دزفول - جانبازانی که امروز روی تخت خود مانده‌اند و حتی توان راه رفتن ندارند همان‌هایی هستند که زمانی برای دفاع از کشور هیچ سدی، مانع از رفتن آنها به‌سوی جبهه‌ها نبود.

به گزارش خبرنگار مهر، سخت است به‌راحتی نفس بکشی ولی او در مقابل چشمانت نفس‌نفس بزند. شرمنده می‌شوی از نفس کشیدن در هوایی که گویی سهم او نیست. کسی که از هوا گذشت تا هوای آینده تو را داشته باشد. بغض می‌کنی، نفس‌هایت می‌گیرد و خوشحال می‌شوی، خوشحال از اینکه برای چند ثانیه همدردش شده‌ای، ولی این کجا و آن کجا...

اینکه تو فقط برای چند ثانیه دم و بازدم نفس‌هایت را به بازیچه بگیری ولی او سال‌هاست که قصد کرده به نفس‌هایش «هیس» بگوید. هیس بگوید و دیگر هیچ نگوید. با خودت کلنجار می‌روی که دیگر نفس نکشی تا بیشتر از این شرمنده نشوی اما حتی فکر کردن به آن هم آن‌چنان شجاعتی می‌خواهد که این بار واقعاً نفس‌هایت می‌گیرد... این‌ها حکایت حالت می‌شود حکایت دیدن جانبازی که حالا دیگر توان راه رفتن هم ندارد.

«منصور محمد مشعلی زاده» جانباز شیمیایی ۴۹ ساله دزفولی قصه ما است که سال‌هاست درد و رنج ناشی از جراحات جنگ را به جان خرید و خم به ابرو نیاورد و اکنون ۹ ماهی می‌شود که دیگر توانی برای راه رفتن ندارد، کسی که روزگاری تمام میدان‌های نبرد را پیموده بود.

این روزها دنیای مشعلی زاده اتاقش است و آسمانش سقفی است که ستاره ندارد. جانبازی که با حضور در جبهه جنگ از تمام داشته‌هایش چشم‌پوشی کرد تا چشمان زیادی به دنیا باز شود. جانبازی شیمیایی که فرزندانش رضا و سارا نیز به دلیل مشکل پدر، ناشنوا به دنیا آمدند تا هم‌صدا با پدر، سرود ایثار بخوانند و در این میان همسری که سال‌هاست فداکاری و گذشت را در این خانواده چهار نفره معنا کرده است به‌گونه‌ای که خود مشعلی زاده می‌گوید «همسرم از ابتدا نیت کرده بود که با یک جانباز ازدواج کند و من در تمام این سال‌ها مدیون فداکاری‌های وی هستم»

در میان همهمه افشانه‌های تنفسی و کپسول‌های اکسیژن به گفتگویی می‌پردازیم که هرچند دقیقه یک‌بار متوقف می‌شود تا قهرمان قصه ما بتواند هوایی به ته مانده ریه‌هایش بفرستد تا آذوقه‌ای باشد برای ادامه صحبت‌ها...

چه چیزی باعث شد که سر از دنیای جبهه دربیاورید؟

هنگامی که جنگ تحمیلی آغاز شد، به‌عنوان یک ایرانی قصد داشتم عرق ملی‌ام را ثابت کنم؛ بنابراین حدود سال ۶۱ بود که به لشکر هفت ولیعصر پیوستم و سپس به‌عنوان سرباز وارد نیروی هوایی ارتش شدم و تمام خدمت سربازی‌ام را نیز در همین ارتش بودم، البته باید بگویم به غیر از من، دو برادر دیگرم نیز سابقه حضور در جبهه را دارند که یکی از آنها نیز جانباز و دیگری برای مدتی اسیر بود. به‌طورکلی در خانواده‌ای بودم که هیچ‌گونه مخالفتی را از سوی پدر و مادرم برای عازم جبهه شدن شاهد نبودم و روحیه جبهه در تمام اعضای خانواده ما وجود داشت.

از لحظه شیمیایی شدنتان بگوئید. اینکه در کدام عملیات و به چه صورت شیمیایی شدید؟

در منطقه فاو، عملیات والفجر ۸ عازم خط مقدم جبهه شدم. حوالی غروب بود، پدافندها را مستقر کرده بودیم و منتظر پهن کردن بساط شام بودیم که به‌یک‌باره آسمان از هواپیماهای میر و، میراژ و توپولوف دشمن پر شد. در اولین حمله ماشین حامل مواد غذایی را منفجر کردند و سپس حمله‌های دیگر را آغاز کردند. همرزمان از طریق بی‌سیم از مجروحیت یکی از دوستان خبر دادند و اکثر همرزمان به آن سمت رفتند همین باعث شد که من به‌عنوان سرباز به داخل پدافند بروم و شروع به تیراندازی به نقطه‌های اطراف کردم تا اینکه هواپیمای میراژ از بالای سرم عبور کرد و چند متر دورتر بمب‌های شیمیایی خود را درست در زمانی که جهت باد سمت ما بود منفجر کرد. از آنجایی که با توجه به اطلاعات قبلی بوی مواد شیمیایی را می‌توانستم تشخیص دهم از دوستان خواستم هر چه زودتر ماسک‌های خود را بزنند و ماسک من را نیز بیاورند که در این فاصله زمانی مواد شیمیایی اثر کرد و من شیمیایی شدم.

