مجله مهر - احسان سالمی: ماه رجب یکی از ماههای ویژه سال محسوب میشود که بر طبق احادیث ائمه معصومین ماه خداوند است. توبه و استغفار از جمله اعمالی محسوب میشود که در این ماه بسیار سفارش شده است. اما برای اینکه بتوانیم توبهای صحیح داشته باشیم و از گناهان دور بمانیم، ابتداییترین کار اصلاح رابطه ما و خداست. در واقع شناخت این رابطه و اِشراف پیدا کردن نسبت به ظرایف آن اصلیترین نکته در برقراری رابطه میان عبد و مولاست.
حجت الاسلام علیرضا پناهیان که از جمله خطبا و منبریهای شناخته شده به ویژه در میان جوانان و دانشجویان هستند، با توجه به همین نیاز دست به قلم شده و کتابی در رابطه با ارتباط عبد و پروردگار نوشته است و نام آن را «نگاهی به رابطه عبد و مولا» گذاشته است.
در مقدمه کتاب اشاره شده است که این کتاب برگرفته از سلسله مباحث استاد پناهیان با موضوع «رابطه عبد و مولا» است که عمدتاً در ایام اعتکاف و در مساجد دانشگاههای تهران ارائه شده و مورد استقبال دانشجویان و دانشگاهیان قرار گرفته است.
شیوه نگارشی این کتاب همچون دیگر کتابهای استاد پناهیان است که در عین اینکه تمامی بندهای ارائه شده در کتاب دارای استقلال معنایی هستند، با یکدیگر پیوندی دارند که نشان از نوعی خلاصهگویی دارد. در واقع نویسنده کتاب تصمیم بر استفاده از این شیوه خاص نگارشی داشته تا بتواند از طریق کم حجم نوشتن مطالب نتایج عمیقتری در ذهن خوانندگان اثر ایجاد کند.
قطع مناسب کتاب از دیگر نکاتی است که باید به آن اشاره کرد، چرا که با توجه به مخاطب کتاب که بیشتر نسل جوان و دانشجو محسوب میشوند، میتوانند کتاب را به راحتی در اتوبوس و مترو مطالعه کنند.
نگاهی به رابطه عبد و مولا، مشتمل بر شش فصل است که در آن موضوعاتی همچون درک رابطه عبد با مولا، برخی آثار رابطه عبد با مولا، رشد رابطۀ عبد و مولا در گرو «امر و اطاعت»، عبدپروری مولا، چند راهکار دیگر برای رشد رابطهی عبد و مولا و شرایط عبودیت در حدیث «عنوان بصری» بررسی میشود.
این کتاب را انتشارات بیان معنوی با همکاری استاد مسعود نجابتی و خانه طراحان انقلاب اسلامی و برای دومین با قیمت ۷۵۰۰ تومان و در ۲۵۹ صفحه منتشر کرده است.
با هم بخشهایی از این اثر را میخوانیم:
پرده اول: انتخابی نبودنِ «عبد بودن»
عبد بودن ما امری انتخابی نیست. خدا برای اینکه ما درست با بیاورد اصلیترین عبادت ما یعنی «نماز» را واجب کرده است. دستور هم داده است برای اینکه بچههایتان به آداب بندگی ادب شوند، از هفت سالگی آنها را به نماز خواندن امر کنید. طرف میگوید: «چرا من باید از هفت سالگی بچه را به نماز دعوت کنم در حالی که بچه هنوز چیزی نمیفهمد؟ حالا که هنوز نوبت انتخابش نشده، بماند وقتی زمان انتخابش شد ببینیم آیا خدا را انتخاب میکند یا نه؟» توجه ندارد که هویت فرزند او، «عبد بودن» است. عبد بودن او هم انتخابی نیست. این حقیقت وجودی اوست. بچه باید اول این را درک کند. وقتی این را درک کرد، آن وقت میتوان به او گفت که خودت فکر کن و انتخاب کن.
