خبرگزاری مهر- گروه دین و اندیشه: امروز روز روضه خوانی مصیبت شهادت مسلم بن عقیل است. همان فرستاده اباعبدالله (ع) به سوی مردم کوفه که در ابتدا با آغوش باز او را پذیرفتند اما سرانجام چنان با زر و زور و تزویر در چنگال ابن زیاد قرار گرفتند که شمشیر بر میهمان خویش کشیده و پس از اسارتش شاهد شهادت مظلومانه او در سکوت شدند.

هر یک از روزهای دهه اول محرم به یک عنوان که غالبا نام شهدای کربلا است، مشهور گردیده و که ستایشگران اهلبیت علیهم السلام با ذکر مصائب صاحب نام آن روز به عنوان مقدمه ، عزای حضرت اباعبدالله الحسین(ع)را اقامه می نمایند. بنا بر سنت روضه خوانی معمول، روز دوم محرم روزی است که ذاکران اهل بیت(ع)، با بیان اشعاری، علاوه بر پرداختن به مسئله ورود کاروان امام حسین(ع) به کربلا ، به بیان ذکر مصیبت شهادت مسلم بن عقیل(ع) این فرستاده اباعبدالله(ع) به سوی مردم کوفه و ذکر مصیبتهایی که بر وی گذشت، می پردازند که به مانند مولای خویش اباعبدالله الحسین(ع) در غربت به شهادت رسید و نام خویش را در کنار دیگر یاران باوفای سیدالشهدا(ع) جاودانه ساخت.

زندگینامه مسلم بن عقیل(ع)

مسلم مکنی به ابوداوود شجاع ترين فرزند عقيل بن ابیطالب به شمار می رفت. او در كوفه از  زنی نام حُلَيَّه به دنیا آمد.مسلم از جهت ظاهر شباهت بسیاری به رسول خدا(ص) داشت، به طوری که برخی از منابع او را شبیه ترین فرزندان عبدالمطلب به پیامبر(ص) دانسته اند.

مسلم از ياران امام على(ع) به شمار می رفت و با آن حضرت(ع) در جنگ صفین شرکت جسته بود. در این جنگ، او به همراه امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و عبدالله بن جعفر در میمنه سپاه با دشمن نبرد می کرد. پس از شهادت امیرالمؤمنین(ع)، مسلم به امام حسن(ع) پیوست و تا زمان شهادت ایشان، پیوسته از اصحاب و یاران باوفا و برجسته آن حضرت(ع) به شمار می رفت. مسلم پس از شهادت امام حسن(ع) با امام حسین(ع) همراه گردید و در زمان هجرت امام حسین(ع) به مکه با آن حضرت(ع) رهسپار این شهر شد. نقل شده که به جهت مخاطرات این سفر او به امام(ع) پیشنهاد کرده بود که به مانند ابن زبیر راه بیراهه ای را برای پیمودن مسیر این سفر انتخاب نماید؛ اما امام(ع) نپذیرفتند و فرمودند: «نه؛ به خدا قسم! از اين راه، جدا نمی شوم تا خدا، هر چه را دوست می دارد، پيش آوَرَد.»

مسلم، یکی از دامادهای اميرمؤمنان(ع) به شمار می رفت. او با رُقَيّه دختر امیرالمؤمنین(ع) ازدواج کرد[که ثمره این ازدواج عبدالله و علی بود. عبداللّه، در كربلا و در رکاب امام حسین(ع) به شهادت رسيد. نسب شناسان در شمار و نام فرزندان مسلم بن عقیل اختلاف نظر دارند. آنان مسلم، عبدالعزیز، محمد و حمیده را نیز در شمار فرزندان مسلم ذکر کرده اند. بر این اساس او احتمالاً همسران دیگری نیز اختیار کرده بود. در هر حال  نسب شناسان نسل مسلم را نسلی پایدار ندانسته و گفته اند که نسلی از او باقی نمانده است.

