از اين رو تصميم گرفت كه منطق جديدي بنا کند كه با كمك آن بتوان استدلالهاي رياضي را با دقت تمام صورتبندي و برهانها را از عبارات مبهم پيرايش كرد. انجام اين كار مهم و گاه طاقت فرسا به ياري زبان دقيق صوري ممكن نيست. فرگه در اين راه به ابداع زبان صوري به همراه قاعده و قانونهاي آن نايل آمد.
فرگه در یادداشتهایى که پنجسال پیش از درگذشت خود به یکى از مورخان علم به نام لودویک دارمستر نوشته است روش خود را در تحلیل اندیشه چنین شرح میدهد:
ویژگى ادراک من از منطق ایناست که اولویت را به محتواى کلمه «صادق» میدهم، آنگاه بیدرنگ به معرفى اندیشه میپردازم، یعنى چیزى که در اساس سؤال «آیا صادق است» براى آن به کار میرود. بنابراین چنین نیست که از مفهومها شروع کنم سپس آنها را پهلوى هم بگذارم و اندیشه یا حکمى بسازم; [برعکس] عنصرهاى سازنده اندیشه را از تحلیل اندیشه به دست میآورم.
در قلمرو زبان کوچکترین واحدى که با آن اندیشه بیان میشود جمله است. از نظر فرگه کوچکترین واحد معنا نیز جمله است نه کلمه. یکى از اصلهاى فلسفه زبان فرگه که بحثهاى فراوانى برانگیخته اصل متن است. بنابراین اصل تنها در متن یک جمله است که کلمه معنا یا مصداقى دارد. این اصل چنان تاثیرى بر ویتگنشتاین نهاده که آن را کلمه به کلمه هم در تراکتاتوس و هم در پژوهشهاى منطقى خود آورده است. اندیشه یا معناى جمله یکى از موضوعهاى بنیادى فلسفه فرگه است. اما در اینجا آنچه به بحث ما مربوط میشود این است که جمله کامل معنایى دارد و بدین معنا اندیشه میگوییم.
اکنون نخستین پرسشى که طرح میشود این است که اندیشه از چه عنصرهاى بنیادى ساخته شده است. ساختار منطقى اندیشه چیست؟ این پرسش اساسیترین و چه بسا دشوارترین پرسش فلسفه زبان و منطق باشد. در واقع هرگونه پاسخى بدین پرسش میتواند پاسخگو را وادار به پذیرفتن دلالت شناسى خاصى کند و این به معناى وادارشدن به پذیرفتن انتولوژى خاصى نیز هست.
بدون شک آنچه فرگه را از ارسطو و منطق جدید را در ذات و بنیاد جدا از منطق ارسطویى میکند پاسخى است که فرگه بدین پرسش داده است. با دقت در این پاسخ است که میتوان فهمید نسبت منطق قدیم به جدید نسبت مجمل به مفصل نیست و تفاوت این دو را نمیتوان به سطح نازل صورى بودن یا نبودن و کاربرد علامتهاى ریاضى یا کارنبردن آنها پایین آورد.
به نظر فرگه هر اندیشه، که محمل آن در زبان جملهاى کامل است، یک واحد تام و تمام است. اما همه عنصرهاى سازنده این واحد تام و تمام نمیتوانند تام و تمام باشند. براى مثال از دو اسم خاص تنها، مانند «حسن» و «حسین»، که نشانه دو شئ قائم به ذات اند، نمیتوان یک جمله یا اندیشه ساخت.
«حسن، حسین» جمله نیست. فهرستى است از دو نام و به اعتبار مصادیق مجموعه اى است از دو شىء. هر شىء موجودى است تام و تمام و به همین دلیل نمیتوان اندیشه اى (یا جمله اى) داشت که تنها و تنها از کنار هم نهادن شیئها (یا اسمهاى خاص) ساخته شده باشد.
بدین دلیل اندیشه از دو بخش اساسى فراهم میآید. یکى بخشى که در ذات بیان کننده حمل یا نسبت است یعنى چیزى را حمل میکند یا نسبتى را برقرار میکند. این بخش به اعتبار آنکه تا بر شیئى حمل نشود یا میان شیئها نسبتى برقرار نکند، اندیشه کاملى ساخته نمیشود، ذاتا ناتمام است. دیگرى همان شىء یا شیئهایى هستند که حمل بر آنها واقع میشود یا طرف نسبت قرار میگیرند. این بخش به اعتبار آنکه تنها شامل شىء است و در شىء از حیث شىءبودن اعتبار حمل و نسبت نمیتوان کرد بخش تام و تمام اندیشه است.
نظر شما