حجت الاسلام دکتر رضا برنجکار با بیان اینکه ابن سینا نقش بسیار مهمی در فلسفه اسلامی دارد و اوج فلسفه اسلامی، با اوج فلسفه مشاء است، گفت: فلسفه ابن سینا از مباحث عرفانی او جداست یعنی در واقع ابن سینا هم عارف و هم فیلسوف است. این امر با این کار که فلسفه و عرفان را با هم مزج کند و چیز جدیدی ارائه کند فرق دارد.

حجت الاسلام والمسلمین دکتر رضا برنجکار، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران در گفتگو با خبرنگار مهر به سؤالاتی در خصوص جایگاه ابن سینا در فلسفه اسلامی و نقش و تأثیرگذاری او بر فلسفه اسلامی و فلسفه غرب پاسخ داده است که اکنون از نظر شما می گذرد.

*جایگاه ابن سینا در فلسفه اسلامی چیست و چه تأثیری بر فیلسوفان بعد از خود گذاشت؟

نخستین فلسفه ای که در ایران و کلا در جهان اسلام ظهور کرد، فلسفه مشاء بود. بزرگ‌ترین فیلسوف فلسفه مشاء، ابن سیناست. بقیه مکتبهای فلسفی مانند اشراق و متعالیه همه بعد از فلسفه مشاء بودند و از آن استفاده کردند و تغییراتی دادند.

مستحضر هستید که فلسفه از یونان ترجمه و وارد جهان اسلام شد. اولین مرحله‌ای که جهان اسلام با فلسفه آشنا شد ترجمه کتاب ارسطو و افلاطون و فلوطین به زبان عربی بود. بعد از آن دوره شرح و توضیح فرارسید و در مرحله سوم اجتهاد و نظریه پردازی صورت گرفت. اولین کسی که مرحله سوم را شروع کرد فارابی و نفر دوم ابن سینا بود. فارابی از جهتی شروع کننده است و اهمیت آغاز بیشتر است. اگرچه فارابی شروع کرد و آغازکننده است ولی تمام نکرد، اما این ابن سینا بود که فلسفه مشاء را با رویکرد اسلامی به اوج خود رساند و بعد از ابن سینا همه شاگردان مستقیم و غیرمستقیم او هستند و از آثارش استفاده کردند و شرح و تفصیل دادند البته چیزهای زیادی اضافه نشد تا به فلسفه اشراق و متعالیه برسیم که البته فلسفه اشراق از فلسفه مشاء و همین طور حکمت متعالیه استفاده بسیاری کرده است، منتها تغییراتی ایجاد شده است.

اساسا مفاهیمی مانند جوهر، عرض، علت، معلول، واجب، ممکن، ممتنع، حدوث و قدم، مادی و مجرد و ... که در همه فلسفه ها وجود دارد در واقع در فلسفه مشاء مطرح شده است و فلسفه اشراق و متعالیه ادامه و تکمیل اینهاست و از فلسفه مشاء خیلی استفاده کرده است. از این جهت می توان گفت که ابن سینا نقش بسیار مهمی در فلسفه اسلامی دارد و اوج فلسفه اسلامی، با اوج فلسفه مشاء به عنوان اولین فلسفه در آن است.  

*ابن سینا و ابن رشد از مهمترین فیلسوفانی هستند که در فلسفه غرب تأثیر گذاشتند، تأثیرگذاری ابن سینا، ابن رشد و فارابی تا چه اندازه بوده است؟

تفاوت ابن رشد و ابن سینا در این است که ابن رشد شارح فلسفه ارسطوست. براساس سه مرحله ای که در پاسخ به سؤال قبلی مطرح شد؛ ترجمه، شرح و اجتهاد و نظریه پردازی، ابن رشد شارح است یعنی در واقع ادعایش این نیست که فلسفه جدیدی آورده و یا نظریه پردازی کرده است. ادعا و کار او شرح فلسفه ارسطوست منتها شرح عالمانه، قوی و فیلسوفانه. منتها ابن سینا شارح نیست بلکه به گونه ای بنیانگذار است و ابن سینا فلسفه مشاء اسلامی را تمام کرد اگرچه فارابی آنرا پایه گذاری کرده بود. فارابی و ابن سینا اجتهاد کردند و بنیانگذاری فلسفه مشاء با جهت‌گیری اسلامی و تأثیر از اسلام صورت گرفت. اما ابن رشد این گونه نبود و ادعایی جز شرح آثار ارسطو نداشت.

 

در واقع فلسفه، اجتهاد و نظریه پردازی است. از این جهت باید گفت که جایگاه ابن سینا و فارابی جایگاه برتر و والاتری نسبت به ابن رشد است البته ابن سینا و فارابی هم از ارسطو استفاده کردند اما در ارسطو متوقف نشدند و در واقع خودشان هم اجتهاد کردند و نظام فلسفی نسبتا جدید یعنی فلسفه مشاء اسلامی را پایه گذاری کردند که هم خودشان نظریه های جدیدی دادند و هم از مفاهیم اسلامی در این نظریه پردازی استفاده کردند و از این جهت ابن سینا جایگاه مهمتری نسبت به ابن رشد دارد.

*برخی از کارشناسان معتقدند که ابن سینا فیلسوف مشائی صرف نیست. با وجود اینکه بخشهایی از کتاب حکمت المشرقیین و نجات از بین رفته اما معلوم است که حاوی چه مطالبی اشراقی بوده است. نظر شما در این باره چیست؟

ابن سینا در سه نمط آخر اشارات، بحثهای عرفانی را مطرح و تبیین کرده است. بنابراین ابن سینا در اینجا نشان می دهد که با عرفان آشناست اما وقتی در مورد ابن سینا صحبت می کنیم اشاره به این کتابهای مفقود شده یا نمطهای آخر کتاب اشارات نیست بلکه ما شفا و اشارات به غیر از این سه نمط را بحث می کنیم. بنابراین ابن سینا در این کتابها، فیلسوف کاملا مشائی است اما ابن سینا با عرفان هم آشنایی داشته است و در سه نمط آخر اشارات کاملا نشان می دهد که ابن سینا دارای دو مقام است؛ یکی مقام فلسفی که در اکثر کتاب‌هایش نمود دارد و وقتی در مورد ابن سینا صحبت می کنیم بیشتر همین شخصیت را در ذهن داریم و در مورد او بحث می کنیم و در حوزه و دانشگاه تدریس می شود و ...، اما منظور این نیست که ایشان با عرفان آشنایی نداشته است و مطالبی در این مورد نوشته است. اینها دو مقام و دو بعد است.

فلسفه ابن سینا از مباحث عرفانی او جداست یعنی در واقع ابن سینا هم عارف و هم فیلسوف است و از عرفان بیگانه نیست. شخصی می تواند دو مقام داشته باشد و در هر دو مقام کتاب نوشته باشد مثل دانشمندی در چند رشته تخصص داشته باشد و در هر زمینه کتابهایی نوشته باشد. این امر با این کار که فلسفه و عرفان را با هم ترکیب کند و چیز جدیدی ارائه کند فرق دارد. منظور کارشناسانی که شما بیان کردید این است که ابن سینا فلسفه وعرفان را ترکیب کرده و چیز جدیدی ارائه داده است ولی فکر می کنم این درست نیست.