مسلم بن عقیل نماينده ويژه امام حسین(ع)در كوفه

در پی نامه نگاری های بسیار کوفیان و دعوت از امام حسين(ع) جهت به دست گرفتن رهبری قیام مردم عراق، امام(ع)، نامه ای خطاب به کوفیان نوشتند و به دست هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبدالله حنفی -که آخرین فرستادگان مردم کوفه بودند- دادند. ایشان در این نامه خطاب به مردم کوفه نوشتند:

«به نام خداوند بخشنده مهربان. از حسین بن علی(ع) به جمع مؤمنان و مسلمانان. اما بعد؛ هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبدالله حنفی با نامه­های شما پیش من آمدند همه آنچه را که حکایت کرده بودید و گفته بودید، دانستم گفته بیشترتان این بود که امام نداریم، بیا شاید به سبب تو خدا ما را بر حق و هدایت همدل کند اینک من، برادر و پسر عمو و معتمد و اهل خاندانم را سوی شما فرستادم و به او گفتم از حال و کار و رأی شما به من بنویسد، اگر نوشت که رأی جماعت و اهل فضیلت و خرد چنان است که فرستادگانتان به من گفته اند و در نامه هایتان خوانده ام به زودی پیش شما می آیم ان شاء الله؛ به جان خودم سوگند که امام جز آن نیست که به کتاب خدا عمل کند و انصاف پیش گیرد و مجری حق باشد و خویشتن را خاص خدا کند والسلام.»

سپس مسلم بن عقيل بن ابیطالب را به حضور طلبیده جهت بررسى اوضاع و احوال مردم کوفه به این شهر فرستادند و از او خواستند تا وضعيت مردم و رأى و نظر آنان را برايش گزارش دهد تا در صورت فراهم بودن شرائط، به سمت آنان حركت كند. امام(ع) مسلم بن عقيل را به همراه قيس بن مُسهِر صيداوى، عُمارة بن عُبَيد سَلولى و عبدالرحمن بن عبداللّه بن كَدِن اَرحَبى به سمت كوفه روانه كرد و وى را به پروا كردن از خدا، مخفى نگه داشتن اهداف این سفر و مهربانى با مردم، سفارش كرد.

مسلم پس از زیارت و اقامه نماز در مسجد پيامبر(ص)، با بستگانش خداحافظى كرد. آنگاه دو راهنما از قبيله قيس، اجير كرد و مخفیانه در نيمه ماه مبارک رمضان سال ش60 هجری، به سوی کوفه حركت كرد.گفته شده که آنان در میانه راه کوفه راه را گم كردند. دو راهنمای مسلم از تشنگی هلاک شدند و نزدیک بود مسلم نیز به واسطه تشنگى شديد از بین برود؛ اما سرانجام توانست به آب دست یافته از مرگ نجات یابد. مسلم این حادثه را به فال بد گرفت، برای همین نامه ای خطاب به امام(ع) نوشت ماجرا را برای حضرت(ع) بازگفت و تقاضای کناره گیری از سفارت کوفه را نمود؛ اما امام(ع) او را به ادامه راه ترغیب کردند پس مسلم راه خود را به سوی کوفه ادامه داد تا اینکه سرانجام در پنجم شوّال به كوفه رسيد. در این زمان، امارت كوفه بر عهده «نعمان بن بشير انصارى» بود. مسلم پس از ورود به کوفه در خانه مختار بن  ابى عُبَيد ثقفی اقامت گزید؛ شيعيان کوفه که از ورود نماینده امام حسین (ع) به شهر خود، با خبر شده بودند برای بیعت به سویش شتافتند.

در پی اجتماع كوفيان در منزل مختار، مسلم به پا خاست و نامه امام حسين(ع) را برايشان قرائت کرد و آنان به شدّت گريستند. آنگاه عابس بن ابى شَبيبِ شاكرى برخاست و پس از حمد و ثنای الهی گفت: «امّا بعد، من از طرف مردم، سخن نمی گويم و نمی دانم در درون آنها چه می گذرد و تو را درباره آنان نمی فريبم. به خدا سوگند، از آنچه خودم را بر آن آماده كرده ام، سخن می گويم. به خدا سوگند، هرگاه مرا فرا بخوانيد، شما را اجابت می كنم و به همراه شما با دشمنانتان می جنگم و با شمشيرم از شما دفاع می كنم تا خدا را ملاقات كنم و از اين كار، چيزى جز رضاى خدا نمی خواهم.» سپس حبيب بن مُظاهر و سعید بن عبدالله حنَفى برخاستند و سخنان مشابهی را ایراد کردند.

