسفه و علم)، ولي متأسفانه در ايران عدهاي پوزيتويسم منطقي را با همه تنوعي که در روايتهاي گوناگون اين ديدگاه يافت ميشود با فلسفه تحليلي يکي ميپندارند، حتی بسياري از متخصصان فلسفه کتابهاي متعدد و مطول در رد آن مينويسند و دونکيشوتوار به آن ميتازند. غافل از اينکه حدود 60 سال است که خود فيلسوفان تحليلي به رد و نقد ديدگاههاي پوزيتيويستي پرداختهاند و آنرا يک بار براي هميشه به کنار نهادهاند.
این محقق فلسفه تصریح کرد: عدهاي ديگر از فيلسوفان تحليلي در ايران که جزو برج عاجنشينان محسوب ميشوند بر اين باورند که چيزي بنام «فلسفه ما» وجود ندارد. معتقدند فلسفه بايد آزاد باشد و فيلسوف بايد رها از هرگونه قيد و بند و پيشداوري بينديشد. اين تفکر سراسر خطاست. هيچ شخصي خواه فيلسوف خواه غير فيلسوف نميتواند بدون پيشداوري بينديشد. حتی اين سخن که «انديشههاي من عاري از هر گونه پيشداوري است» خود حاوي گونهاي پيشداوري است و آن پيشداوري اين است که «انديشههاي من پيشداوري ندارد».
وی تأکید کرد: بنابراين ما هم از فلسفه قارهاي در فرهنگ و فلسفه خود ميتوانيم بهره ببريم و هم از فلسفه تحليلي. سنت فلسفه اسلامي از فارابي تا ملاصدرا سنتي است که از تفکر مشايي سخت اثر پذيرفته است. ارسطو بنيانگذار فلسفه مشايي است. همچنين ارسطو نخستين فيلسوف تحليلي ـ منطقي در جهان باستان است. ملاصدرا که فلسفه اسلامي را به ذروه کمال خود رساند فلسفه ارسطويي را کنار ننهاد بلکه تلاش کرد که آنرا با ديگر منابع موجود در فرهنگ و فلسفه اسلامي همچون نقل، عقل و شهود و نيز عرفان اسلامي هماهنگ و سازوار کند. فلسفه تحليلي با اين اوصاف با فرهنگ و فلسفه اسلامي ايراني قرابت بيشتري دارد و امکان سازواري آن نيز بيشتر است، ولي اين مهم نيازمند محققاني است که هم با فلسفه تحليلي و روايتهاي گوناگون آن آشنايي کامل داشته باشند و هم آنکه با اتکاء به شناخت صحيح از فرهنگ و فلسفه اسلامي ـ ايراني آنرا با مولفههاي بومي خود يک کاسه کنند و در کل هماهنگ بگنجانند.