در روزشمار وقایع حسینی به روزی می رسیم که دخترکی از میان کاروان در کاخ یزید ناله می کند و با سر بریده امام درد دل می کرد و می گفت که چه کسی این سر را به خون رنگین کرده است.

خبرگزاری مهر- گروه هنر: مجتبی فرآورده نویسنده و کارگردان سینما با سلسله یادداشت هایی که از روز هفتم ذیحجه شروع شده و تا اربعین حسینی ادامه دارد، روزشمار وقایع کاروان حسینی در این ایام را روایت می‌کند و امروز پنجم صفر، پنجاه و هشتمین یادداشت وی را می‌خوانید:

پنجم صفر

«ماه می تابید بر ویرانه های باب الصغیر،

و سایه های بلند باروها گسترده بود بر زمین،

باب الصغیر ماتم سرا بود و جغد بر دیوار نشسته بود و می نالید.

دخترک پریشان بود، افسرده و غمگین می گریست،

زنان همه گِرد آمدند به دلداری،

زینب و فاطمه و سکینه و رباب، رمله و هانیه و ام وهب.

دخترک بی تاب و بی قرار،

محبوب خود را می خواند،

گریه می کرد و به فغان می نالید،

عاقبت مراقبان کاروان، کلافه شدند، طاقت از کف بدادند و رفتند،

لحظه ای گذشت، برگشتند، با طَبقی با درپوش.

طَبق را مقابل دخترک گذاشتند و باز رفتند.

دخترک ناله کنان، گریه سر داد و بهانه می گرفت،

به امید، سر پوش طَبق را برداشت،

سر خونینِ در طَبق، پُر فروغ تابید،

دخترک ناله از ته دل کشید و به فغان آمد،

گفت: چه کسی این سر را، به خون رنگین کرد؟

این رگ را، چه کسی جُراَت کرد که بُرید؟

چه کسی ما را، به یتیمی و تنهایی نشاند؟

ما به چه کس بعد تو دل بندیم؟

پی هم به آه و اشک می نالید،

غم تنهایی را به سوز دل از سَر می پُرسید،

آنقدر گفت و نوحه خواند و مویه سر داد، تا در و دیوار با او هم ناله شدند،

سر فرود آورد و لبان سر را بوسید،

دخترک صیحه ای زد و جان داد.»

برچسب‌ها