ورود مخفیانه ابن زیاد به کوفه

شيعيان به نزد مسلم، رفت و آمد داشتند. خبر به نُعمان بن بشير رسيد. پس  به مسجد رفت و پس از ادای نماز به سخنرانی پرداخت؛ او پس از ستایش خداوند مردم را از اختلاف و آشوب برحذر داشته، آنان را به اتحاد و پايبندى به سنّت و همسویی نکردن با دشمن ترغیب و تشویق کرد و فتنه گران و دشمنان را به جنگ تهدید کرد. پس آنگاه از منبر، فرود آمد.

عبدالله بن مسلم بن سعيد حضرمی و سپس عُمارة بن عُقبه ـ كه از جاسوسان يزيد بن معاويه بودند ـ به وى نامه نوشتند و او را از آمدن مسلم به كوفه و شوراندن مردم بر ضدّ وى، باخبر ساختند و نوشتند: «اگر حكومت كوفه را،  می خواهی مردى را بفرست كه فرمان تو را به پا دارد و مانند تو، با دشمنت رفتار كند. به راستى كه نعمان، مردى ناتوان است، يا خود را به ناتوانى می زند. والسلام.!»

 پس از آنها عمر بن سعد بن ابى وقّاص، نیز نامه مشابهی برای یزید نوشت. يزيد پس از مشورت با سِرجون، - غلام معاويه- با توصیه او بصره و كوفه را به عبيداللّه واگذار كرد و به او دستور داد در جستجوى مسلم بن عقيل باشد و [وقتى بر او دست يافت،] او را از بین ببرد يا تبعيد نمايد. عبيداللّه بن زياد پس از دریافت نامه یزید، فوراً به طرف كوفه حركت كرد. او با لباس مبدل در حالی كه بر سرش عمامه اى سياه گذاشته و صورت خود را پوشانده بود وارد كوفه شد.

ابن زياد پس از ورود به قصر، هویت واقعی خود را آشکار کرده دستور داد تا مردم را جمع کنند. پس از اجتماع مردم، عبيداللّه به منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهی گفت که از سوی یزید حاکم کوفه شده است و مردم را از اجرای فرمان یزید که رعايت انصاف با ستمديدگان و بخشش به تهیدستان کوفه و نيكى به افراد مطيع و حرف شنو و سخت گيرى بر سركشان و اهل ترديد بود، با خبر ساخت و آنگاه از منبر فرود آمد.

ابن زياد بر سران قبایل و مردم، بسيار سخت گرفت و آنان را مجبور کرد تا نام افراد غريبه و كسانى كه یزید به دنبال آنهاست و نیز خوارج و افراد تفرقه افكنی را كه عقيده به مخالفت و جدايى دارند، را برايش بنويسند و تأکید نمود که «هر كس نام اين افراد را بنويسد، چيزى بر عهده اش نيست؛ ولى اگر ننويسد، بايد تضمين كند كه در محدوده قبيله او، كسى با ما مخالفت نمی ورزد و بر ضدّ حكومت، سركشى نخواهد کرد و اگر چنين نكند، حكومت، نسبت به او تعهّدى نخواهد داشت و جان و مالش بر ما حلال است. بزرگ و مهتر هر قبيله ای كه در محدوده  قدرت او، يكى از افرادی كه مورد پيگرد حکومت است، يافت شود و او این شخص را به ما معرّفى نكرده باشد، بزرگ آن قبیله بر درِ خانه اش به چهار ميخ كشيده می شود و حقّ نقابت(رهبری) وى، ملغی می گردد و به جنگلى در عُمان، تبعيد می شود.»

