خبرگزاری مهر- گروه استانها: برای خودش روزی برو وبیایی داشت، مرد کار وسختی بود، زمانی درشیروان به شغل کارگری و بنایی مشغول بود و مردم او را به نام «اوستا علیرضای بنا» می شناختند.
به سراغ او که در یکی از محلات شهر شیروان، در خانهای استیجاری قدیمی که دارای دو اتاق کوچک با آشپزخانهای دومتری، زندگی میکند رفتیم، حاصل دیدار خبرنگار مهر با او و ماحصل روایت همسایگان و کسانی که از وضعیت «اوستا علیرضا» آگاهی داشتند، مطلبی است که در ذیل میخوانید.
«اوستاعلیرضا» ۱۲سال قبل با «علیرضا» امروز کلی فرق کرده است، امروز ساختمان وجودی او کلا به هم ریخته و از سویی نارسایی قلب و کلیه و بیماری سرطان و دیابت، امانش را بریده است و از سوی دیگر وضعیت سخت اقتصادیاش موجب شده تا این مرد که روزی بنایی چیرهدست و ماهری بود، امروز برای رفع مشکلات و برای تامین معیشت زن و فرزندانش نا توان بماند.
حالا درد و رنج بیماریها و سخت تر از آن رنج بیپولی، زندگی «اوستا علیرضا» را به خطر انداخته و تنها در این دنیا همسری دلسوز و دو دختر هفت ساله و یکساله برایش باقی مانده است.
پابند اکسیژن ساز
روزهای خوش «علیرضا» در چند سال اول ازدواجش خلاصه میشود، روستازادهای که به شیروان آمد تا نان وآبی درآورد و با آن زندگی تشکیل دهد، با پرداختن به کار بنایی و در سال ۸۲ با ازدواجش، بخش مهمیاز آرزوهایش محقق شد، اما پس از گذشت چند سالی، سرطان و سایر بیماریها، چنان آتشی بر زندگیاش زد که دیگر، راهرفتن نیز برای او سخت شده است.
او باید صبح و شب در بیداری و خواب با این دستگاه تنفس کند وگرنه وضعیتش بدتر از حالا میشود ؛اکنون که فصل سرما نیز فرا رسیده وضعیت او بیشتر از هر زمان دیگری وخیمتر شده است و باید به ناچار برای آنکه زنده بماند به یکی از شهرهای شمالی کشور که هوایی مرطوب دارد کوچ کند.
او سخت به دنبال راهی برای رفتن به شمال است اما میگوید: به رغم تلاشهایی که کردهام نتوانستهام جایی برای کارکردن و ماندن پیدا کنم. سرایداری ونگهبانی محلی در شمال کشور، می تواند هم از بار مریضی و بیماریاش و هم از مشکلات اقتصادیاش بکاهد و وضعیت فعلی«علیرضا» را بهبود بخشد.
اکنون نیز که فصل سرما فرا رسیده وضعیت او بیشتر از هر زمان دیگری وخیمتر شدهاست و باید به ناچار برای آنکه زنده بماند به یکی از شهرهای شمالی کشور که هوایی مرطوب دارد کوچ کند
داستان زندگی «علیرضا» با تمام آدمهایی که تا بهحال داستان و سرگذشت زندگی آنها را خواندهاید، فرق دارد؛ او نام «پدر» و «همسر» را یدک میکشد و باید نانآور خانه باشد؛ او باید مثل کوه استواربماند و خانوادهای را که به او تکیه کردهاست، تامین کند؛ اما حالا زمینگیر شده و جز ریختن اشک کاری از دستش برنمیآید.
علیرضا مرد خانه است و چشمان خانوادهاش به دستان اوست؛ شهریورماه سال ۸۶ بود که متوجه شد سرطان ریه دارد، چند سالی بدون آنکه کسی متوجه شود برای درمان به مشهد میرفت اما بالاخره وضع جسمانی و گریههای شبانه، او را لو داد و خانواده و آشنایان فهمیدند که او دیگر یک فرد سالم نیست.
سال ۹۰ دعای همسر و لطف الهی شامل حال او شد و عمل پیوند ریه انجام داد، اما رفتهرفته به دلیل آنکه توانایی خرید داروهای گرانقیمت را نداشت ریههایش آب جمع کرد و بیماریاش تشدید شد.
شروع رنج و درد
دیگر تنفس برای علیرضا سخت شدهبود و وقتی به پزشک مراجعه کرد تصاویر گرفتهشده، همه را غافلگیر کرد. تنها ۳۰ درصد از ریه سمت راست برایش باقیمانده، قلب از حد طبیعی بزرگتر شده و مانع فعالیت همان یک کفدست ریه باقیمانده شده است.
البته نهادهای حمایتی تا حدی به کمکش آمدند اما این میزان دارو و کمک، کفاف تن رنجورش را نمیداد و تنفس برایش هر روز سخت و سختتر شد.
