به گزارش خبرنگار مهر، چندی پیش تعدادی از دانشجویان دانشگاه ملی سنگاپور به ایران سفر و از پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی بازدید کردند. در حاشیه این بازدید نشستی با حضور بیژن عبدالکریمی، بیوک محمدی و سیدجواد میری برگزار شد. عبدالکریمی، فیلسوف و استاد دانشگاه آزاد در این نشست سخنرانی با عنوان «دین و نادین» به زبان انگلیسی ارائه داد. مطلب زیر متن سخنرانی عبدالکریمی در این نشست صمیمانه است که به صورت اختصاصی در اختیار خبرگزاری مهر قرار گرفت؛ پیش از این نیز بخش اول متن سخنرانی در خبرگزاری مهر منتشر شده بود. در مطلب قبلی، عبدالکریمی به هفت معنای دین اشاره کرده و چهار مورد آن را توضیح داده بود.مطلب پیش رو ادامه معانی است که از دین تلقی می شود.
۵ .دین به منزله اخلاق
بعد از کانت، تلقی «دین» به منزله «اخلاق» بسیار رواج یافت. کانت، در نقد عقل محض نشان داد که بنیادی ترین اصول و مبانی الهیات، یعنی اعتقاد به وجود خدا، اعتقاد به آزادی انسان و باور به ابدیت و روز اجزا، به دلیل کاربرد مقولات فاهمه در خارج از قلمرو تجربه ممکن و بیرون از حوزه پدیداری، بی اعتبار بوده، عقل نظری در اثبات این اعتقادات و باورهای دیرینه الهیات با شک و تردید و با آنتی نومی ها، یعنی قضایای جدلی الطرفین مواجه می شود. لیکن، کانت کوشید از طریق دیگری، یعنی به واسطه تأمل بر عقل عملی و حوزه اخلاق به دفاع از مفروضات بنیادین الهیات بپردازد. انقلاب کپرنیکی کانت در حوزه اخلاق، یعنی تلاشی در جهت مخالف الهیات ماقبل کانتی که اخلاق را مبتنی بر الهیات می دانست منجر به ظهور «الهیات اخلاقی» کانت شد که مطابق آن الهیات بر اخلاق مبتنی می گردد.
مطابق این تلقی، این اخلاق است که ضرورتاً منتهی به دین می گردد و نه برعکس. دین حقیقی از نظر کانت، عبارت از این است که «در تمام تکالیف خود خدا را به عنوان شارع کل که باید مورد حرمت واقع شود بدانیم» و حرمت خداوند به این معناست که قانون اخلاقی را اطاعت کرده، به منظور ادای تکلیف، عمل نماییم. بدین ترتیب، از نظر کانت، دین چیزی نیست جز جست وجوی تکالیف اخلاقی و تلقی این تکالیف به منزله اوامر الهی. بعد از کانت، این تلقی از دین، یعنی یکی گرفتن دین با اخلاق بسیار رواج یافته است. لیکن، در این تلقی روشنگرانه (یعنی مبتنی بر جهان بینی عصر روشنگری) از دین، دین از سرشت و مضمون اصلی خویش یعنی از همان چیزی که در این پژوهش در جست وجوی آن بوده و از آن با تعابیری چون «خودآگاهی، ایمان یا تجربه دینی» یاد شده است تهی شده، «دین» به «اخلاق» تقلیل یافته است.
بی تردید، همانگونه که در فرازهای آتی بیشتر توضیح داده خواهد شد، دین با اخلاق نسبت دارد ــ نسبتی که درک آن بدون ورود به نظام معرفتی (اپیستمیک) خاص دینی و فهم «وحدت نظر و عمل» در این نظام معرفتی و با تفسیر آن بر اساس سنت و نظامهای معرفت شناسی متافیزیکی و غیردینی و «جدایی نظر از عمل» در این سنت بسیار دشوار می نماید لیکن، دین را به هیچ وجه نمی توان صرفاً به اخلاق تقلیل داده یا آن دو را یکی دانست؛ چرا که در غیر این صورت و با پذیرش تلقی اخلاقی کانت از دین، فرد به صرف انجام تکالیف اخلاقی، حتی با اتخاذ جهان بینی و نحوه نگرش ماتریالیستی به جهان، باید در زمره دینداران محسوب شود و بدین ترتیب، ما تعریفی از دین ارائه داده ایم که مرز میان «دین» و «غیردین» فرو می ریزد
۶.دین به منزله ایدئولوژی
ما گاه دین میگوییم و مرادمان بیشتر یک ایدئولوژی است. اساسا پدیدهای به نام ایدئولوژی، در معنای اندیشه به مثابه راهنمایی برای پراکسیس و عمل اجتماعی، یكی از دستاوردهای دوره جدید و حاصل ظهور انسان مدرن است. البته، در دوره های تاریخی گذشته، حکومت ها، همچون پادشاهان و امپراطوران در عالَم مسیحیت یا حکومت خلفا در عالَم اسلام به طور کلی یا حکومت صفویه به طور خاص در عالَم تشیع، از دین به منزله یک ایدئولوژی، یعنی توجیه و مبنایی برای مشروعیت بخشی به پایه های سلطنت و حکومت خویش یا حمله به دیگر مناطق و اقوام تحت لوای جنگ های مذهبی بهره جسته اند، لیکن تبدیل دین به یک ایدئولوژی سیاسی و اجتماعی در بعضی از جوامع پدیدار نوظهوری است که صرفاً در دوران مدرن و در عکس العمل نسبت به ایدئولوژی های مدرن و تحت تأثیر آنها شکل گرفته است. در گذشته، از دین به منزله منبعی براس استخراج یک الگو یا برنامه سیاسی و اجتماعی استفاده نمی شد بلکه اصحاب کلیسا و روحانیون به قدرت سیاسی پادشاهان و امپراطورها مشروعیت دینی می بخشیدند و از این طریق خود به بخشی از ساختار قدرت سیاسی و اجتماعی دست می یافتند.