مسلم بن عقيل، چون از آمدن عبيداللّه و سخنرانى او با خبر شد و از سختگيری هايش بر مردم و سران قبايل، مطلع گشت از خانه مختار به منزل هانى بن عروه مرادى نقل مکان کرد. پس از آن شيعيان به طور مخفیانه در خانه هانى بن عروه با مسلم، رفت و آمد داشتند. نقل شده که پس از رفتن مسلم بن عقيل به خانه هانى بن عروه  و بيعت 18 هزار نفر با او، مسلم نامه اى را به همراه عابس بن ابى شَبيبِ شاكرى براى امام حسين(ع) فرستاد و در این نامه نوشت: «امّا بعد، به راستى كه راهنما، به بستگانش دروغ نم ­گويد. 18 هزار نفر از كوفيان، با من بيعت كرده اند. چون نامه ام به دستتان رسيد، در آمدن، شتاب كنيد. حقيقتاً تمام مردم با شمايند و آنان هيچ گونه ميل و نظرى نسبت به خاندان معاويه ندارند. والسلام!».
 
ترور عبیدالله بن زیاد

كى از مسائل قابل تأمّل در حوادث شهر كوفه در قبل از شهادت مسلم، گزارشى است در موضوع طرح ترور ابن زياد که در بیشتر کتب تاریخی به خصوص در کتب اهل سنت به طور مفصل بدان پرداخته شده است. بنا بر نقل این منابع: مدتی از ورود عبیدالله بن زیاد به کوفه نگذشته بود که شريك بن اعور بيمار شد؛ به جهت ارج و قربی که شریک نزد ابن زیاد داشت عبیدالله تصمیم گرفت که شب به ملاقاتش برود. پس شخصی را نزد شریک فرستاد و به او پیغام داد كه «امشب جهت ملاقات  نزد تو خواهم آمد.» شريك مسلم را به حضور طلبید و گفت: «اين فاجر(ابن زیاد) امشب به عيادتم مى‏آيد؛ پس چون وارد شد و نشست به او امان نده و خونش را بریز؛ سپس  برو در دارالاماره بنشين كه دیگر هيچ كس تو را از هدفت باز نخواهد داشت. اگر اين روزها از اين بيمارى به سلامت جستم پس به سوى بصره خواهم رفت و مشكل آنجا را مرتفع کرده و بصره را نیز تحت فرمان تو در خواهم آورد.»

شب عبيداللَّه به عيادت شريك آمد، اما از سوی مسلم اقدامی به عمل نیامد و چون مجلس به طول انجامید و شريك ديد مسلم نيامد ترسيد فرصت از دست برود از این رو با صدای بلند این شعر را خواند:ما الانتظار بسلمی ان تحیوها / حیوا سلیمی و حیوا من یحییها. «در انتظار چيستيد كه به سلمى درود نمى‏گوييد! بشتابید و به سلمی و دوستانش تحییت گویید» و بعد گفت: «مرا از این جام بنوشان هر چند که جانم در آيد» و  دو يا سه بار اين سخن را تکرار کرد. عبيداللَّه كه متوجه موضوع نشده بود گفت: «چه مى‏گويد؟ گویا هذيان مى‏گويد؟» گفتند: «همین طور است؛ پیش از غروب خورشید لب به هذیان گشوده و این یاوه ها را تکرار می کند.»

آنگاه عبيداللَّه برخاست و به دارالاماره برگشت. مسلم نیز از کمینگاه خود بیرون آمد. شريك رو به مسلم کرد و گفت: «چرا به وعده ات عمل نکردی و خونش را نريختى؟» مسلم گفت: «به دو سبب، اول اين كه هانى خوش نداشت كه در خانه اش خونی ریخته شود و ديگر حديثى بود كه از رسول خدا(ص)نقل شده و آن اینکه: ايمان، غافل كشى را روا نمى‏دارد و مؤمن در غافل گيرى و بی خبری بر کسی نمی تازد.»
 