پس با این شرایط سخت و رعب آور، قطعاً جبهه رفتن دل‌شیر می‌خواست؟

بله دل‌شیر می‌خواست اما بیشتر نیت پاک لازم بود. جبهه رفتن همانند این بود که بخواهی قرآن بخوانی و قبل از آن باید وضو بگیری، بنابراین جبهه رفتن نیز نیازمند اهداف پاک و نیت‌های مشخص بود. اینکه می‌گفتند در زمان جنگ به‌زور و اجبار مردم را به میدان نبرد می‌فرستادند اصلاً صحت نداشت چراکه هرکسی که پا به این عرصه می‌گذاشت با خلوص نیت و رضایت خود بود.

از حال و هوای آن روزهای جبهه بگوئید?

در جبهه یک فضای بسیار عاشقانه، پرشور و صمیمی وجود داشت. آدم در تمام مواقع همیشه با چهره‌های بشاش روبه‌رو می‌شد و همه‌جا قصه‌ها بوی امید می‌داد به‌گونه‌ای که با هر رزمنده‌ای که هم‌کلام می‌شدی حرف‌هایش سرشار از روحیه و حس امیدواری بود. سفره‌ای که پهن می‌شد باوجود اینکه همیشه غذا کم بود اما چنان رفاقتی موج می‌زد و آن‌چنان هوای یکدیگر را داشتیم که هیچ‌وقت کمی غذا به چشم نمی‌آمد. مواقع عملیات در زمانی که تیر و فشنگ کم می‌آوردیم همه برای دادن تیر و فشنگ پیش‌قدم می‌شدند با اینکه می‌دانستند هر تیری که کم شود خطر مرگ بیشتر می‌شود اما کسی به این چیزها فکر هم نمی‌کرد. تک‌تک لحظه‌های حضور در جبهه و جنگ یاد و خاطره است و به جرات می‌گویم که مکتب عشق بود.

و شما از این مکتب عشق چه چیزهایی یاد گرفتید؟

بی‌ریایی، شجاعت و وقف زندگی برای ارزش‌ها، چیزی بود که از این مکتب یاد گرفتم. آدم از هر رزمنده‌ای که در آن جبهه‌ها وجود داشت می‌توانست نکات ارزشمند زیادی را یاد بگیرد و مهم‌ترین نکته اینکه همه با یک هدف آمده بودند. هدف تمام ما حفظ دین بود که برای آن تا پای جان رفتیم و لحظه شهادت‌های زیادی را به چشم دیدیم تا به ثمره هدف خود که انقلاب اسلامی بود رسیدیم. یاد گرفتیم که برای هر چیزی باید تا پایان رفت که بتوان به نتیجه دلخواه رسید.

از لحظه شهادت همرزمان خود گفتید. در این‌گونه لحظه‌ها چه حسی داشتید؟

واقعاً سخت بود به‌ویژه زمانی که شاهد لحظه شهادت سروان کشاورز بودم. این شهید بزرگوار واقعاً یک انسان کامل و به تمام معنا بود که هنگام شهادتشان به‌شدت رنج بردم. به‌طور کلی لحظه شهادت‌های زیادی را در آن روزگار به چشم دیدیم و اشک های زیادی نیز ریختیم. البته اشک برای نبودنشان وگرنه شهادت برای خودش سعادتی است.

تاکنون شده هنگام درد کشیدن از اینکه جبهه رفته‌اید پشیمان شده باشید؟

هرگز. چون من با هدف مشخص رفتم و هیچ‌وقت دلم نمی‌خواهد با تفکرات پوچ، هدف و نیت خودم را زیر سؤال ببرم چراکه اولین نتیجه‌اش خیانت به خودم است. هرکسی نان نیت خود را می‌خورد و اگر نیت خوب باشد قطعاً خدا نیز کمک خواهد کرد. هرکسی که با خدا معامله خوب کند خدا نیز هوایش را دارد و من هم در این معامله‌ام با خداوند سود کرده‌ام.