در این همنشینی قدرت سیاسی و قدرت دینی، دین به منزله ایدئولوژی، یعنی در معنای منفی آن، یعنی به منزله «فریب دوران» و «آگاهی کاذب» از جانب قدرتها به منظور فریب توده ها مورد سوء استفاده قرار می گرفت. اما در دوره جدید، در برخی از جوامع دین به منبعی برای استخراج نوعی ایدئولوژی، در معنا و مفهوم مثبت آن، یعنی به منزله نوعی راهنمای عمل بر ی ایجاد تغییر و تحول در ساختارهای سیاسی و اجتماعی تبدیل شد.
اساساً در دوره جدید انسانی ظهور میكند كه خود، اندیشه و ارادهاش را محور عالَم تلقی می كند، انسانی كه معتقد است تاریخ، سیاست و حیات فردی و اجتماعی میتواند بر اساس عقل و اراده وی شكل گیرد. این پدیده همان چیزی است كه از آن به اومانیسم نیز تعبیر میشود. پدیدهای به نام ایدئولوژی حاصل این تلقی بشرانگارانه از جهان، جامعه و تاریخ است كه آدمی میتواند به تدوین برنامهای مشخص در زمینه جامعه و سیاست بپردازد و براساس آن به امر دخل و تصرف در حیات سیاسی و اجتماعی دست یازد.
لذا، تلقی دین به منزله یک ایدئولوژی سیاسی و اجتماعی از اساس پدیده ای مدرن و متعلق به دوره جدید است و ما در دوره های ماقبل مدرن، رهیافتی ایدئولوژیک از دین نداشته ایم. برای مثال، آنگاه كه از جنبش های اسلامی یا از حكومتهای اسلامی سخن میگوییم، مرادمان از دینی چون اسلام یك طرح و برنامه سیاسی و اجتماعی در جهت رسیدن به پارهای از آرمانهای سیاسی و اجتماعی است. حال این ایدئولوژیها دوگونهاند:
الف. ایدئولوژیهای محافظهكار: یعنی ایدئولوژیهای آن دسته از گروههای اجتماعی كه خواهان حفظ وضع موجودند و در برابر هر گونه تغییر و تحول اجتماعی شدیداً مقاومت میورزند.
ب. ایدئولوژیهای انقلابی: یعنی ایدئولوژیهای آن دسته از گروههای اجتماعی كه شدیداً معترض به وضع موجود و خواهان تغییر اوضاع و احوال اجتماعی هستند.
اما نكتهای كه در مورد همه جنبشهای انقلابی و به تبع آنها در مورد همه ایدئولوژیهای انقلابی صادق است این است كه جنبشها و ایدئولوژیهای انقلابی بعد از تغییر اوضاع و احوال اجتماعی و تحقق پارهای از آرمانهای سیاسی و اجتماعی و كسب قدرت، خود شدیداً محافظهكار شده و به جرگه جریانات و ایدئولوژیهای محافظهكار میپیوندند. زیرا بعد از ایجاد تحول، آنها خواهان حفظ وضعیت تحولیافته هستند.