عبیدالله و اقدام برای یافتن مسلم بن عقیل 

عبیدالله بن زیاد در پی یافتن مسلم بن عقیل برآمد از این رو غلام خود –معقل- را به همراه 3 هزار دینار، مأمور یافتن محل اختفای مسلم کرد. معقل به مسجد جامع وارد شد و یکی از یاران نزدیک مسلم به نام مسلم بن عوسجه را در حال خواندن نماز یافت، پس به او نزدیک شد و به او سلام داد و گفت: «ای بنده خدا، من مردی از اهالی شام و غلام ذی کلاع هستم که خداوند بر من به محبت اهل بیت(ع) و محبت دوستانشان منت نهاده است، قصد کردم که با این 3 هزار درهم با مردی از اهل بیت(ع) دیدار نمایم که شنیدم چندی است وارد کوفه شده است تا به این طریق با فرزند رسول خدا(ص) بیعت نمایم؛ اما کسی را نمی شناسم که مرا به سوی او راهنمایی کند چندی قبل در مسجد نشسته بودم که عده ای با هم می گفتند: «این مرد از او اطلاعی دارد»، پس به خدمت شما آمدم تا این مال را بگیرید و مرا نزد دوستتان راهنمایی کنید تا با او بیعت کنم و اگر می­خواهید قبل از دیدار با او از من بیعت بگیرید.»

مسلم بن عوسجه گفت: «خدای را بر این ملاقات با شما بسیار شاکرم. من خوشحال می شوم که آن چه را که خواسته ای برآورده سازم تا که به برکت آن، خداوند، اهل بیت رسولش را یاری فرماید؛ اما اینکه تو مرا شناخته ای مرا نگران ساخته است و بیش از آن خوف این دارم که اقتدار این طاغوت فزونی بگیرد.» سپس مسلم بن عوسجه از معقل بیعت گرفت و از او قسم های بسیار گرفت تا این راز را پوشیده دارد، سپس به او گفت: «چند روز با من رفت و آمد کن تا برای ملاقات با مسلم بن عقیل برای تو اجازه بگیرم.» معقل هم با مسلم رفت و آمد می کرد تا اینکه سرانجام موفق شد، مسلم بن عقیل را در منزل هانی ملاقات کند. پس از این ملاقات، معقل عبیدالله را از مخفیگاه مسلم مطلع ساخت.

قیام مسلم بن عقیل

ابن زیاد پس از اطلاع از محل اختفای مسلم بن عقیل، ابتدا هانی بن عروه را به بهانه دیدار با خود به دارالاماره کشاند و سپس او را به اتهام اختفای مسلم در دارالاماره زندانی کرد.خبر اسارت هانی به مسلم بن عقیل و یارانش رسید. پس لباس رزم پوشید و از یاران و بیعت کنندگان خود، خواست تا گرد هم آیند طولی نکشید که 4 هزار مرد جنگی فراهم آمدند. آنگاه به سمت دارالاماره حركت كرد. جاسوسان عبیدالله را که مشغول سخنرانی در مسجد کوفه بود از  جریان مطلع ساختند، پس اب ­زياد به سرعت فرار کرد و به همراه 20 نفر از بزرگان كوفه و 30 نگهبان در قصر پناه گرفت و سپس دستور داد تا درهای دارالاماره را بستند.
مسلم و یارانش به قصر رسیدند و آن را در محاصره خود گرفتند. عبيداللّه، كثير بن شهاب بن حُصَين حارثى را فرا خواند و به او دستور داد تا با گروهى از یاران مَذحِجی اش، در سطح شهر بگردد و مردم را از اطراف پسر عقيل، پراكنده سازد و آنان را از جنگ با عبیدالله و عواقب آن بترساند. او همچنين به محمّد بن اشعث نیز دستور داد تا با همراهانش که  -از قبيله كِنده و حَضرَموت بودند- حركت كند و پرچم امان را براى مردمى كه به سمت او می آيند، برافراشته سازد. نظیر همین فرامین برای برخی دیگر از سران و اشراف شهر کوفه همانند قَعقاع بن شَور ذُهْلى، شَبَث بن رِبعى تميمى، حَجّار بن اَبجَر عِجلى و شمر بن ذى الجوشن عامرى صادر گردید.