ناتوانی در تامین خوراک و تغذیه مورد نیاز، بههمریختگی سیستم بدنی، کلیههای علیرضا را هم دچار مشکل کرد و رفتهرفته کلیهها نیز درحال نابودی هستند، به طوری که پزشکان گفتهاند ۵۰ درصد کلیه سمت چپ از بین رفته و کلیه راست هم ۳۰ درصد آسیب دیدهاست
ماهیانه ۱۸۰ هزارتومان یارانه و ۸۲ هزارتومان مستمری کمیته امداد، و مبلغ اندکی که همسرش از نگهداری کودکی در منزل کسب میکند، تمام درآمد خانوادهاش است و البته هزینههایی مثل اجاره خانه، پول آب و برق دستگاه اکسیژن ساز و سایر هزینههای زندگی هم که بماند.
اجاره خانه علیرضا ماهی ۱۲۰ هزارتومان است، اما به گفته علیرضا، گاهی اوقات صاحب خانهاش که فرد متدین و نوعدوست و از وضعیت سخت اقتصادی او نیز با خبراست، بخشی از کرایه را به آنها میبخشد.
تمام اسباب و اثاثیه آنها خلاصه میشود در یکتختهقالی رنگ و رو رفته، چند بالشت و چند پشتی، یک بخاری خراب، یک تلویزیون نیمسوز، یک اجاقگاز، چند عدد ظرف و قاشق، یک یخچال کوچک با یک بطری آب و یک ظرف ماست و چندتکه نان!
شروع دردی تازه!
ناتوانی در تامین خوراک و تغذیه مورد نیاز، بههمریختگی سیستم بدنی، کلیههای علیرضا را هم دچار مشکل کرد و رفتهرفته کلیهها نیز درحال نابودی هستند، به طوری که پزشکان گفتهاند ۵۰ درصد کلیه سمت چپ از بین رفته و کلیه راست هم ۳۰ درصد آسیب دیدهاست.
دیابت بیماری دیگری است که این روزها به سراغ علیرضا آمده است و از این دردها که بگذریم غم نان و تنهایی او و خانواده اش این روزها بیشتر از هر چیزی روح و جسم «علیرضا» را رنجانده است.
برای آنکه هزینه برق زیاد نشود دختر خردسالش روزی یک ساعت تلویزیون تماشا میکند و شبها تنها یک لامپ ضعیف در خانه آنها روشن است و گویا فرزندانش هم میدانند باید در برابر زندگی مقاومت کنند
از همسرش شنیدیم که «علیرضا» برای تهیه فرم مدرسه دخترش از شیروان به بجنورد رفته بود و چون ۱۰ هزار تومان پول کم داشت برای آنکه بتواند از صاحب مغازه تخفیف بگیرد شب در خیابان خوابیده بود؛ و زمانی که به شیروان برگشته بود، چهرهاش از کمبود اکسیژن کبود شده بود.
همسرش علیرضا میگوید: برای آنکه هزینه برق مصرفی زیاد نشود دختر خردسالش تنها روزی یک ساعت تلویزیون تماشا میکند و شبها نیز تنها یک لامپ ضعیف در خانه آنها روشن است؛ گویا ر فرزندانش هم میدانند باید در برابر زندگی مقاومت کنند.
برای آنکه قبض گاز زیاد نیاید تنها روزی یک استکان چایی مینوشند و غذای آنها، هر روز و هرشب در نان و ماست و گاهی چند دانه سیبزمینی خلاصه میشود.
هدف از طرح این موضوعات، کمبود روغن، برنج و... برای او و فرزندانش نیست، ایجاد ترحم نیست، بلکه وضعیت سخت زندگی کسی است که امروز نیازمند دست یاریگر خیران و مسئولان برای زنده ماندن از طریق تامین هزینه یک دستگاه اکسیژن ساز است.
علیرضا فقط چند نفس «اکسیژن» میخواهد
تمام خواسته علیرضا تهیه یک دستگاه «اکسیژن ساز همراه» است که ۱۰میلیون تومان بیشتر هزینه ندارد و میخواهد از این وضعیت راحت شود و بیرون از منزل کار کند و شب با نان به خانه بیاید.
علیرضا میخواهد تا به رغم بیماری و مشکلاتش، با عشقی که نسبت به فرزندان و همسرش دارد، در مقابل مشکلات و بیماری از پا ننشیند و با کار و تلاش برای آنها زنده بماند و نیازهای عاطفی و مادی آنها را تامین کند.
و امروز باید بنشینیم و ببینیم که همت خیران و دلسوزان و از سویی مسئولان جامعه در مواجهه با زندگی «اوستا علیرضای بنا» چگونه است؛ آیا دستی برای دستگیری و نجات او و خانوادهاش از وضعیت تلخ و سختی که به آن دچار شدهاند، به سمتش دراز خواهد شد یا نه.