دین نیز به عنوان یك ایدئولوژی می تواند گاه ایدئولوژی محافظه كارانه یك گروه اجتماعی محافظهكار، و گاه ایدئولوژی انقلابی یك گروه اجتماعی انقلابی قرار گیرد. همچنین، دین به منزله یك ایدئولوژی میتواند در مرحلهای از تحولات اجتماعی، ایدئولوژیایی انقلابی و در مرحلهای دیگر از تحولات اجتماعی، یک ایدئولوژی محافظهكار باشد. به همین دلیل، بسیاری از مباحثات پیرامون ادیانی چون اسلام، در روزگار ما، در واقع صبغه سیاسی و ایدئولوژیك دارد. دین، بر اساس تفسیر و رهیافتی ایدئولوژیك، در واقع، همچون همه ایدئولوژیها، تا سرحد یك ابزار سیاسی و ایدئولوژیك برای تحقق آرمانهای سیاسی و اجتماعی یك گروه اجتماعی تنزل یافته، بلندگویی میگردد تا طنین صدای یك گروه اجتماعی خاص را منعكس سازد. بدین ترتیب، سرنوشت دین ایدئولوژیک شده، به شدت با سرنوشت سیاسی و اجتماعی یك گروه یا جریان اجتماعی خاص، چه انقلابی و چه محافظهكار، گره میخورد و در روند سریع تغییر و تحولات اجتماعی و در پی شكست سیاسی و اجتماعی گروههای سیاسی و ایدئولوژیك مذکور، دین و تفکر دینی نیز ناچاراً ضربات مهلكی را دریافت خواهد كرد.
در رهیافت ایدئولوژیك به دین، یعنی فهم دین به عنوان یك ایدئولوژی، دین به شدت جنبه بشرانگارانه مییابد، به این معنا كه دین به عنوان یك ایدئولوژی آئینهای میگردد كه تصویر آرمانهای سیاسی و اجتماعی خود آدمیان را منعكس میكند. به همین دلیل، آنچنان كه برای نمونه تجربه جریانات روشنفكران مسلمان و نیز تجربه انقلاب ایران نشان میدهد، رهیافت ایدئولوژیك به دین بستر بسیار مناسبی را برای رشد سكولاریسم در جوامع مسلمان فراهم میسازد؛ چرا كه سكولاریسم و ایدئولوژی اندیشی دو روی یك سكهاند، و همانگونه که گفته شد اساساً پدیدهای به نام ایدئولوژی، یكی از دستاوردهای دوره جدید و حاصل ظهور عقلانیت جدید و حاصل بسط تفکر بالذات سکولار متافیزیکی است.
با توجه به این نكات، رهیافت ایدئولوژیك به دین، یعنی استخراج یك برنامه سیاسی و اجتماعی بر اساس آرمانهایی كه خود ما آنها را به عنوان آرمان و برنامه های دین تلقی میكنیم. از این حیث، یعنی طنین انداز بودن صدای بشری در تفسیرهای ایدئولوژیک از دین، میان ایدئولوژیهای انقلابی و محافظهكار تفاوتی نیست. به همین دلیل، می توان گفت رهیافت ایدئولوژیك به دین در واقع سنگ میانه ای است میان عالَم سنتی مذهبی و فرهنگ سکولار جدید، که نتیجه آن بسط سكولاریسمی است كه مطابق آن آدمی خود به تدوین برنامه سیاسی و اجتماعی خویش میپردازد و به تأسیس یك جامعه سیاسی، با قطع نظر از دین و حقایق قدسی دست مییازد.
یقیناً در اینجا چند پرسش جدی و اساسی وجود دارد. بیتردید، نفی رهیافت ایدئولوژیك به دین و مخالفت با تلقی دین به منزله یک ایدئولوژی در مقابل این پرسشها و مورد این انتقادات درست و جدی قرار خواهد گرفت: مگر انسان دیندار، بهخصوص در دینی چون اسلام که بالذات دینی اجتماعی و سیاسی است، میتواند نسبت به حیات سیاسی و اجتماعی بیتفاوت بوده، فاقد هر گونه جهتگیری و موضعگیری مشخص سیاسی و اجتماعی باشد؟ مگر اساساً انسانی وجود دارد که فاقد هر گونه ایدئولوژی، یعنی مواضع و جهت گیری ارزشی باشد؟ مگر موضعی استعلایی در فراسوی خیر و شر و نیک و بد اخلاقی برای آدمیان به طور کلی امکانپذیر است که از یک فرد دیندار فارغ بودن از هر گونه ایدئولوژی را انتظار و توقّع داشته باشیم؟ بی شک، پرسیده خواهد شد: مگر در بطن ادیان مفاهیم و آرمانهایی چون عدالت، آزادی، حقوق انسانها و غیره وجود ندارد و مگر نه این که خود این مفاهیم ارزشی و آرمانهای اخلاقی و اجتماعی خود نوعی ایدئولوژی است که با اهداف و آرمانهای پارهای از ایدئولوژیهای بشری نیز مشترك است؟
برای روشن شدن چالشگاه اصلی بحث و پاسخ به این پرسشها و انتقادات بجا و درست، باید میان دو مفهوم تمایز قائل شویم:
الف. برخورداری از مواضع ارزشی و اخلاقی (برخورداری از ایدئولوژی) ب. ایدئولوژی اندیشی.