یعنی از اینکه نمی‌توانید مثل انسان‌های عادی زندگی کنید راضی هستید؟

من با دردهایم خو گرفته‌ام. آدم در هنگام درد کشیدن اگر به منشأ درد فکر کند و بداند که برای چه چیزی به این درد دچار شده است قطعاً بهتر می‌تواند با دردهایش کنار بیاید. من نیز دردهایم را شیرین احساس می‌کنم چون میدانم از کجا آمده است. البته انکار نمی‌کنم که دلم می‌خواهد بعد از این همه ماه که بر روی تخت بودم راه بروم و بتوانم به امورات زندگی‌ام برسم ولی از این شرایط موجود نیز راضی هستم و یقین دارم که این یک امتحان الهی است و من قصد دارم در این امتحان پیروز و سربلند باشم.

از این حرف‌ها که بگذریم، به نظر شما جنگ آن دوران سخت‌تر بود یا جنگ کنونی؟

بدون شک جنگ کنونی سخت‌تر است چراکه در آن دوران ما می‌کشتیم و کشته می‌دادیم و یک جنگ برابر بود اما اکنون جنگ نرم است. جنگی که از طریق ماهواره، فضای مجازی، اینترنت و حتی پوشاک و به شکل‌های مختلف وارد خانواده‌ها شده و سبب شده جوانان در معرض خطرهای جدی قرار بگیرند، متأسفانه اکنون شاهد هستیم که بسیاری از جوانان به راه‌های نامطلوب کشیده شده‌اند.

به نظر شما چگونه می‌توان در این جنگ پیروز شد؟

مسئولان باید محافل انس با قرآن و بسیج را گسترش دهند و در این محافل از جوانان نهایت استفاده را ببرند. باید روی نسل جوان کارکرد تا بتوان نتیجه گرفت. نسل جوان به‌خصوص جوانانی که از خانواده شهدا و جانبازان هستند باید پیرو و متعهد به آرمان‌های پدرانشان باشند و با تمام وجود اهداف آنها را دنبال کنند چراکه این گروه از جوانان می‌توانند تأثیر به سزایی بر روحیات و تفکرات دیگر جوانان داشته باشند. ضمن اینکه رسانه‌ها نیز، باید بیشترین تمرکز خود را بر روی این‌گونه مسائل بگذراند چراکه بیشترین نقش را در آگاهی‌رسانی و شفاف‌سازی مسائل دارند.

از شرایط حمایت از جانبازان در شهرستان راضی هستید؟

خیر. البته ما انتظار زیادی نداریم اما برخی متولیان نتوانسته‌اند به وظایف خود به‌خوبی عمل کنند. به‌عنوان‌مثال اگر من را زودتر برای درمان به تهران می‌فرستادند این مشکل برای من رخ نمی‌داد و شرایط به این صورت وخیم نمی‌شد که دلیلش همین کم‌توجه‌ی ها بود. ضمن اینکه آب‌وهوای خوزستان با توجه به وضعیت بد و ریز گردها برای ریه‌های من و امثال من اصلاً مناسب نیست. بهتر بود متولیان یک مکان خوش آب‌وهوا برای اسکان ما در نظر می‌گرفتند که آن‌قدر هوا برای ما زجرآور نباشد. در بحث رفاه نیز شرایط اصلاً راضی کننده نیست. هرچند منکر حمایت‌ها نیستم اما معتقدم که این حمایت‌ها کافی نیست و می‌تواند خیلی مطلوب‌تر باشد.

شاید قدر بدانیم

درد ریه‌ها، تنگی نفس و سوزش توأم با ریزش اشک چشمانش که ناشی از مواد شیمیایی است اجازه نمی‌دهد تا آقای مشعلی زاده به صحبت‌هایش ادامه دهد. چشمان اشک‌باری که حرف‌های زیادی در پس آنها نهفته است...اما به‌زور نفسی تازه می‌کند، سکوت می‌کند و دیگر هیچ...

این روزها مزین شده به نام دفاع مقدس. دفاع مقدسی که لاله‌های سرخ زیادی را به اسلام و انقلاب تقدیم کرد و مشعلی زاده‌های فراوانی را نیز به‌عنوان یادگار آن اعصار تلخ اما حماسی برای ما گذاشت. به یادگار گذاشت تا ببینیم و بفهمیم و شاید قدر بدانیم.

با یک نگاه ساده نیز می‌توان دریافت که اطراف ما مشعلی زاده‌های زیادی هستند که بی‌هیچ چشم‌داشتی برای آرامش کنونی ما جان مال خود را بخشیدند و چه زیبا واژه «ایثار» را معنا بخشیدند.

الصاق عنوان دفاع مقدس به این روزها بزرگ‌ترین بهانه است برای یادآوری آن رشادت‌ها و رسیدن به این واقعیت که ما اکنون تک‌تک لحظه‌های خود را مدیون دفاع مقدس هستیم.

چه بسیار دست‌ها و پاهایی که در خاک‌ریزها و سنگرها و گودال‌ها جا ماند تا ما اکنون به پاسداشت اینجا ماندن‌ها، دست آنها را بگیریم و هم پای این بازماندگان در مسیری حرکت کنیم که دلیل آن‌همه حماسه بود.

گفتگو: رویا رجبی