در روزشمار وقایع کاروان حسینی به نوزدهم ماه صفر می رسیم روزی که مردمانی از هر نژاد و قوم، از بِلاد دور و نزدیک، پابرهنگان و تشنگان حقیقت به جبهه حسین(ع) می‌پیوندند.

خبرگزاری مهر- گروه هنر: مجتبی فرآورده نویسنده و کارگردان سینما با سلسله یادداشت هایی که از روز هفتم ذیحجه شروع شده و تا اربعین حسینی ادامه دارد، روزشمار وقایع کاروان حسینی در این ایام را روایت می‌کند و امروز نوزدهم صفر، هفتاد و دومین یادداشت وی را می‌خوانید:

نوزدهم صفر

«قرن ها از روز عاشور گذشته بود،

و سال ها از پس سال ها و روزها از پس روزها همچنان می گذشت،

جبهۀ باطل جان گرفته بود،

کربلا تصرف شده بود،

محبین حسین در عُسر و حَرَج بودند،

چون که مردی نژادپرست از تبار یزید حاکم شده بود.

زمین متروک، همچو ظلمتکده از نور تُهی،

اما در جبهۀ حق، هیچ جنبشی نبود، جوششی نبود، کوششی نبود،

خود بزرگ پندارانِ زمین، مردمان را سوی کفر و شرک و نفاق می خواندند،

بَد کیشان به سوی الحاد،

هیچ کوشش و خُروشی برای خدا نبود،

تا که در یک روز سرد زمستان، که بدن ها از سرما، کِرخ و یخ زده و بی حس شده بود،

حق و باطل مخدوش بود،

باطل جامۀ حق پوشیده بود و گرگ لباس میش،

جبهۀ حق لاغر شده بود و رَمقی در بدن نداشت،

از فلات و دشتی وسیع، سیدی وارسته از نسل حسین،

پرچمی بر افراشت بنام مهدی!

در پی اصلاح اُمّت رسول به حسین اقتدا نمود،

تا جبهۀ حق را سر و سامان بدهد،

با شور و عشق و لبریز از امید، نور را به مهمانی پا برهنه گان دعوت کرد،

نور حسین را که فرا خواند بر زمین،

انفجاری رُخ داد از نور،

هر پرتو از شعاع نور حسین، همچو آذرخش به سویی رفت،

سید وارسته همچو جوانی چالاک، با نشاط و پُر امید و حق طلب،

مردمان را سوی حسین خواند و راه او را احیا کرد،

گفت: در مُحرَّم حسین، خون بر شمشیر پیروز شد.

اما اهل زمین همه در خواب بودند،

همه یخ بسته و بی حس و کِرخ، همچو زمستان بودند،

اما او، گرم و غِبراق و پُر نشاط، با جسارت فریاد زد؛

ای خواب رفتگان اهل زمین! ای غفلتزدگان ناامید! بیدار شوید و به اطراف خود بنگرید،

برخیزید که اینجا جای خواب نیست!

قیام کنید که جهان ایمن از صیاد نیست!

خواب از سر مردمان پَرید، بیدار شدند،

سید جلیل القدر، فریاد آزادی قدس، قبلۀ اول مسلمین را سر داد،

نوادگان سامری از قوم یهود، به خود لرزیدند.

اعلام برائت از مشرکین را فریاد کرد،

بازماندگان بوسُفیان، وهابی های بی شعور ترسیدند.

ظلم و ستم و بیدادگری را پشت هم کوبید،

کفر و شرک و الحاد و نفاق سرگشته شدند.

فریاد پُر خروش او زمین را روشن کرد،

از تابش نور خورشید، جانوران و وحوش زودتر بیدار می شوند تا آدمیان.

دَدمنشان و دیوسیرتان و شب پَرستان و پیروان شیطان، آشفته و حیران و در هراس بیدار شدند،

کفر و شرک و الحاد و نفاق، فرقۀ سامری از قوم یهود، بازماندگان بوسُفیان، با هم متحد شدند،

تیغ کشیدند و رو به روی او به صف شدند،

اما او، همچون حسین، همچون حسن، همچون علی، تنها نبود،

پا برهنگان و زخم خوردگان و مستضعفانِ فلات و دشت وسیع،

با او هم قسم شدند در اصلاح اُمّت رسول، یاری و نصرتِ دین خدا،

برافراشتن پرچمِ مهدیِ حسین.

نبرد مهیبی در گرفت،

اما او، همچو جوانی پُر شور و پُر امید، پای حق ایستاده بود چون کوه،

عاقبت در نَبرد پیروز شد، جنگ را بُرد.

شکست خوردگانِ در جنگ، بار دیگر به صف شدند،

پیرمرد خوب می دانست که نبرد با دشمن، نبردی بی امان و طولانی است.

بار دیگر خُروشید و آنان را نهیب زد؛

اگر بندبند استخوان هایمان را جدا سازند،

اگر سرمان را بالای دار برند،

اگر زنده زنده در شعله های آتشمان بسوزانند،

اگر زن و فرزندان و هستیمان را در جلوی دیدگانمان به اسارت و غارت برند،

هرگز امان نامۀ کفر و شرک را امضا نمی کنیم.

هرگز!

به دم مسیحایی این سید نازنین،

خون حسین بار دیگر جوشید،

زندگی در رگ یخ زدۀ اهل زمین جاری شد،

جبهۀ حق بار دِگر تبیین شد،

در روز حسین، در عاشور حسین،

نام حسین، یاد حسین، جهان را فرا گرفت،

مردمانی از هر نژاد و قوم، از بِلاد دور و نزدیک،

پابرهنگان و مستضعفان و تشنگان حقیقت، دوستداران جبهۀ حق،

با او هم صدا شدند و به او پیوستند،

از آوازۀ نام این سیدِ جلیل القدر، پشت دیو و دَد و جبهۀ باطل می لرزید،

جبهۀ باطل تضعیف شده بود.

پیرمرد، این سید نازنین از تبار حسین،

این سُلالۀ مُطهر زهرا،

این گرمابخش به دوران سرما،

تا بود، چنین بود!»