مرادم از « برخورداری از مواضع ارزشی و اخلاقی» پذیرفتن پارهای از ارزشها و آرمانها و داشتن برخی مواضع سیاسی و اجتماعی بر اساس این آرمانها و ارزشهاست که خود امری اجتناب ناپذیر و گریزناپذیر است. بر این اساس، از آنجا که برخورداری از یک «موضع استعلاییِ اخلاقی»، یعنی در فراسوی نیک و بد اخلاقی بودن برای آدمی امکانپذیر نیست و حتی بیتفاوتی و بیموضع بودن نسبت به پارهای از امور، همچون مسائل سیاسی و اجتماعی، خود نوعی انتخاب اخلاقی بر اساس پارهای از ارزشها و احکام اخلاقی است، لذا برخورداری از مواضع ایدئولوژیکدر اینجا یعنی برخورداری از مواضع ارزشی و اخلاقی برای آدمی، از جمله برای فردی دیندار، امری ضروری و اجتنابناپذیر است. لیکن، چالشگاه و محل اصلی نزاع نه بر سر برخورداری یا عدم برخورداری از ایدئولوژیــ به معنای پارهای از احکام و مواضع ارزشی و اخلاقی بلکه بر سر ایدئولوژی اندیشی است. منظورم از «ایدئولوژیاندیشی» نحوه تفکر بر مبنای یك ایدئولوژی (یعنی پارهای از ارزشها و احکام ارزشی) است و اینكه بخواهیم همه واقعیتها و حقایق عالم را بر اساس جهتگیریهای سیاسی، اجتماعی و ایدئولوژیك خود تفسیر كنیم.
تفکر ایدئولوژیک، یعنی اندیشیدن بر اساس پاره ای مواضع سیاسی و اجتماعی، همواره محدود به «اینجا و اكنون» هستند یعنی همواره در جهت حل مسائلی هستند كه یك جامعه در اینجا و اكنون یعنی در یك محدوده جغرافیایی و در یك برههای از زمان با آن روبروست. مهمترین وصف ایدئولوژیاندیشی عرفی ساختنِ حقایق استعلایی، یعنی ازلی و ابدی و غیرتجربی و تنزل بخشیدن آنها تا سر حد مسائلی است كه ما در محدوده تنگ «اینجا و اكنون» خود را با آن مواجه میبینیم و این همان نكتهای است كه از آن میتوانیم با تعبیر ساده «ذبح حقیقت به پای مصلحت» از آن تعبیر کنیم. مراد از این ذبح این است که حقایقی استعلایی را به اموری تجربی، اموری ازلی و ابدی را به اموری اینجایی و اکنونی و ارزشهایی قدسی را به اموری عرفی تبدیل کنیم.
بنابراین، وقتی از رویکرد ایدئولوژیک به دین و تلقی دین به منزله یک ایدئولوژی انتقاد م یشود، به هیچوجه مراد مخالفت با داشتن جهت گیریهای اخلاقی و انکار برخورداری از آرمانهای انسانی و اجتماعی یا نفی داشتن مواضع مشخص سیاسی و اجتماعی درباره واقعیتهای پیرامونمان نیست بلكه منظور انتقاد از ایدئولوژی اندیشی در حوزه دین، یعنی انتقاد به آن نحوه تلقی از دین است كه میكوشد حقیقت متعالی و قدسی دیانت راــ که همان امر مورد جستوجو و پژوهش ماست در چارچوب تنگ مواضع زودگذر سیاسی و اجتماعی خود درآورد. رهیافت ایدئولوژیک به دین، ندای بشری و طرحها و مواضع سیاسی و اجتماعی بشری را جانشین ندایی قدسی میکند که علیالاصول دین مدعی آن و مبتنی بر آن است، و بدون نزدیک شدن به این ندای قدسی سرشت و چیستی دین همواره در پس ابهام، تیرگی و ناآشکاری است.
نكته دیگر اینكه میان تلقی «دین به عنوان یك ایدئولوژی» و فهم «دین به منزله یك فرهنگ» ارتباط بسیار نزدیكی وجود دارد، با این توضیح كه هر حركت سیاسی و اجتماعی باید در دل یك سنت اجتماعی تحقق پذیرد، لذا دین به عنوان ایدئولوژی یك حركت سیاسی و اجتماعی نمیتواند مستقل از سنتهای اجتماعی رایج و مقبول جامعه حركت كند و همانگونه كه گفته شد در جوامع دین به عنوان فرهنگ، بخشی از سنتهای اجتماعی موجود در جامعه است. دیگر آنكه گروههای سیاسی و اجتماعی، چه محافظهكار و چه انقلابی، چه برای حفظ قدرت و چه برای كسب قدرت، نیازمند حمایت تودهها هستند و، همانگونه كه اشاره شد، دین برای تودهها، به منزله فرهنگ و بخشی از آداب و رسوم و سنن اجتماعی آنان است كه به حكم تاریخی بودنشان، برای تودهها تا حدود زیادی تغییرناپذیر به نظر میرسد. بر همین اساس میان تلقی دین به عنوان یك ایدئولوژی با عوامگرایی و عامیانهساختن دیانت ارتباط تنگاتنگی وجود دارد.