لذا خدا میفرماید که باید بچه را از هفت سالگی به نماز خواندن وادارید تا بفهمد که عبد است. بعد از آن بگو «ای بندهی خدا! بیا به خدا معرفت پیدا کن و به سوی او حرکت کن!» چون فرصت او هم یک فطرت الهی است و این فطرت بر عقل و اندیشهاش هم حاکم است، قطعاً اگر تفکر کند، درست انتخاب میکند.
اصلا انتخاب آزادانه به معنای مطلق کلمه معنا ندارد. سخن گفتن برخی مثل این است که بگویند: «ما جاذبهی زمین را به عنوان پیش فرض میپذیریم و سپس سراغ بقیه قواعد فیزیک میرویم!»، در حالی که جاذبهی زمین پیش فرض نیست. پیش فرض یعنی فرضاً جاذبهی زمین وجود دارد! این چه حرفی است؟ جاذبه زمین که یک امر مسلّم است. چرا سرجاذبه زمین منّت میگذاری؟ جاذبه زمین وجود دارد و تو هم تسلیم و مقهورش هستی. چه بخواهی چه نخواهی باید همه زندگیت را تحت سیطرهی جاذبه زمین تعریف کنی. عبد بودن ما مثل جاذبه زمین است؛ چه بخواهیم و چه نخواهیم هست و ما باید مقهور آن باشیم.
چه فایدهای دارد کسی بنشیند و با فرض اینکه جاذبه زمین وجود ندارد برای خودش برنامهریزی کند؟ یا مثلاً بگوید که من باید فکر کنم که آیا جاذبه زمین را بپذیریم یا نه؟! اینکه دیگر به انتخاب شما بستگی ندارد. کسی اینگونه با حقایق عالم برخورد نمیکند. عبد بودن ما هم همانند قانون جاذبه زمین است و به انتخاب ما ربطی ندارد. ما بایستی نسبت به اذن الهی تواضع داشته باشیم. این ما نیستیم که خدا را انتخاب میکنیم این خداست که زمانی که ما را خلق کرده، ما را برای بندگی خود انتخاب کرده است.
اگر چنین نگاهی داشته باشید، دیگر انرژیهای روحتان صرف هرزگیها و چیزهای بیارزش نخواهد شد. دیگر امر واقعی را به عنوان شرایطی که هست، میپذیرد و تسلیمش میشوید. بعد از این است که شروع میکنید به رها کردن انرژیهای روحی خودتان. هسته اتم را در نیروگاه میشکافند و از آن برق تولید میکنند، اما اگر آن را در خارج از نیروگاه بشکافند همهجا را تخریب میکند. ارادهها و خلاقیتهای انسان هم اگر در دالان عبودیت انفجار پیدا کنند و آزاد شوند باعث رشد و تلقی انسان میشوند و الا انسان را به حضیض ذلت و بیچارگی میکشانند.
ای بندهی خدا! تو چه بخواهی و چه نخواهی عبد هستی، پس چرا میخواهی از حقیقت خودت دور شوی؟ در بعضی از امور که تو اصلاً حق انتخاب نداری، انرژیات را الکی در این امور مصرف نکن. بپذیر که عبد هستی و انرژی و توان خودت را از اینجا به بعد صرف کن. خوشا به سعادت کسی که بعد از پذیرش بندگی، فکر و خیال خودش را صرف این میکند که از تواناییهایش چگونه استفاده کند.
پرده دوم: عبادت، راه کشف رابطه با خدا
امام رضا(ع) میفرمایند: «اگر کسی بگوید چرای خدای متعال بندگان را به عبادت و بندگی فرمان داد؟ گفته میشود فرمان داد تا او را از یاد نبرند و آئین او را رها نکنند، و امر و نهیش را به بازی نگیرند، زیرا در آن آرامش و دوام آنان است. و اگر آنان بدون دستور به عبادت رها میشدند، روزگار بر ایشان طولانی میشد (سخت میگشت) و قساوت قلب پیدا میکردند.» قساوت قلب یعنی چه؟ یعنی انسان حقیقت بندگی را نمیفهمد و عطر زیبای بندگی را استشمام نمیکند. این را انسان باید ابتدا با قلبش بفهمد و سپس در چشمهایش دیده شود. اگر کسی بندگی نکند، قساوت قلب پیدا میکند، یعنی این حقیقت را نمیفهمد. خدا این عملیات را قرار داده تا انسان این حقیقت را بفهمد، این دستورات را داده تا انسان فراموش نکند که بنده است.