ابن زیاد همچنین برخی از بزرگان کوفه را به جهت ترس از حمله مسلم بن عقیل و یارانش نزد خود نگه داشت و به سایر بزرگان و اشراف شهر نیز پیغام داده، آنان را نزد خود فراهم آورد و به آنان دستور داد تا  از بالاى قصر با  مردم، سخن بگویند و به كسانى كه از عبیدالله پيروى می كنند، وعده اكرام و بخشش زياد، و سرپیچی کنندگان از حکم حاکم شهر را از مجازات و محروميت بترسانند و به آنان خبر دهند كه لشكر شام، به سوی كوفه حركت كرده است. پس از  سخنان سران قبایل، یاران مسلم رفته رفته پراکنده شدند و او را تنها گذاشتند. به گونه ای که با فرا رسیدن شب، جز 30 نفر کسی با او نماند، پس مسلم به همراه همین گروه اندک، به سوی مسجد حرکت کرد. پس از اقامه نماز، مسلم و یارانش به سمت دروازه کنده حرکت کردند هنوز به دروازه کنده نرسیده بودند که بیشتر یارانش پراکنده شدند و  تنها 10 نفر با او باقی ماندند و چون به محله کنده رسیدند، دیگر کسی با او باقی نمانده بود تا راه را به او بنمایاند. پس تنها و سرگردان، در کوچه های كوفه می گشت تا اینکه به  خانه های طایفه بنی جَبَله (از قبيله كِنْده) و به درِ خانه زنى به نام طوعه رسيد.

پسر طوعه – بلال- از منزل بيرون رفته بود و مادرش بر در خانه به انتظارش ايستاده بود. مسلم به او سلام کرد و از او  قدرى آب طلب کرد. طوعه نیز سلامش را پاسخ داد و برایش مقداری آب برد. پس از نوشیدن آب، مسلم همان جا در درگاه خانه آن زن نشست. طوعه پس از بردن ظرف بازگشت و مسلم را بر درگاه خانه اش دید، پس از او خواست تا برخیزد و نزد خانواده اش برود. مسلم پس از مدتی سکوت، از غریبی خود در این شهر خبر داد و خود را به آن زن معرفی نمود. پس طوعه مسلم را به خانه برد و او را در آنجا مخفی نمود.

از سوی دیگر، پس از شکست قیام مسلم و  متفرق شدن یارانش، عبیدالله بن زیاد سران و بزرگان قبایل و نیز دیگر مردم شهر را، به مسجد فرا خواند. پس از اقامه نماز، ابن زیاد به سخنرانی ایستاد و در این سخنرانی، او بر جستجو براى يافتن مسلم، تأكيد كرد و گفت: «هر كس مسلم را نزد خود پناه دهد و عوامل حکومتی را از وجودش باخبر نسازد، خونش هدر خواهد بود و هر كس او را تحویل دهد، به اندازه ديه اش جايزه می گيرد.» سپس عبیدالله مأموران حکومتی را فرا خواند و جستجوی خانه به خانه براى يافتن مسلم را، بر آنان تکلیف نمود. صبح روز بعد، پسر طوعه که متوجه حضور مسلم بن عقیل در خانه شان گردیده بود محمد بن اشعث را باخبر ساخت. محمد بن اشعث نیز، ابن زیاد را از محل اختفای مسلم مطلع کرد. عبيداللّه بن زياد، محمد بن اشعث را مأمور دستگیری مسلم بن عقیل کرد و به جانشين خود، عمرو بن حُرَيث مخزومى، دستور داد كه شصت يا هفتاد نفر از مردان قبيله قيس و به نقلی دیگر 300 مرد جنگی را به همراه پسر اشعث بفرستد.محمّد بن اشعث با یارانش حركت كرد تا اینکه به خانه طوعه رسيد.
 
