به گزارش خبرنگار مهر، نشست نقد و بررسی رمان «آه با شین» نوشته محمدکاظم مزینانی سه شنبه شب ۱۴ بهمن با حضور بلقیس سلیمانی، حسین بیات و نویسنده اثر در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
مزینانی در این برنامه گفت: اعتقاد دارم که نباید حرف بزنم چون کارم را کردهام و رمان خودش باید از خودش دفاع کند. اما چند نکته باقی میماند که متوجه آنها نمیشوم. عدهای میگویند چریکهای فدایی را تقدیس کردهام و همین دیروز در جلسه نقد کتاب بود که فردی بعد از جلسه، آمد توی شکم من! آنجا میگفتند چرا چریکهای فدایی را تقدیس کردی و اینجا میگویند آنها را بد نشان دادهای و کتابت به یک رمان ایدئولوژیک نزدیک شده است. هفته پیش در جلسه نقد «آه با شین» در حوزه هنری، درباره شاه گفتم که خصلتهایی داشته که من به عنوان رمان نویس، نمیتوانم نادیدهشان بگیرم. شاه به شدت آدمی مذهبی بوده است، دروغ نمیگفته و به جادو به ویژه جادوهای مذهبی اعتقاد داشته است.
وی افزود: در جلد هفتم خاطرات اسدالله علم میخواندم که نوشته بود «زمانی که شاه به آمریکا رفته بود، کندی ترور شد و من به اعلیحضرت گفتم که بهتر است جلیقه ضد گلوله بپوشند. اما ایشان گفتند لازم نیست چون قرآنی در جیب دارم». من نمیخواهم شاه را تقدیس کنم، اما من رمان نویس، شاه خودم را مینویسم. حالا درباره «آه با شین» هم باید گفت آیا با توجه به طرحی داشتهام، در چارچوب طرح خودم موفق بوده ام یا خیر؟
نویسنده رمان «شاه بی شین» ادامه داد: در رمان «آه با شین» میخواستم نشان بدهم چرا ملت ایران، هر حرکت اجتماعی که میکند، دوباره سرجای اولش برمیگردد. در این باره یک نظریه تاریخی وجود دارد که همان تقدیرگرایی است. ما در یک زمان خطی زندگی نمیکنیم بلکه زمان به صورت چرخهای میگذرد. خواستم بگویم که چرا انقلاب کردیم و بعد از آن، دوباره استبداد را بازتولید کردیم. در این راه هم نمیتوانستم هم امام (ره) را بیاورم، هم از مصدق بگویم، هم چریکهای فدایی. خواستم اندیشه ایدئولوژیکی که جای عشق و زندگی را تنگ میکند، نقد کنم. فصلهای آغازین کتاب، به تعبیر دوستانم، جادوییتر هستند. راستش این است که ما در تلاقی با تجدد و مدرنیته، جادوهای زندگی مان را از دست دادهایم.
این شاعر کودک و نوجوان گفت: سالها پیش، زنها در یک خانه دور هم جمع میشدند و سبزی پاک میکردند و صحبت میکردند. مادر و مادربزرگ من از این زنها بودند. اما امروز زنها در گوشه خانه ماهواره میبینند و با وایبر بازی میکنند. یعنی از زندگیهایمان جادوزدایی شده است. من در رمانم این جادویی زدایی را نشان دادم و خواستم بگویم جامعه ایرانی، چطور از عصر جادو عبور میکند و به فردیت میرسد. طبیعی بود که باید در فصل سوم، جادو را کمتر کنم و در فصل پنجم هم عقاید جادوزدوده شده آدمها را کاملاً عریان نشان دادم. فقط «سالاری» نیست که معتاد به کراک است؛ به نظرم همه ما به نوعی کراکی هستیم چون با واقعیت بیرون بیگانه هستیم.
مزینانی در بخش دیگری از سخنانش گفت: من بعد از نوشتن این رمان، بارها توسط گروههای مختلف محاکمه و توبیخ شدم که چرا اسمی از ما در رمان نیست؟ گویی من حقشان را خوردهام. این نگاه من نبود که چه گروههایی در انقلاب بودند یا نه. من فقط خواستم ایدئولوژی را زیر سوال ببرم. اینکه میگویند این رمان جزو ادبیات انقلاب هست یا نیست، از بدبختی ماست. این از بدبختی ماست که مرتب دستهبندی و انقلابی و ضدانقلابی میکنیم. انگار نویسندهای نمیتواند نه انقلابی باشد، نه ضدانقلابی و فقط آدم باشد. دیروز در فرهنگسرای انقلاب که کتاب را نقد میکردند، یکی از سخنرانان میگفت این رمان، رمان انقلاب نیست چون در آن مسجد نیست. اگر درباره روحانیون بود و در آن به پیروزی انقلاب میرسیدیم و نقش روحانیون در این زمینه مشخص میشد، رمان تو، رمان انقلاب بود. به زعم برخی از دوستان اگر رمانی دارای اسامی چون کامبیز باشد، رمان انقلاب نیست.
این رمان نویس افزود: من نخواستم رمان انقلاب بنویسم. به نظرم شان ادبیات از این بحثها بالاتر است. این تقسیم بندی و ژانرسازیها به درد بالانشینها میخورد که بگویند میخواهیم بخش ادبیات انقلاب راه بیاندازیم و ۱۰ میلیارد را به وسط بیاورند. اما درباره این نکته که «چرا روایت رمان خطی نیست پس منسجم نیست،» باید بگویم که از روایت خطی خوشم نمیآید. به نظرم زندگی آدمها خطی نیست بلکه مانند موج سینوس است.