در عبادات، به ویژه نماز، مهمترین کاری که صورت میگیرد قطع رابطه با دیگران است. اعتکاف بوی قطع رابطه با دیگران میدهد. حج سرشار است از قطع رابطه با دیگران. روزه سرشار و لبریز است از قطع رابطه با دیگران، حتی با نیازهای طبیعی و غریزی خودت. در روزه من نیاز به طعام را هم برآورده نمیکنم. من با خوراکیهای عالم رابطهای دارم که در روزه این رابطه را هم قطع میکنم. انسان تا همه رابطههایش را قطع نکند، آن رابطه حقیقی را، که همان رابطه با خداست، به دست نخواهد آورد.
عبادت یعنی قطع رابطه با دیگران و مقیم در خانهی خدا شدن، برای رسیدن به آن رابطه نامرئی و مرموز؛ رابطه با خدا. عبادت راه برقراری این ارتباط است. من عبادت میکنم تا بلکه این رابطه برقرار شود و من آن را تجربه کنم، تا بعد از آن در این رابطه سیر و سلوک کنم، این رابطه را تقویت کنم و از این به بعد خودم را فقط در این رابطه ببینم و بیایم و فقط این رابطه را بخواهم.
عبادت یعنی وقت گذاشتن برای کشف این رابطه. نباید نوک زد! باید وقت گذاشت. اعتکاف به همین دلیل ویژه است. انسان سه روز «وقت» میگذارد.، سه روز دنبال صاح خانه میگردد و زمزمهاش این است که ای خدایی که نمیبینمت، نمییابمت، نمیچشمت! تو کجا هستی؟! چگونه با من ارتباط برقرار خواهی کرد؟! کِی وجود تو را بیشتر لمس خواهم کرد؟! کِی حضور تو را بیشتر حس خواهم کرد؟! کِی میفهمم تو چگونه هستی؟!
وای برکسی که پیش خدا برود و از خدا چیز دیگری غیر از خود خدا بخواهد. انسان باید همیشه با خدا این نجوا را داشته باشد: «خدایا اول خودت را به من بده. چرا من نباید با تو ارتباط داشته باشم؟» جوانی را دیدم که پیش یک اهل دلی رفته بود و به او میگفت: «من چرا نباید با جنس مخالف ارتباط داشته باشم؟ من چرا نباید دوستی داشته باشم؟» به خودش میپیچید و این حرفها را میزد. و آن اهل دل هم به زور اشکهایش را پنهان میکرد و به خود میپیچید، به وجد آمده بود. این جوان به دنبال رابطهای بود که نیاز داشت، او هم به یاد رابطهای افتاده بود که نیاز داشت. چرا من تو را آنگونه نخواهم که دیگری، دیگری را میخواهد؟
پرده سوم: ضرورت دادن انگیزههای درست برای خوب شدن
اجازه بدهید همینجا نکتهای را عرض کنم. اینکه امروز شاهد هستیم که بعضی از جوانها آدمهای خوبی نیستند، بیشتر تقصیر ماست. چون ما انگیزه قوی، سالم، زخمنخورده و دست اول برای خوب شدن به آنها پیشنهاد نکردیم. ما دائماً با انگیزههای سطح پایین و دمدستی، جوانها را به خوب بودن، مهربانی، رعایت اعتدال، دزدی نکردن، معتاد نشدن و... دعوت کردهایم. نتیجهاش هم این است که آنها خوششان نمیآید. بنده از جهتی به آنها حق میدهم!