لیکن، در اینجا، یعنی در خصوص نسبت میان «دین» و «ایدئولوژی»، پرسش بنیادینی وجود دارد که میتواند ما را به حاقّ دین و ایمان دینی نزدیک گرداند. این پرسش عبارت از این است که گفته شد ظهور ایدئولوژیهای مدرن نتیجه بسط سكولاریسمی است كه مطابق آن آدمی خود به تدوین برنامههای سیاسی و اجتماعی خویش میپردازد. اما حال مسأله این است: آیا اساساً مگر امکان دیگری نیز در برابر بشر گشوده است؟ آیا مگر میتوان از استنتاج احکام اخلاقی و حقوقی و تدوین برنامههایی سیاسی و اجتماعی برای حیات فردی و اجتماعی بشر از منبعی غیر از خود عقل، فهم و ذهنیت بشری سخن به میان آورد؟ چگونه میتوان به استنتاج احکام اخلاقی، حقوقی، سیاسی و اجتماعی برای حیات فردی و اجتماعی از حقیقتی قدسی نایل شد؟ در برابر این تلقی که آنچه به منزله آیات و احکام الهی تلقی میشود چیزی جز پژواک ذهنیت سوبژه انسانی فردی که در سنت عبری، «نبی» میخوانندش، نیست، عقلانیت دینی در دفاع از خویش چه میتواند بگوید؟ کانت معتقد بود شهود از اراده الهی امکانپذیر نیست. تفکر دینی در برابر این چالش بنیادین چه میتواند عرضه کند؟ آیا صرفاً در مقام جدال باید به صدور این اظهاریه و ادعانامه مبادرت ورزید که «آری! ما برعکس، معتقدیم که شهود از اراده الهی امکانپذیر است»؟ اینجا، یعنی بحث از امکان یا عدم امکان گذر از ذهنیت فاعل شناسا (سوبژکتیویته سوبژه)، یعنی امکان یا عدم امکان رسیدن به یک ساحت استعلایی و فراتاریخی و لذا امکان یا عدم امکان شهود و نیل به علم و اراده الهی همان چالشگاه اصلی در نزاع بر سر امکان یا عدم امکان خودآگاهی/ تجربه دینی است.
.۷دین به منزله یک امکان در برابر نحوه هستی خاص آدمی (اگزیستانس) و به منزله یک امر وجودی وجودشناختی
اما ما از دین در معنای دیگری نیز میتوانیم سخن بگوییم، معنایی كه امروزه در میان ما وجود ندارد، یا بسیار کمتر وجود دارد، اما ممکن است بتواند در آینده تحقق پیدا كند. دین در این معنا، دین به منزله یك فرهنگ نیست كه بخشی از شرایط اجتماعی و تاریخی ما باشد و فرد به طور ناخواسته به آن پرتاب شده است. دین در این معنا، یك نهاد اجتماعی یا بخشی از آداب و رسوم و سنن اجتماعی نیست. دین در این معنا، به منزله یك ایدئولوژی درصدد دفاع از پارهای جهتگیریها و مواضع مشخص سیاسی و اجتماعی نیست. دین در این معنا، به منزله متعلَّق شناسایی (ابژه) و موضوع مطالعه پارهای از علوم نیست. دین در این معنا، دین روشنفكرانه، عالمانه یا فیلسوفانه نیز نیست كه در آن آگاهی دینی در زیر بار انبوهی از مفاهیم و واژه های روشنفكرانه، متكلمانه، فقیهانه یا فیلسوفانه مدفون شده باشد. دین در این معنا امکانی در برابر نحوه هستی آدمی، یك نحوه بودن و یك نحوه تحقق از هستی اوست كه بر اساس آگاهی دینی شكل گرفته است. دین در این معنا امری وجودیـوجودشناختی است.
فیلسوفان اگزیستانسیالیست حقیقت وجودی آدمی را، نه حواس و نه فاهمه، بلکه ساحت بنیادینی میدانند که بنیاد هم حواس و هم فاهمه و هم همه فهمها و کنشها و رفتارهای ماست. آنها از این ساحت بنیادین به اگزیستانس تعبیر میکنند اگزیستانس، نحوه هستی خاص آدمی است كه برخلاف نحوه وجودی سایر موجودات، میتواند به طرق گوناگون تحقق پذیرد. به همین دلیل میتوان گفت اگزیستانس، یعنی نحوه هستی خاص آدمی، یك امكان است كه میتواند به نحوههای گوناگونی خود را متحقق سازد.
