خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: دلقک به عنوان نخستین رمان «هدی حدادی» پس از انتشار در قالب طرح رمان نوجوان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان با واکنشهای متفاوتی در میان اهالی قلم و منتقدان روبرو شد. متن زیر نگاه مهدی رجبی، داستاننویس و فیلمساز ایرانی به این رمان است که از نگاه شما میگذرد:
دختری شهرستانی باشی و در سال اول دانشگاه، خسته و كلافه از شلوغی تهران، توی ایستگاه اتوبوس غرق خودت باشی كه ناگهان دختربچهای خل وضع پیدا شود و سر به سرت بگذارد، تو هم حرصت در بیاید و محكم بخوابانی بیخ گوشش و بروی دنبال كارت. ظاهراً دلت خنك شده ولی تازه همه چیز از وقتی پایت را میگذاری توی خانه دانشجویی 45 متری شروع میشود. وجدانت پدرت را در میآورد، تا حدی كه ساعت دوازده شب برمیگردی سراغ دختر، میبینی هنوز همان جا منتظر است، با لبخندی هلالی روی صورت و اطمینانی قطعی از برگشت تو. مجبور میشوی با خودت ببریاش خانه و ناگهان بفهمی او دلقك است و طبق قانون دلقكها حالا مسئولیتش گردن توست. از طرفی نمیتوانی رهایش كنی و از طرف دیگر طوفانی از دردسر برایت درست میكند و مسیر زندگیات را تغییر میدهد.
هدی حدادی، اولین رمانش را نوشته است و آن قدر صادقانه و صمیمانه كه خیلی زود وارد فضای كتابش میشوی و با تمام قوتها و كاستیهایی كه دارد تا انتها كتاب را میخوانی و دلزدهات نمیكند. بر خلاف خیلی از آثار نوجوان كه این روزها منتشر میشوند، ادبیات سراسر اندرزگویی كه نوجوان امروزی به شدت ازشان فراری است و از شرش به رمانهای خارجی پناه میبرد. دلقك یكی از رمانهای مجموعه نوجوان امروز است كه ثابت میكند این طرح با چاپ چنین آثاری میتواند جریانساز باشد و در آینده رمان نوجوان ایران به شكلی جدی تأثیرگذار.
در این مجال كوتاه كوشش بر این بوده تا رمان از دو منظر شاخصتر آن، یعنی زبان و نشانهشناسی در حد ممكن بررسی شود.
زبان دلقك
نویسنده دلقك زاویه دید اول شخص را برای روایت برگزیده است و با شكستن هوشمندانه زبان معیار چه در توصیف فضاها و چه در دیالوگها موفق شده ارتباط سریعتر و عمیقتری با مخاطب خودش برقرار كند. این ارتباط هر چند به علت استفاده از لهجه و اصطلاحات تهرانی ممكن است طیف مخاطبان دلقك را اندكی محدود كند، اما در ذات خود باعث میشود داستان از حالت مونولوگ خارج شده و فرم دیالوگ به خود بگیرد. خواننده به خاطر آشنایی با عمیقترین لایههای شخصیتی راوی (نگار) كه خودش آنها را با زبانی ملموس و صمیمی شرح میدهد ارتباطی دو سویه با متن برقرار میكند و میتواند بخشهای پنهان شخصیت خودش را در نگار جستجو كند. خصوصاً خواننده نوجوان كه در مرحله حساس گذار قرار دارد و به دنبال كشف هویت فردی خودش به عنوانی عضوی از اجتماع است.
زبان روایت دلقك، محاورهای و شیرین است و به خاطر استفاده از انبوه كلمات عامیانه و اصطلاحات مرسوم رایج در میان جوانان نظیر خفن، بر و بَكس، دوپس دوپس، ورژن و ... فضای بانشاطی را ایجاد كرده است. استفاده از الفاظ عامیانه ریشهای طولانی در ادبیات ایران دارد و اولین نمونههای كارآمد آن را میتوان در چرند و پرند دهخدا یافت.