بچهای که مدام به او گفتهاند: «درس بخوان تا دکتر و مهندس شوی و اگر درس نخوانی باید بروی کارگری»، این بچه حق دارد اگر از درس فراری باشد. کسی که مدام این انگیزهها را مقابل خود ببیند، حق دارد اگر درس نخواند. با این انگیزهها که نمیشود انسان را به حرکت واداشت. مثل این میماند که یک «تیانتی» یک گِرمی گذاشته و با آن میخواهد یک کوزه بزرگ را بفرستد هوا! خب نمیشود. اینطوری هم نمیشود جوان را راه انداخت. او باید به انگیزه عبودیت درس بخواند. ممکن است کسی بگوید: «خب، حالا آمدیم و نخواست با انگیزه عالی درس بخواند، حداقل ما با همین انگیزههای سطح پایین راهش بندازیم.» واقعش این است که اگر جوانی نخواست به انگیزه عبودیت و بندگی خدا درس بخواند، همان درس نخواند بهتر است. چرا شمشیر را بدهیم دست زنگی مست؟!
من پدری را میشناسم که همیشه در خانهی خدا گریه میکند که «خدایا، بچههای من اگر نمیخواهند عبد تو باشند، جانشان را بگیر! من داغشان را تحمل میکنم.» یکی از پادشاهان در دوران صفویه که به دلایلی علمای شیعه به دربار نزدیک شده بودند تا شیعه قوام پیدا کند، به عالم زمان خود گفته بود که «من دوست دارم با شما نسبت فامیلی پیدا کنم، پسر شما باید بیاید به خواستگاری دختر من.» چون شرایط به گونهای بود که نمیشد این عالم درخواست شاه را رد کند و از طرفی اصلاً به این وصلت راضی نبود، از شاه تا فردا مهلت خواست. شب سر سجاده نماز با خدا اینگونه راز و نیاز کرد که «خدایا! من میخواهم فرزندم عبد تو باشد نه داماد شاه، معلوم نیست اگر پای او به دربار شاه باز شود، سالم بماند...» همین نجوای شبانه باعث د که صبح جسد بیروح پسر را در اتاقش پیدا کنند.
بیایید بساط عالم را بهم بزنیم. بیایید به این زندگی پوشالی که آدمها برای خودشان درست کردهاند ریشخند بزنیم. بیایید زمینهای را ایجاد کنیم تا اداره کنندگان فرهنگ و روحیات جوامع بشری، آدمها را عبد بار بیاورند. چرا ما باید کاری کنیم که مردم به انگیزههایی غیر از عبودیت، خوش اخلاق شوند و مثلاً لبخند بزنند؟ برای چه لبخند بزند؟ بگذار کفرش بزند بیرون تا لبخندش ما را به اشتباه نیندازد. نتیجه نهایی چنین فرآیندی در جامعه، افزاریش خلوص است. امام زمان(عج) هم در انقلاب جهانیشان، میخ بندگی را محکم در زمین میکوبد و دنیا را براساس عبودیت خدا میچرخاند.
پرده چهارم: کبریایی خدا، محور بندگی
الان به کسانی که در فرهنگ اومانیستی غرب تربیت شدهاند، نمیشود گفت بالای چشمتان ابروست. میگوید: «خدا مال ماست. خدا یکی از اجزای سبد نیازمندیهای روزمره ماست! ما هر روز یک روزنامه میخواهیم، یک شیر میخواهیم که باید صبح بیایند در خانه بدهند، هفتهای یک مجلهو بعد یک دانه خدا میخواهیم که با او مناجات کنیم. راستی نان هم میخواهیم. بنزین هم میخواهیم برای ماشینمان... .» معنویت رایج جهان، معنویت بدون عبودیت است.
این خدا مهربان است، اما کبریایی ندارد؛ و کبریایی خدا آنقدر اهمیت دارد که محوریترین ذکر نماز «الله اکبر» است. نمازی محور دین است. یارو طوری میگوید: «اوه! مای گاد!» که آدم میفهمد منظورش خدا کوچولوی خودش است. تو تنها خداپرستی هستی که تا در خانه خدا میآیی اولین فریادت «الله اکبر» است. زمزمهات الله اکبر است. نجوایت الله اکبر است. بقیه نامهای خدا غلط نیست ولی برای نماز باید تنها بگویی «الله اکبر». محوری بودن نماز در میان آموزههای دینی و محوری بودن این ذکر نماز، نشان از یک واقعیت دارد و آن هم محوری بودن کبریایی خدا در مسیر بندگی انسان است.