حال با توجه به این مقدمات میتوانیم بگوییم كه انسان دینی یك نحوه تحقق آدمی در برابر سایر انحاء تحقق وجود آدمی است. بنابراین، انسان دینی انسانی نیست كه در دل فرهنگی كه بنیانگذاران آن انسان دینی بودهاند و یا در میان پارهای آداب و رسوم و یا نهادهایی كه براساس پارهای باورهای دینی شكل گرفتهاند، پرتاب شده باشد. انسان دینی انسانی نیست كه خواهان حفظ یا تغییر پارهای از شرایط سیاسی و اجتماعی به كمك پارهای از مفاهیم و مقولات موجود در فرهنگ دینی باشد. انسان دینی انسانی نیست كه با دین مواجهه تئوریك داشته و میكوشد دین را ابژه و متعلق شناسایی خویش قرار داده و آن را تحت پارهای از مفاهیم و مقولات تئوریك قرار دهد. گرچه هیچ یك از اینها منافاتی با انسان دینی بودن ندارد اما دینی بودن آدمی به هیچیك از این حوزهها باز نمیگردد.
حتی انسان دینی انسانی نیست كه به دینی از ادیان تاریخی باور دارد و یا ذهن خویش را مملو از مفاهیم ومقولاتی كرده است كه به نحوی با دین دینداران ارتباط دارد. دین انسان دینی، یك نسبت است. اما این نسبت نه یك ارتباط تئوریك میان فرد و پارهای از مفاهیم، مقولات و باورها و احكام است بلكه یك ارتباط وجودی میان انسان و حقیقتی است كه تحت هیچ مفهوم و مقولهای نمیگنجد. این رابطه وجودی تنها زمانی تحقق میپذیرد كه فرد به نحوی خاص به وجود خویش تحقق بخشد و این نحوه از تحقق وجود آدمی در صمیم «آزادی» و «آگاهی» فرد صورت میپذیرد. یعنی فرد آزادانه این رابطه را برمیگزیند چرا كه بدون این «انتخاب آزادانه» اساساً این رابطه وجودی میان فرد و آن حقیقت قدسی تحقق نمیپذیرد. به علاوه فرد نسبت به این رابطه وجودی و نسبت به نحوه تحقق وجود خویش و نسبت به انتخاب خویش كاملاً آگاه است لذا وی نتایج و لوازمات نحوه تحقق وجود خویش و رابطه خود با حقیقت هستی، یعنی نتایج و پیامدهای نحوه دینی بودن خویش را آزادانه و آگاهانه كاملاً پذیراست. پذیرش این نحوه بودن خود را در اخلاق، شیوه زیستن و نحوه رویارویی با مرگ نشان میدهد.
ممكن است پرسیده شود پس اگر دین نحوهای از تحقق وجود آدمی است و دین نمیتواند به مجموعهای از باورها و اعتقادات تأویل یا تحویل شود پس باورها و اعتقادات به اصطلاح دینی را چگونه می توان تبیین كرد؟
باورها و اعتقاداتی كه به منزله باورهای دینی برشمرده میشوند صرفاً پارهای علامت و نشانهاند، علائم و نشانههایی كه میتوانند حقیقتی را در ما زنده كنند. اگر این حقیقت اصیل و یگانه در ما زنده شود آنگاه باورها و اعتقادات اصالت خویش را از آن حقیقت اصیل اخذ مینماید و اگر حضور این حقیقت اصیل در ما به واسطه آنها زنده نشود آنها مشتی كلمات فسرده و بیروحند كه بر زبانها جاری میشوند، بیآنكه حكایتگر حقیقتی باشند. به همین دلیل این كلمات بیروح و اعتقادات فسرده كه صرفاً لق لق زبان هستند در اكثر مواقع خود حجابی برای ظهور حقیقت می گردند.
از همین روی پارهای از متفكران از «تخریب تئولوژی» یا «تخریب الهیات (خداشناسی نظری)»سخن میگویند، یعنی نفی اعتقادات و باورهایی كه ظاهراً در باب خداشناسی است اما به واقع حجاب ظهور وی گشتهاند. از نظر این دسته از متفكران، تخریب باورهای كهن میتواند مقدمهای برای ظهور مجدد آن یگانه حقیقت اصیل در قلب و حیات ما آدمیان باشد. به همین دلیل تخریب تئولوژی این دسته از متفكران را نباید به منزله نفی نیست انگارانه حقیقت تلقی كرد.
اما ما از دین، در معنا و مفهوم دیگری نیز میتوانیم سخن بگوییم، دینی كه امروزه در میان ما وجود ندارد اما میتواند تحقق پیدا كند. این دین، دین به منزله یك فرهنگ نیست كه بخشی از شرایط اجتماعی و تاریخی ما باشد و فرد به طور ناخواسته به آن پرتاب شده است. این دین یك نهاد اجتماعی یا بخشی از آداب و رسوم و سنن اجتماعی نیست. این دین، به منزله یك ایدئولوژی در صدد دفاع از پارهای جهتگیریها و مواضع مشخص سیاسی و اجتماعی نیست. این دین، به منزله ابژه و موضوع مورد مطالعه و شناسایی پارهای از علوم نیست. این دین، دین روشنفكرانه، عالمانه یا فیلسوفانه نیز نیست كه در آن آگاهی دینی در زیر بار انبوهی از مفاهیم و واژههای روشنفكرانه، متكلمانه، فقیهانه یا فیلسوفانه مدفون شده باشد. این دین یک نظام تئولوژیک در قیاس با دیگر نظام های تئولوژیک نیز نیست. این دین یك نحوه بودن و یك نحوه تحقق آدمی است كه بر اساس آگاهی دینی شكل گرفته است.