اسارت مسلم بن عقیل/ سه وصیت مسلم له عمربن سعد

چون مسلم از حضور مأموران ابن زیاد مطّلع شد، شمشير کشید و از خانه بیرون آمد و با مأموران به نبرد پرداخت. پس از مدتی نبرد، بُكَير بن حُمرانِ اَحمرى، به سوی مسلم حمله برد و ضربتى بر دهان مسلم وارد آورد؛ در اثر این ضربت، لب بالاى مسلم قطع شد و دندانهاى پيشين مسلم افتاد و لب پايين او نیز مجروح گردید. مسلم هم ضربتى بر سر و ضربتى ديگر بر گردن بکیر، فرود آورد و او را به شدت زخمی کرد. سپاهيان، چون اوضاع را چنين ديدند، شروع به سنگباران مسلم از پشت بام خانه ها کرده، بسته هاى نِى آتش زده به سويش پرتاب می­ کردند. مسلم، به ناچار به داخل كوچه آمد و با آنان به نبرد پرداخت. در این هنگام محمّد بن اشعث بانگ بر آورد: «اى مسلم! تو در امانى.» اما مسلم امان آنان را مورد اعتماد ندانست و گفت مرا به امان فاجران، نيازى نيست و سپس در حالی که اشعاری از حَمران بن مالك خَثعَمى را که در روز نبرد خثعم و بنى عامر سروده بود می خواند« سوگند ياد كرده­ام كه جز به آزادگى، كشته نشوم  / گرچه مرگ را ناخوش می دارم/ خوش ندارم كه به من نيرنگ بزنند يا فريب بخورم/ و با آب گوارا، آب گرم و تلخ را مخلوط كنم/ هر فردی، روزى، مرگ را ملاقات می کند/ با شما نبرد می كنم و از سختى، هراسى ندارم،» بار دیگر بر کوفیان حمله ور شد.به وى گفتند: «به راستى كه نيرنگ و فريبى نيست»؛ ولى مسلم، بِدان توجّه نكرد. سرانجام به نقلی، پس از ديدن جراحت هاى بسیار، مسلم بر زمین افتاد و به نقلی دیگر، کوفیان به مسلم که بر اثر جراحات بسیار و خستگی شدید ناتوان شده بود، هجوم آوردند. پس مردى از پشت بر وى ضربتى زد و مسلم به زمين افتاد و به اسارت گرفته شد.

پس از اسارت، مسلم را سوار بر اَسترى کردند در این هنگام اشك از چشمان مسلم سرازير شد. عبيداللّه بن عبّاس به وى گفت: «شخصی به مانند تو که پذیرای چنین کار پر خطری شده برای اسارت و کشته شدن بی تابی نمی کند.»  مسلم گفت: «گرچه ذره ای زيان و گرفتارى را براى خود نمی پسندم؛ اما به خدا قسم، بی تابی ام براى خودم نیست، بلکه براى حسينی است كه به خاطر نامه من به سوی کوفه رهسپار گردیده است.»

مسلم بن عقيل را به دارالاماره بردند؛ پس از ورود به دارالاماره، مسلم طلب آب کرد. عُمارة بن عُقبه، غلامى به نام قيس را صدا زد تا برای مسلم آب بیاورد غلام كوزه اى آب آورد و پس از ریختن آب در کاسه، آن را به دست مسلم داد؛ اما هر گاه مسلم می خواست آب بنوشد، آب از خون لبان زخمی اش، رنگین می شد. وقتى براى بار سوم، ظرف را پر از آب كرد و خواست بنوشد، دندانهاى پیشین مسلم در ظرف افتاد. پس مسلم از نوشیدن آب صرف نظر کرد و گفت: «سپاس خدای  را که اگر اين آب، روزی ام بود، آن را می نوشيدم.»

مسلم بن عقيل را بر ابن زياد وارد كردند. ابن زياد گفت: «اى مسلم ! براى بر هم زدن وحدت مردم آمده اى؟» مسلم گفت: «براى اين نيامدم؛ ليكن مردم اين شهر، نامه نوشتند كه پدرت، خون هايشان را ريخته و آبرويشان را بر باد داده است. آمديم تا امر به معروف و نهى از منكر كنيم.» ابن زياد گفت: «تو را چه به اين كارها؟» سپس سخنان دیگری میانشان رد و بدل شد؛ تا اینکه عبیدالله بدون اعتنا به امان ابن اشعث، دستور شهادت مسلم را صادر کرد.

