خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: آدمها و شخصیتهای نمایشنامههای محمود استادمحمد ایرانیاند. این موضوع را میتوان از فرهنگ و دغدغههایی که این شخصیتها دارند، دریافت. به نظر میرسد این نمایشنامهنویس علاقه زیادی به طرح مسائل و عقاید سیاسی در آثارش داشت. یعنی بیشتر از آنکه در برخی آدمهایش، تنوع فرهنگ و تفاوت سطح اجتماعی را ببینیم، تنوع عقاید سیاسی خودنمایی میکند.
در نمایشنامهای چون «سپنج رنج و شکنج» که اثری کاملا سیاسی است و چند نسل و عقاید سیاسیشان را نشان میدهد، با پدر و پسری روبرو هستیم که تقریبا بیشتر عمرشان را در زندان سپری میکنند و جایگاهشان در این طرف و آن طرف میلهها تغییر میکند. پدر و پسر از یک فرهنگ و تربیت اجتماعی هستند اما این عقاید سیاسیشان است که متفاوتشان میکند. البته یک نکته درباره «سپنج رنج و شکنج» اینکه، نمایشنامهای با حداقل کنشهای بیرونی و عملی است و بیشتر دیالوگ و مانیفست انفرادی است و برای اجرا، نیاز به طراحی و فرم اجرایی دارد.
اما در نمایشنامهای چون «کافه مکادم» میتوان یک مانیفست نسبی از عقاید مختلف را در کافهای خارج از ایران، در کانادا دید. سلطنتطلبها، مجاهدین خلق و چریکهای فدایی، آدمهایی هستند که در این نمایشنامه استادمحمد حضور دارند یا شاید بهتر باشد بگوییم عقایدشان حضور دارد. این مولف در این اثر سیاسیاش که البته کفه اجتماعی بودنش، سنگینتر است، وضعیت ایرانیان مقیم خارج را به نوعی متفاوت از آنچه تا به حال اجرا شده یا به تصویر درآمده، نشان میدهد. تمایل به تصویر کردن دغدغهها و غم و اندوه ایرانیان خارج از کشور را در اثر دیگری از استادمحمد هم میتوان جستجو کرد؛ نمایش تلویزیونی «آخرین بازی» با بازی مصطفی عبداللهی و زندهیاد رضا سعیدی که به قلم استادمحمد و کارگردانی سیامک صفری از شبکه چهار سیما پخش شد. این تله تئاتر درباره بازیگر مشهور فیلم فارسی بود که پس از انقلاب به آمریکا گریخته و درگیر بحرانهای شدید روحی و مالی است. اما آنچه او را بیش از همه میآزارد نادیده گرفتنش به عنوان بازیگر در شرایط جدید زندگی است. این بحران چنان او را تحت فشار قرار میدهد که تعادل روحی و روانیاش از دست میدهد و وانمود میکند که مانند بزرگترین ستارگان هالیوود، مورد توجه است.
یک ویژگی «کافه مکادم» این است که شعارزده نیست و بیشتر داستان دارد تا شعار. البته تنها در سطور پایانی آن و در حجمی کم میتوان جملاتی دید که شاید جنش شعار داشته باشند. یعنی مونولوگ پایانی کار که توسط شخصیت کتایون بیان میشود: «ماها همهمون تو شناسنامه بغل تاریخ تولدمون یکی، یک مُهر جنون داریم.» البته با توجه به این که نمایشنامه عاری از این جنس جملات و ابراز عقاید است، به نظر میرسد وجود این گونه جملات در پایانش اجتنابناپذیر است.
