یک عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی گفت: ذهن پيچيده و اسرارآميز و تو در توي انسان شرقي كه در ايران در تلفيق با عرفان و انديشه‌هاي مكتب بر حق تشيع به اوج خود مي‌رسد به طور طبيعي بيشتر با فلسفه‌هاي قاره‌اي و هرمنوتيكي قرابت دارد تا با خشكي و تفكر رياضي‌گونه فلسفه تحليلي.

دکتر پریش کوششی، عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی در گفتگو با خبرنگار مهر در پاسخ به این سؤال که برخی معتقدند که فلسفه تحلیلی در مقایسه با فلسفه قاره ای بهتر می تواند نیازهای جامعه ما را برطرف کند. آیا اساس طرح این دیدگاه که فلسفه قاره ای یا تحلیلی برای یک جامعه بهتر است را قبول دارید؟ اگر معتقد به این دیدگاه هستید دلایل خود را ذکر کنید؟، گفت: ابتدا بايد بگويم كه من با برخي كلمات پرسش شما نمي‌توانم رابطه برقرار كنم، مثلاً اين سئوال كه كدام يك از اين دو فلسفه (فلسفه تحليلي يا فلسفه‌ قاره‌اي) بهتر مي‌توانند نيازهاي جامعه‌ ما را برطرف كند؟؛ بايد گفت كدام دسته از نيازهاي جامعه؟ يك جامعه نيازهاي گوناگون فرهنگي، اقتصادي، اجتماعي، سياسي، عقيدتي، فلسفي، عاطفي و ... دارد.

وی افزود: همچنين سئوال دوم شما كه آيا اساس طرح اين ديدگاه كه فلسفه قاره‌اي يا تحليلي براي يك جامعه بهتر است را قبول داريد؟ نيز مبهم به نظر مي‌آيد، زيرا مراد شما از «يك جامعه» شامل چه موارد و ناظر به كدام جوامع است؟ همچنين در اين پرسش‌ها في‌نفسه اين نكته مستتر است كه گويي فلسفه‌ قاره‌اي الزاماً با فلسفه‌ تحليلي در تناقض و غيرقابل جمع است، حال آنكه چنين نيست. فلسفه في‌نفسه فلسفه است و مفهوم آن صرف نظر از ايسم‌ها و نحله‌ها، يعني تحرّي حقيقت، اما اگر بخواهيم كمي تخصصي‌تر و دقيق‌تر به اين پرسش‌ها پاسخ دهيم در ابتدا بايد دانست كه اين مسأله- تقدم و برتري فلسفه‌ قاره‌اي يا تحليلي بر يكديگر- تقريباً از همان بدو ورود فلسفه‌ غرب به ايران مورد توجه متفكران و متعاطيان فلسفه قرار گرفته است و نقطه‌ اوج آن در سپهر معاصر فلسفي ايران رويارويي ديرينه‌ ديدگاه‌هاي سروش و داوري (دعواي هميشگي ابطال‌پذيري و اثبات‌گرايي با عينيت و جبر تاريخ‌گرايي) بوده است، اين رويارويي تا امروز نيز كمابيش وجود دارد و شوربختانه حتي گاهي رنگ و بوي غيرفلسفي نيز به خود گرفته است.

کوششی در ادامه سخنانش اظهارداشت: اما جالب اينجاست كه در خود غرب نيز اين جدال ديگر مانند گذشته حائز اهميت نيست. واقعيت اين است كه فلسفه‌ قاره‌اي و تحليلي در يك جامعه ليبرال مي‌توانند مكمل يكديگر باشند. این دو جریان فلسفی، افزون ‌بر تمایز جغرافیایی، دارای تفاوت مضمون نیز هستند. فلسفه تحلیلی تحت تأثیر دیدگاه‌های ‌فلسفی برتراند راسل و نظریه زبان‌شناختی ویتگنشتاین به فلسفه غالب انگلستان تبدیل شد. فلسفه قاره‌ای، خاصه پس از جنگ جهانی دوم، در برابر فلسفه انگلیسی قرار گرفت. این فلسفه بیانگر نوعی تقابل ‌فرهنگی و نظری میان فرهنگ بریتانیایی و فرهنگ اروپای قاره‌ای (خاصه آلمان و فرانسه) است.

این محقق و کارشناس فلسفه تصریح کرد: یکی از ویژگی‌های فلسفه‌ قاره‌اي جنبه التقاطی و ترکیبی آن است و از نحله‌های متنوع فلسفی و اندیشه‌های فیلسوفان گوناگون ‌تأثیر پذیرفته است. قابل انكار نيست كه در آغاز ورود تفكرات فلسفه‌ غربي به ايران توجه بيشتر روشنفكران و استادان فلسفه‌ ما عمدتاً معطوف به سنت فلسفه قاره‌اي بوده است، سنتي كه با ديدگاه‌هاي دكارت، كانت و هگل بيشتر خودنمايي مي‌كند و به همين دليل است كه بخش اعظمي از نخستين كتاب فلسفه‌ غرب در ايران- سير حكمت در اروپاي فروغي- به رساله‌ گفتار در روش دكارت و شرح ديدگاه‌ها و روش دكارتي اختصاص يافته است.

