پدر نا امید پس از ۲ سال جست‌و‌جوی مداوم برای پیدا کردن دخترش، او را در میان بی‌خانمان‌ها یافت.

روزنامه ایران نوشت: هارمونی دختر ۵ ساله برایان رین، در کمال ناباوری، پس از مدت‌ها دوری از خانواده، روز گذشته به آغوش امن پدرش بازگشت. برایان با شنیدن،  نخستین جمله  دخترش پس از دو  سال دوری  «تحت عنوان این واقعاً پدر است یا نه» نتوانست جلوی اشک هایش را بگیرد. برایان در حالی که هارمونی را با پرستار سابقش میان بی‌خانمان‌ها پیدا کرد، به دادگاه رفت و از پرستار هارمونی شکایت کرد. 

او در دادگاه گفت، دور بودن یک پدر از تنها فرزندش فاجعه‌آمیز است، او دو سال از بهترین دوران زندگی اش را در خیابان‌ها و کنار کارتن خواب‌های واشنگتن گذرانده است و هیچ کاری نمی‌تواند این حادثه را جبران کند. من دو سال است که تمام مراکز و محله‌ها را زیر پا گذاشته ام و به مراکز پلیس هم گزارش داده  بودم، غافل از اینکه پرستار، دخترم را ربوده بود و به دلیل فقر و از دست دادن توانایی اش برای کار کردن، به واشنگتن رفته و در کنار بی‌خانمان‌های واشنگتن زندگی می‌کرده است.



پرستار در جلسه دفاع از خود در دادگاه گفت  به علت ابتلا به یک بیماری خاص از ادامه کار محروم بودم،  حدود دو سال و نیم پیش  تجویز پزشک برای استراحت را به برایان نشان دادم و و او به من لطف کرد و هزینه‌ای را برای پرداخت مخارج بیماری ام به من اهدا کرد. همان روزها، منزل برایان و هارمونی را ترک گفتم و برای ادامه درمان از جنوب کالیفرنیا به واشنگتن رفتم، تمام ماه هایی را که در بیمارستان سپری می‌کردم، به یاد هارمونی بودم، تصویر او یک لحظه هم از مقابل چشمانم محو نمی‌شد تا اینکه تصمیم گرفتم، برای دیدنش به کالیفرنیا بروم.

 آن روز برایان در خانه نبود و او در حیاط باغبانی می‌کرد، وقتی مرا دید غافل از نگاه پرستارش به سمت من دوید و برای خرید به آن سوی خیابان رفتیم، قطار واشنگتن یک ساعت دیگر حرکت می‌کرد، با فکر اینکه او را با خودم به ایستگاه قطار ببرم و سپس از برایان درخواست کنم به دنبالش بیاید، راهی ایستگاه قطار شدم.

 اما پس از نشستن در قطار، با تصور اینکه می‌توانم هارمونی را خوشبخت کنم، تلفن همراهم را خاموش کردم. پس از دو ماه زندگی در واشنگتن، به علت ناتوانی جسمی و اوضاع نامساعد اقتصادی، به یکی از کارتن خواب‌های شهر تبدیل شدم، اما همچنان عشق بودن در کنار هارمونی باعث می‌شد تا قدرت زندگی پیدا کنم.  در این مدت بی‌خانمان‌ها با ما بسیار مهربان بودند و حتی خودشان میوه‌های گندیده در کف خیایان‌ها را نمی‌خوردند و آنها را تمیز می‌کردند و به هارمونی می‌دادند.