در دلقك نیز نویسنده نه از سر تفنّن و بازیگوشی، كه از سر اشراف به روحیات مخاطب نوجوان زبان را میشكند تا به این وسیله او را عمیقاً وارد ذهن نگار (راوی) كند و فاصله بین راوی و مخاطب را تا آخرین حد ممكن كاهش دهد. حدادی حتی در این راستا پا را از بسیاری متنهای مشابه كه به زبان محاوره نوشته شدهاند نیز فراتر میگذارد و واجهای موجود در واژهها را عیناً بر همان اساسی كه در محاوره به گوش میرسند، بازگو میكند. به عنوان نمونه: وختا به جای وقتا، مثه، به جای مثل، موقه به جای موقع، دیقه به جای دقیقه. با این شگرد صدا و لحن راوی كه در ذهن مخاطب شنیده میشود، بیش از پیش طبیعیتر به نظر میرسد و بعد از خواندن یكی ـ دو صفحه به سرعت او را با خود درگیر میكند. به عنوان مثال در شروع داستان جایی كه نگار در صف اتوبوس ایستاده میخوانیم: «بیس دیقه گذشت. نیگا كردم دیدم صف پشت سرم چند لایه شده. آدمای جلو روم هم كمِ كم.»
درست شبیه زمانی كه اتفاقی برای ما افتاده و سعی داریم آن را برای دوستی تعریف كنیم. تقطیع جملات نیز آهنگی محاورهای دارند كه با ظرافت شكل گرفتهاند و بر روانی متن میافزایند. از دیدگاه جامعهشناختی، زبان انعكاسی است از تحولات اجتماعی یك جامعه كه میتوان آن را در تغییرات فرهنگ واژگانی طی گذار نسلها به وضوح مشاهده كرد. نویسنده نیز از این تحولات غافل نمانده و ضمن استفاده مكرر از واژههای زبان مخفی و دغدغههای نسل جوان جامعه، گونهای دیگر از ارتباطات اجتماعی را نیز در متن خود به خوبی گنجانده است. استفاده از زبان فینگیلیش (كه خود واژهای نوساخته و برآمده از محاورات نسل جدید است) در نوشتن پیامك تلفنی، باعث تنوع بافت متن شده است. مثلاً: «Are. Man ye karayi kardam»
استفاده از این ترفندهای زبانی باعث ارتقاء سطح زبان داستان میشود. با این شیوه مخاطبان به فراخور موقعیت جغرافیایی، روحی و زمانی خود، در متن مشاركت فعالتری پیدا میكنند. هرچند در رمان دلقك با زبانی فرمالیستی مواجه نیستیم، اما آشنازدایی از زبان مرسوم داستاننویسی نوجوان كه مدتهاست تبدیل به كلیشه شده، خود موجب غنای بیشتر متن شده است.
نشانهشناسی دلقك
با وجود اینكه رگههایی از ادبیات فانتزی را میتوان در دلقك دید، اما به اعتقاد نگارنده نمیتوان آن را در سبك فانتزی جای داد. داستان دلقك نوعی رئالیسم رمانتیك را به مخاطب عرضه میكند كه دنیایی زنانه را به تصویر میكشد. نیلو، دختره یا دلقك، موجودی با گوشت و پوست و خون است كه گرسنه میشود، بازی میكند و حتی نماز خواندن یاد میگیرد. او ادعاها و تواناییهایی دارد كه هم راوی و به تعاقب آن خواننده را شگفتزده میكند. این ادعاها گاهی خیلی فراواقعی میشوند، نظیر تفسیر و پیشگویی دقیق گذشته، حال، آینده افراد و همچنین تسلط كامل به چند زبان خارجی، اما با وجود همه اینها خیلی عادی وارد روال روزمره زندگی نگار میشود.
عمه نگار هم خیلی راحت او را میپذیرد. هویت واقعی دلقك را حتی پلیس هم تأیید میكند. نام او در شناسنامه نیلو مركزی است. نامی كه خانم چاقه، زنی كه از نظر مالی نیلو را تأمین میكند، هم دارد و عمه و نگار هر دو، عیناً او را دیدهاند.
نگار دختر تنهایی است. بر خلاف بیشتر هم سن و سالانش به هیچ وجه دغدغههای عشقی ندارد و در سرتاسر رمان حتی یك كلمه درباره ازدواج و عشق رؤیایی حرف نمیزند. او بیشتر از تنهایی و عزلت هستی شناسانه رنج میبرد و گذشته خود و خانوادهاش را كه از طبقه متوسط هستند، مرور میكند. دلواپس خواهرهاست و بیماری و كار سخت پدر. مشكلات اقتصادی عدیده دارد و بیشترین دغدغهاش بیپولی است. در همین شرایط حاد است كه دلقك به شكلی فرشتهگونه بر او ظاهر میشود. حتی به او پول میدهد تا دو برج اجاره خانه عقب افتادهاش را پرداخت كند.