وی تأکید کرد: براي اين امر مي‌توان به چند دليل مشخص اشاره كرد: يكي اينكه فلسفه‌ تحليلي بيش از فلسفه‌ قاره‌اي به علوم تجربي توجه دارد و ناگفته پيداست كه ايران ما در اواخر عهد قاجار به لحاظ تكنيكي بسيار عقب‌ مانده بود، لذا جذابيت و فهم فلسفه‌ قاره‌اي براي متفكران ما بسيار سهل‌تر بوده است. نكته ديگر اينكه ذهن پيچيده و اسرارآميز و تو در توي انسان شرقي كه در ايران در تلفيق با عرفان و انديشه‌هاي مكتب بر حق تشيع به اوج خود مي‌رسد به طور طبيعي بيشتر با فلسفه‌هاي قاره‌اي و هرمنوتيكي قرابت دارد تا با خشكي و تفكر رياضي‌گونه فلسفه تحليلي.

وی افزود: ديگر اينكه فلسفه در ايران- خوب يا بد- همواره نيم‌نگاهي نيز به عالم سياست داشته است و از آنجا كه امكان پرداختن به انديشه‌هاي سياسي با فلسفه‌ تحليلي كمتر مقدور است شايد فلسفه‌ قاره‌اي و سنت‌هاي غالب آن- خاصه انديشه‌هاي هيدگر- بيشتر مجال عرض اندام يافته‌اند. كتاب مشهور پوپر، «جامعه‌ باز و دشمنان آن»، حمله بيرحمانه‌اي عليه تبعات اجتماعي و سياسي فلسفه قاره‌اي- به زعم او توتاليتاريسم- بود كه در ايران نيز پژواك گسترده‌اي يافت و بلافاصله تبديل به دعواي پوپر- هيدگر شد.

مؤلف کتاب فلسفه اسلامی در ادامه سخنانش اذعان داشت: اما اكنون با توجه به اينكه در دهه چهارم انقلاب شكوهمند اسلامي قرار داريم و امكان بروز ظرفيت‌ها و استعدادهاي فراواني در عرصه‌ فكر فلسفي پديد آمده است، لذا پرداختن به فلسفه تحليلي نيز بيش از پيش ضروري به نظر مي‌رسد، چرا كه فلسفه در واقع يعني گفتگو و ديالوگ و تحليل و تعامل و اين مهم را بزرگ‌ترين فيلسوف تاريخ بشر- افلاطون نامدار- و شاگرد پرآوازه‌اش- معلم اول ارسطو- به بهترين وجه در آثار خود به انجام رسانيده‌اند.

عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی بیان کرد: در دوره‌ مدرن نيز به زعم فيلسوفان تحليلي، مباحث مهم در فلسفه‌ كانت حول محور مسائل اپيستمولوژيك نقد اول و يا نقد عقل محض مطرح مي‌گردد. در اين بخش كانت مقولات دوازده‌گانه‌اي را براي ذهن انسان متصور مي ­شود كه به وسيله آن ادراكات حسي را تحت مفاهيمي مانند زمان، مكان، عليّت نظم مي‌بخشد، اما در سنت فلسفه­ قاره­اي به نقد سوم يا نقد قوه حكم توجه بيشتري مي­ شود كه در آن كانت به توضيح پيوند قوه فهم- حيطه اپيستمولوژي كه در پي شناخت طبيعت است- و قوه­ عقل- حيطه ­اخلاق كه در پي آزادي است- از طريق قوه­ حكم مي‌پردازد.

وی با اشاره به اینکه تفكيك بين فلسفه تحليلي و فلسفه­ قاره­ اي صرفاً بر مبناي جغرافيايي و يا روشي نيز صحيح نيست، گفت: اگر مبنا را جغرافيا بگيريم، يعني اگر كل  فلسفه ­­ها در انگليس، آمريكا و استراليا را غير قاره­ اي تصور كنيم، در توضيح آثار فرگه به عنوان بنيانگذار فلسفه تحليلي و ويتگنشتاين به عنوان نماينده اين گروه به مشكل برمي‌خوريم، به اين دليل كه هر دوي اين فيلسوفان متولد قاره اروپا هستند. حال اگر مبنا را روشي بگيريم، در فلسفه تحليلي كمتر فيلسوفي را مي‌یابيم كه به روش‌­هاي سنتي تحليل فلسفي پايبند باشد و در فلسفه­ قاره‌­اي روش خاصي وجود ندارد كه شامل همه فيلسوفان قاره‌­اي شود.

وی تصریح کرد: به هر حال آنچه واقعيت دارد اين است كه در ايران به دلايل گفته شده تعداد ترجمه‌ها و كتب و مقالات تأليفي در زمينه‌ فلسفه تحليلي بسيار كمتر از فلسفه‌ قاره‌اي است و لذا بايد بيشتر به اين مهم توجه شود، زيرا تفكر ناب و جستجوي حقيقت صرفاً با عرضه‌ افكار گوناگون و تضارب آراي مختلف و بعضاً متضاد ميسر خواهد بود و به فرموده‌ قرآن: «الذينَ يستمعونَ القول و يتّبعون احَسنه ...».