قصه این نمایشنامه را میتوان از دو منظر مکان رخداد و شخصیتهایش بررسی کرد. بررسی شخصیتها، به بررسی مرام و مسلکهایی که نام بردیم، نیاز دارد و نوشتاری مفصل میطلبد. اگر خواننده با عقاید 3 گروهی که پیش از این نامشان رفت، آشنایی نداشته باشد، در فهم دیالوگها و کنش و واکنشهای شخصیتها مشکل خواهد داشت. اما درباره مکان شکلگیری قصه و نمایش، یعنی «کافه مکادم» میتوان گفت:
مکادم نام گیاهی گلدانی است. گیاهی که در ایران به نام پیچ شناخته میشود. این گیاه بوتهای کمتوقع و سختجان است و در هر آب و هوایی زنده مانده و رشد میکند. گفته میشود اگر قلمه مکادم را بین دو سنگ هم بگذارند، ریشه دوانده و سبز میشود. شاخه در شاخه پیچیده و با سبزینهاش به فضای اطرافش طراوت میدهد. این گیاه را نخستین بار مهاجری به نام مکادم از اروپا به کانادا آورده است و در کانادا یعنی کشوری که وقایع نمایشنامه در آن رخ میدهد، نشانهای از مهاجر و مهاجرت است؛ یعنی همه شخصیتهای نمایش که در این مولفه با هم اشتراک دارند. پس با این تعاریف، علت نامگذاری این نمایشنامه مشخص میشود.
تقاطع خیابان سن لورن با خیابان سن کترین بوبرنگی، در شهر مونترال در ایالت کبک کانادا، محلی است که نویسنده برای صحنهاش در نظر گرفته است. کافه مکادم در تقاطع دو خیابان نامبرده قرار دارد و صحنه نمایش در طول 3 صحنهاش در این مکان ثابت است. ایالت کبک و به ویژه شهر مونترال هم، دارای فرهنگی فرانسوی بوده و مردم آن هم تاکید داشتهاند این فرهنگ را حفظ کنند که طی سالها در تقابل با فرهنگ آمریکایی قرار گرفته است. یعنی فرهنگ آمریکایی در حال غلبه بر آن بوده است. برخی از آدمهای ایرانی کافه مکادم هم در این اثر با یک وسوسه تغییر روبرو هستند. یعنی رفتن از کانادا و کندن از کار ظرفشویی به لسآنجلس و کار در کابارهها. آنگونه که در مقدمه نمایشنامه اشاره میشود، سالهایی که اتفاقات نمایش در آن رخ میدهد، دهه 80 میلادی است.
همه آدمهایی که در کافه مکادم رفت و آمد دارند یا در آن تثبت شدهاند، به نوعی مکادم هستند. یعنی مانند نام جایی هستند که در آن هستند؛ سختجان و بیتوقع. این افراد ایرانیهایی هستند با عقاید مختلف که هرکدام به سختی و مرارت با دوری از وطن میسازند و در شرایط فوقالعاده سخت آب و هوایی کانادا میسازند و کنار میآیند چون چارهای ندارند. سرمای بیست و چند درجه زیر صفر به ایرانیها نمیسازد و در نهایت هم باعث یخ زدن و مرگ یکی از آنها میشود. اگر بخواهیم از چنین جملاتی استفاده کنیم که «آدمهای این نمایش، در کنار هم هستند و در کافه مکادم با هم گفتگو و چالش دارند ولی هر کدام در تنهایی و انزوا به سر میبرند»، حرف کلیشهای زدهایم.
استادمحمد همانطور که دغدغههای متنوع سیاسی را در کارهایش وارد میکرد، در این نمایشش نیز ایرانیهایی را نشان داده که نه به خاطر عشق خارج و خوشی دنیا، مهاجرت کردهاند بلکه از سر ناچاری تن به سختی دادهاند و همهشان هم به نوعی، مکادم هستند. یکی از آنها حتی رزمندهای بوده که در گروه شهید چمران بوده و با حمایت او از کشور خارج شده تا دست انتقام بنیصدر به او نرسد. در کل اگر بخواهیم یک توصیف کلی از این نمایشنامه داشته باشیم، به این جمله میرسیم: «تجمع مکادمها در کافه مکادم».
نثر این نمایشنامه هم دارای ویژگیهای نوشتههای استادمحمد است و ادبیات خاص او را دارد. این نکته را میتوان به وضوح در توضیحصحنههای نمایش دید.
«کافه مکادم» در آذر و دیماه سال 89 با کارگردانی استادمحمد در سالن چهارسوی تئاتر شهر به صحنه رفت. بازیگرانی که نقشهای این نمایش را ایفا کردند، عبارت بودند از: یعقوب صباحی، خسرو شهراز، ژاله شعاری، شیرین اسماعیلی، رضا مولایی، شهروز دلافکار، زهیر یاری، مهدی صباغی، علیفلاحتپیشه، رویا دعوتی، فرزین صابونی و هدا ناصح.
-----------------------
صادق وفایی