معصومیت و صداقت دلقك همان گم كردهای است كه نگار در حسرتش مانده و در ازدحام دود و شلوغی تهران حكم چشمهای آرام و زلال را برایش پیدا میكند. اگر هستی دایرهای لایتناهی باشد نیلو مركزی، مركز تعادل آن است، همان نقطه آرامش و سكونی است كه انسان دردمند و پریشان امروزی در به در دنبالش میگردد. خانم چاقه هم به شكلی استعاری نشانهای است از مادر زمین، نمادی از زایش، مادرانگی و مراقبت از فرزند(هستی). نظام معنایی رمان دلقك به شدت اخلاقی است و حول محور پاكی ضمیر انسان میگردد و بر این درونمایه استوار شده كه انسان در قبال اعمالش مسئول است و بایستی پاسخگو باشد. نگاه عارفانه به هستی میگوید تو میتوانی سرنوشتت را با اعمالت تغییر دهی، همان گونه كه نیلو هم در فال سیب زمینی اشاره میكند.
او میگوید فال فقط تا یك ماه را درست میگوید، ممكن است با اعمال شخص فالَش هم تغییر كند، حتی ممكن است از مرگ قطعی كه در فالش رقم خورده نجات پیدا كند. همان گونه كه ذكر شد نگار از نظر روحی هنوز وارد دوره جوانی نشده، او همچنان تشنه معصومیت در حال زوال دوره كودكی است و از معلق بودن در این مرحله حساس رنج میكشد. اما ظهور دلقك كمكم او را به تعادل میرساند. نیلو از او میخواهد لیست نفرتوهایش(چیزهای مورد نفرتش) را بنویسد. بعد كاغذ آنها را موشك میكند و به هوا میفرستد تا ناپدید شوند.
این نظام معنایی با محوریت اخلاق، همواره دو مفهوم مرگ و زندگی را به شكل موتیفهای مشخص در داستان تكرار كرده و در برابر هم قرار میدهد. اولین نشانههای همجواری مرگ و زندگی در خوابیدن نگار آشكار میشوند. خوابی كه به مثابه پلی است برای اتصال جهان واقعی به جهان خیال. نگار بعد از سیلی زدن به دلقك به خانه برمیگردد و سه ساعت میخوابد. بیدار میشود و بعد از مدتی دوباره پای فیلمی خندهدار خوابش میبرد. فیلمی كه خود مقدمهای است برای ظهور دوباره دلقكی با خنده هلالی. وقتی نگار چشم باز میكند ساعت 12 شب است. لحظهای كه در ادبیات فانتزی و افسانهها كاربرد فراوان دارد و ناخودآگاه بازگشت سیندرلا از مهمانی به خانه را به ذهن متبادر میكند. لحظه پایان یا آغاز طلسم، حد فاصل تبدیل زمان واقعی به زمان جادویی.
هر چند این تغییر خیلی عادی رخ میدهد و همه چیز واقعی به نظر میرسد اما لحظهای است كه آگاهانه انتخاب شده تا آغازگر ورود دلقك به زندگی نگار باشد، گویی همه چیز در خواب رخ داده است. حتی وقتی نگار در تاریكی شب به دلقك توی ایستگاه نزدیك میشود میگوید: «از ماشین پیاده شدم و آروم رفتم به سمتش. مثه خواب بود. پاهام خودشون راه میرفتن.» تأكید بر خواب در چند جای دیگر هم وجود دارد. حتی افشای راز حضور دلقك برای عمه هم بعد از این است كه نگار میخوابد و با خوابی ترسناك از خواب میپرد و عمه و نیلو را نشسته دور میز آشپزخانه میبیند. یا لحظهای كه نیلو خواب دیده پنیر قرمز میخورد و عین آن صحنه فردا صبح با افتادن دندانش و تف كردن پنیر خونی صبحانه تحقق پیدا میكند.