پارادوكس ایدئولوژی
مراد ما از «پارادوكس ایدئولوژی» عبارت از جمع میان این دو حقیقت است كه از یك سو هیچ حاكمیت سیاسی فاقد ایدئولوژی نیست و هر حاكمیتی برای برقراری وحدت اجتماعی در میان شهروندانش و بسیج آنها به سوی پارهای از اهداف و آرمانها نیازمند ایدئولوژی است، اما از سوی دیگر حاكمیت ها حق ندارند از نهاد تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش به منظور نشر و ترویج ایدئولوژی خود سود جویند.
توضیح بیشتر اینكه، هیچ فرد، گروه یا جامعهای كه فارغ از ایدئولوژی و ارزشهای ایدئولوژیك باشد وجود ندارد. هر فرد، گروه و جامعهای برخوردار از پارهای قضاوتهای ارزشی، جهتگیریها و مواضع سیاسی، اجتماعی و اخلاقی است كه مجموع آنها ایدئولوژی فرد یا گروه اجتماعی را تشكیل میدهند. دولتها نیز از این اصل مستثنی نیستند، به خصوص كه حاكمیتها خواهان ایجاد وحدت ملی و وحدت اجتماعی نیز میباشند تا بر اساس آن بتوانند جامعه را به سوی پارهای از اهداف سیاسی و اجتماعی سوق دهند. بر همین اساس برخی نهاد آموزش و پرورش را نهادی وابسته به دولت تلقی میكنندكه قرار است به برخی از نیازمندیهای دولت در عرصه عمومی پاسخ گوید. بر اساس این تلقی، نهاد آموزش و پرورش باید هماهنگ با سایر نهادها بوده و نمیتواند مستقلاً عمل كند.
مطابق با این تلقی، نهاد آموزش وپرورش طبیعتاً باید منعكسكننده و مبلغ ایدئولوژی رسمی حاكمیت سیاسی باشد تا هم جامعه بر اساس این ایدئولوژی رسمی به نوعی وحدت ملی و اجتماعی دست یابد و هم افرادی كه تربیت شده نظام آموزش و پرورش رسمی كشور هستند بتوانند هماهنگ با كل جامعه و نیز دولت و در انطباق و هماهنگی با سیاستگذاریها و خط مشیهای عمومی حاكمیت سیاسی حركت كنند. لیكن تجربه آموزش و پرورش در كشور ما نشان میدهد كه در واقعیت یك چنین هماهنگی و انطباقی در میان دستپروردگان نظام آموزش و پرورش ما و اهداف و جهتگیریهای كلی نظام سیاسی در ایران صورت نگرفته است. حال سؤال این است: چرا؟
برای پاسخگویی به این پرسش باید مجدداً بازگردیم به تفكیك میان دو پدیداری كه قبلاً به آنها اشاره داشتیم، یعنی تفكیك میان «ایدئولوژی»، به منزله نظام ارزشی، و «ایدئولوژی اندیشی»، به معنای فهم و تفسیر همه حقایق و واقعیتها در چهارچوب یك ایدئولوژی واحد. ایدئولوژی در سیاق بحث حاضر و در معنای عام، به معنای مجموعه قضاوتهای ارزشی و مواضع و جهتگیریهای فرد، گروه، یا جامعه درباره امور گوناگون است. به این معنا، هیچ فرد، گروه، جامعه یا حاكمیتی را نمیتوان فارغ از ایدئولوژی دانست. به تعبیر سادهتر، مخالفت با ایدئولوژی خود نیز نوعی ایدئولوژی است. پس ایدئولوژی در معنای حاضر، امری اجتنابناپذیر است.
لیكن برخورداری از ایدئولوژی یا قضاوتهای ارزشی به هیچوجه به معنای ایدئولوژیاندیشی نیست و این دومی است كه مورد نقد و مخالفت جدی متفكران قرار میگیرد. مراد از ایدئولوژیاندیشی آن نحوه رهیافتی است كه میكوشد همه واقعیتها را در چارچوب ارزشهای سیاسی و اجتماعی خاصی تفسیر و تبیین كند. در این رویكرد فرد، گروه یا حاكمیت سیاسی بیش از آنكه درصدد فهم و تفسیر واقعیت باشد و بیش از آنكه در جست و جوی حقانیت و عینیت شناخت و معرفت خود از واقعیات باشد، میكوشد تا به توجیه و اثبات مواضع و ارزشهای سیاسی و اجتماعی از پیش تعیین شده خود بپردازد و هر جا كه واقعیات با این مواضع و ارزشها سازگار نباشد به تحریف واقعیتها بپردازد، بیخبر از آنكه اگر ما به واقعیات پشت كنیم، واقعیات از پشت به ما خنجر خواهند زد.