مسلم چون شهادت خود را قطعی دانست از عبیدالله خواست تا عمر بن سعد را به جهت خویشاوندی، وصی خود قرار دهد. اما عمر بن سعد، نپذیرفت. ابن زياد عمر بن سعد را خطاب کرد و گفت: «برخيز و نزد عموزاده ات برو[و وصایتش را بپذیر].» عمر بن سعد برخاست و نزد مسلم رفت. مسلم گفت: «[اول اینکه] از زمانی كه به كوفه وارد شده ام، 700 درهم بدهكارم؛ آن را ادا كن. [دوم اینکه] جنازه ام را از ابن زياد، تحويل بگير و به خاك بسپار؛ [و سوم اینکه] پیکی را به سوى حسين(ع) بفرست تا او را [از پیمان­شکنی مردم کوفه باخبر ساخته از میانه راه] برگرداند.

عمر بن سعد، وصایای مسلم را براى ابن زياد باز گفت. ابن زياد به عمر بن سعد گفت: «مال تو، اختيارش با توست هر كارى می خواهى بكن. درباره حسين(ع) نيز، اگر او کاری با ما نداشته باشد، ما هم با او كارى نداريم و امّا جنازه مسلم، شفاعت تو را در اين باره نمی پذيرم؛ زيرا او تلاش كرد كه ما را نابود كند.». برخی دیگر از منابع بر این اعتقادند که مسلم بن عقیل از محمد بن اشعث خواسته بود تا فردی را به سوی امام حسین(ع) بفرستد و ایشان را از پیمان شکنی کوفیان باخبر سازد.

شهادت مسلم بن عقيل

پس از گفتگوی کوتاه مسلم با ابن زیاد، عبیدالله دستور داد تا بکیر بن حمران که در مبارزه با مسلم بن عقیل، به شدت زخمی شده بود را حاضر کنند تا به انتقام ضربتی که مسلم در نبرد به او زده بود، او را بالای دارالاماره برده گردن بزند. بکیر مسلم را  در حالی که تکبیر می گفت و درود بر رسول خدا(ص) می فرستاد و می فرمود: «اللهم احکم بیننا و بین قوم غرونا و کذبونا و اذلونا؛ بارالها تو خود میان ما و میان مردمی که ما را فریب داده و دروغ گفتند و ما را خوار شمردند داوری کن» بالای قصر برد و او را به شهادت رساند. این واقعه پس از دو ماه و چهار روز اقامت مسلم بن عقیل در كوفه، و در روز چهارشنبه نهم ذى حجّه-روز عرفه- سال 60 هجری به وقوع پیوست.

پس از شهادت، به دستور ابن زیاد جنازه مسلم، در محلّه كُناسه كوفه، به دار آويخته شد و سرهای مقدس مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را به همراه هانى بن ابى حَيّه وادعى و زبير بن اَروَح تميمى، براى يزيد بن معاويه فرستادند عبیدالله همچنین به كاتبش عمرو بن نافع، دستور داد تا شرح جرائم و چگونگی اسارت و شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را براى يزيد بن معاويه بنويسد. مسلم، اوّلين شهید از بنی هاشم بود كه جنازه اش به دار آويخته شد و نخستين سر از آنان بود كه به دمشق فرستاده شد.

نقل شده که چون امام حسين(ع) به منزل زُباله رسيد، فرستاده محمّد بن اشعث و عمر بن سعد با ايشان ملاقات کردند و پيام مسلم را ـ كه از آنان خواسته بود شرح حالش را به حسين(ع) گزارش دهند و پراكنده شدن كوفيان را پس از بيعتشان با او، بازگو كنند، رساند. امام(ع) چون نامه را خواند، به درستىِ آن يقين كرد و به جهت شهادت مسلم بن عقيل و هانى بن عروه، بسیار متأثر گردید.

--------------------

برگرفته از پژوهشکده باقرالعلوم(ع)