این خوابها به شكلی اسطورهای مفهوم همجواری با مرگ را یادآور میشوند. اندیشهای فلسفی كه با آغاز دوره نوجوانی و بلوغ شدت مییابد و منشاء ترسها، اضطرابها و تخیلات بیشمار میشود. نگار هم به دلیل حضور نشانههایی آشكار در متن داستان، به مرگ میاندیشد. او تختش را تابوت مینامد، همیشه به گیاه چسب روی دیوار مقابل بالكن خیره میشود. گیاهی كه به تناسب فصل وقوع داستان، زمستان(نشانه دیگری از مرگ)مانند اسكلتی ترسناك و بیجان به دیوار چسبیده است. حتی دیالوگ انگلیسیای كه برای امتحان ادعای نیلو از او میپرسد جمله مشهور هملت شكسپیر است:to be or not to be?
خاطره تلخ نگار صبحی است كه بیدارشده و سر و صدای جماعتی را شنیده كه جنازهای را تشییع میكردهاند. حتی انتخاب نمایشنامه شنل گوگول برای پروژه درسی هم مضمون مرگ دارد. آكاكی از غصه بیپولی و از كف دادن شنلی كه با خون دل خریده مجنون و بیمار شده و میمیرد و مبدل به روحی سرگردان میشود.
نگار بعد از شدت گرفتن عذاب وجدانش به خاطر تنها گذاشتن دلقك در خیابان، میگوید: «از خودم چندشم میشد، از شهر و دنیا و زندگی هم همینطور...»
دلمردگی عمیق نگار(به عنوان یك نوجوان) در این جملات كاملاً مشهود است اما نویسنده برای گریز از سرایت تلخی ذاتی شخصیت نگار به بافت كلی رمان به خوبی از زبان طنز بهره جسته است. نگار همه چیز را هجو میكند و نگاهی بازیگوشانه به آدمهای اطرافش دارد و برای هر كدام اسامی خاصی ابداع كرده، لب قیطونیها، باغبونها، روحها. نكته دیگر اینكه اضطرابات درونی او نمود بیرونی پیدا كردهاند و تا حد پرخاشگری فیزیكی و سیلی زدن به یك دختر بچه گسترش یافتهاند.
تمام این ویژگیها از شناخت خوب نویسنده از حالات روحی نوجوانان در این سن خبر میدهد. نگار در ابتدا زندگی كمفروغی دارد اما به ناگاه دلقك با شور و حرارتی كه همراه میآورد، رخوت زمستانی فضای زندگیاش را میشكند. فصل كمكم رو به پایان میرود و زندگی در برابر مرگ قد علم میكند. آخرین نشانه به دنیا آمدن نوه عمه است. حضور نوزادی تازه در ساختمان، كه خود نشانهای است از معصومیت مطلق، فضا را سرشار از زندگی میكند. آخرین بخش رمان نیز به شكلی واضح تقابل زندگی در برابر مرگ است. لحظه سال تحویل و آغاز بهار.
از طرف دیگر نشانههایی نظیر آب، آینه سر پیچ راهرو، پری، روح و بقیه نیز به شكل جسته و گریخته در داستان گنجانده شدهاند كه به ایجاد نوعی وهم و سنگینی در فضای جهان كوچك زندگی نگار كمك میكنند. جهانی چهار طبقه با آدمهای عجیب و غریب. هر چند این نشانهها و بعضاً شخصیتها گاهاً غیر ضروری هستند و كمك زیادی به پیشبرد داستان نمیكنند اما در فضاسازی نقش مؤثری ایفا میكنند.
اما چیزی كه میتوان در دلقك نام نقطه ضعف بر آن گذاشت،حضور شخصیتها و ماجراهای اضافه در داستان است. شخصیتهایی نظیر آقا و خانم و روح و ماجرای شكار ارواح،حضور خانم پرستار و تهمت دزدی به او توسط صاحبخانه. همچنین معرفی طولانی اعضای ساختمان در بخش جلسه ساختمان و بخشهایی نظیر شرح كتاب قانون دلقكها باعث افت ریتم رمان شدهاند. از این قبیل اطنابهای كلامی و ماجرایی چندین مورد دیگر هم میتوان نام برد. اما در نهایت خواندن دلقك احساس خوشایندی در ذهن بر جای میگذارد. احساسی كه از احترام نویسنده به شعور مخاطب نوجوان به عنوان موجودی پویا و صاحب اندیشه نشأت میگیرد.