شخصی به من میگفت: «شما الله اکبرهای نماز را میبینید اما بسم الله الرحمن الرحیمهای قرآن را نمیبینید؟! این که خیلی مهربانانه است، چرا این تیکههایش را نمیگویی؟» گفتم: «اولا معنای الله اکبر این نیست که خدا نامهربان است. ثانیاً هیچ میدانی در «بسم الله الرحمن الرحیم» چقدر تکبر موج میزند؟ چقدر تکبر و مهربانی او در آن است؟» من اگر به شما بگویم که اول سورهها را این گونه شروع کنید: «به نام من که طلبه مهربانی هستم»، آیا شما از این تعبیر مهربانی مرا احساس میکنی یا تکبر مرا؟ واضح است بدون اینکه لفظ تکبر را بیاورم، تکبر در این عبارت موج میزند. خدا در ابتدای سورههایش میگوید: «به نام من» و با تکبرش انسان را به تذلل وا میدارد.
یک سال در ماه مبارک رمضان، ده روزی در مورد کبریایی خدا صحبت میکردم. میگفتم اصلا خود کلمه «متکبر» به عنوان صفت خدا در قرآن آمده است. متکبر برای ما بد است اما برای خدا خوب است. عبد از تکبر مولایش لذت میبرد، مثل لذتی که بچه سه ساله از محکم و مقتدر بودن بابایش میبرد. خلاصه چند روز از این حرفها زدیم تا اینکه روز هفتم بندهی خدایی آمد به من گفت: «حاج آقا! توضیحاتتان درست است، اما میشود نگویید خدا متکبر است. این بالاخره ناراحت کننده است!» گفتم: «آخر سرنتوانستی با خودت کنار بیایی؟ بگویم خدا ناز است، کوچولو است، مامانی است، الهی جگرش را بخورم، اینجوری راحتتری؟» بعضیها خدای متکبر را دوست ندارند. در حالی که اصلا حقیقت ارتباط ما با خدا تذلل در برابر خدایی متکبر است.
یکی از مهربانانهترین آیات قرآن، آیه ۶۰ سوره مبارکه غافر است. ظاهر ابتدای این آیه، مهربانی بدون کبریایی خداست، آنجا که خدا میفرماید: «ادعُونی اَستَجِب لَکُم؛ مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم.» ادعای ما این است که مهمترین اثر روانی آیات قرآن، القای کبریایی خداست. ممکن است بعضی تصور کنند که در این قطعه از آیه، القای کبریایی نیست و صرفاً مهربانی است. در حالی که در همین قطعه هم هرچند مهربانی خدا مشهود است، ولی کبریایی خدا هم دیده میشود. اولاً، خدا میفرماید «من» را بخوانید تا شما را اجابت کنم. ثانیاً، در ادامه آیه خدای متعال صریحاً میفرماید: «اِنَّ الَّذِینَ یَستَکبِرُونَ عَن عِبَادَتِی سَیَدخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرینَ؛ کسانی که از دعا کردن تکبر بورزند، آنها را با خواری وارد جهنم میکنم.»
البته این خدایی که باران کبریایی است، مهربان هم هست، غفار هم هست، اگر نبود که بیچاره بودیم. این خدا شنونده هم هست، صبور هم هست، حلیم هم هست، ستار هم هست، بردبار هم هست. این خدا منتظر ماهم هست. این خدایی که بسیار با عظمت است، این خدا حاضر است ما را ببخشد. حاضر است کوتاهیهای ما را جبران کن. آبروی ما را نمیبرد. این خدا ما را دوست دارد. این خدا هرچه گناه کنیم تا آخر عمر باز پیگیری میکند که ما را به سوی خود برگرداند. ولی یادمان نرود او اول از همه اینها خداست و ما در مقابل او عبد هستیم.