پس درست است كه هر حاكمیتی از نوعی ایدئولوژی برخوردار است و درست است كه حاكمیتها نمیتوانند جوامع را به حال خود رها سازند و تودهها باید به نحوی در جهت اهداف سیاسی و اجتماعی و حتی دینی خاصی بسیج شوند و افراد جامعه باید به گونهای مورد تعلیم و تربیت سیاسی و اجتماعی قرار گیرند، و همچنین درست است كه ما برای وحدت ملی نیازمند یك ایدئولوژی هستیم، لیكن تعلیم ارزشهای اعتقادی و ایدئولوژیك و تربیت افراد بر اساس این ارزشها، و انتقال ارزشهای ایدئولوژیك حاكمیت سیاسی به جامعه، به خصوص به جوانان، باید در فضای آزاد و خارج از حوزه اقتدار سیاسی و نظامی صورت پذیرد. برای درك این امر ما باید بتوانیم میان دو حوزه «نفوذ» و «رسمیت» تمییز قائل شویم.
بیان چند نتیجه
الف. با این توضیحات و تفكیك چهار رهیافت به دین و اسلام، حال بهتر می توان اصل ادعای ما را، مبنی بر عدم وجود دركی روشن از ماهیت دین و تجربه دینی در نظام آموزش و پرورش كشور، فهمید. این ادعا به این معناست كه در نظام آموزش و پرورش كشور تمایز چهار رهیافت یا چهار معنای مذكور از دین درك نگشته و برای برنامهریزان آموزش و پرورش كشور روشن نیست كه مرادشان از تعلیم و تربیت دینی چیست و اساساً آنان خواهانند چه چیزی را به منزله دین به دانشآموزان كشور تعلیم دهند.
ب. به نظر میرسد كه برنامهریزان برنامههای تعلیم و تربیت دینی، آگاهانه یا ناآگاهانه، دین را به منزله مجموعهای از مفاهیم، گزاره ها تلقی میكنند و بر همین اساس مرادشان از تعلیم و تربیت دینی انتقال پارهای از مفاهیم و گزارهها به دانشآموزان است، غافل از اینكه آنان در این نحوه تلقی، دیانت را به یك متعلَّق و موضوع شناسایی (ابژه) و موضوعی برای حافظه تبدیل كرده اند. در واقع آنچه آنان در طی این ربع قرن بعد از انقلاب انجام دادهاند نه تعلیم و تربیت دینی بلكه صرف آموزش پارهای گزارههای مرده و بیروح به نام دین به دانش آموزان بوده است. نظام تعلیم و تربیت دینی در كشور ما در این مورد، یعنی تلقی دین به منزله پارهای از مفاهیم و گزارهها، نیازمند بازنگری و بازفهمی بسیار اساسی است.
ج. رهیافت ایدئولوژیك به دین بزرگترین آسیب در عرصه فرهنگ و تعلیم و تربیت دینی است. رهیافت ایدئولوژیك به دین دعوت به خویش است و نه دعوت به حق و حقیقت. رهیافت ایدئولوژیك به دین گوساله سامری زمان ما است. آنچه كه امروز سبب رویگردانی مردم، به خصوص جوانان، از تفكر و فرهنگ دینی شده است نه خود دین، بلكه ندایی است كه از درون گوساله سامری رهیافت ایدئولوژیك به دین بیرون میآید و خواهان است كه مردم آن را به منزله ندای آسمان و ندای ملكوتی باور كنند. رهیافت ایدئولوژیك به دین صدای نابهنجار، گوشخراش و تهوعآوری است كه میكوشد به بشر دوران معاصر، خود را به منزله ندای اهوارایی عالم ملكوت عرضه نماید. اگر در دین حقیقتی هست، این حقیقت امری استعلایی، متعالی و خارج از كنترل، سیطره و دسترسی ما است. حقیقت استعلایی و متعالی تابع ما و تابع آرمانها و برنامههای سیاسی و اجتماعی ما نیست بلكه این ما هستیم كه باید خود را تابع آن سازیم.
همانگونه كه گفته شد، تفسیر ایدئولوژیك از دین سنگ میانه ای میان دینداری و سكولاریسم است. لذا آموزش و پرورش رسمی و غیررسمی در كشور ما با تعلیم و تبلیغ «دینِ ایدئولوژی شده» خود بزرگترین زمینه ساز رشد سكولاریسم در كشور بوده است.
در برخورد با پدیده ایدئولوژی و تفسیر ایدئولوژیك از دین، ظرائف و دقائقی وجود دارد كه عدم توجه به آنها در بسیاری از مواقع به رهزنی اذهان میانجامد. به همین دلیل لازم است به پارهای توضیحات در ارتباط با پدیده ایدئولوژی بپردازیم.