آیت الله مصباح یزدی گفت: برتری‌طلبی غیر از این است که انسان درصدد پیشرفت، تکامل و رشد و ترقی برآید. کمال‌طلبی فطری انسان است. اگر این فطرت نبود انسان دنبال کمال و ایمان هم نمی‌رفت.

به گزارش خبرگزاری مهر، آن چه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان آیت‌الله مصباح‌یزدی در دفتر مقام معظم رهبری است که در تاریخ ۱۲/۰۸/۹۵، مطابق با دوم صفر ۱۴۳۸ ایراد کرده است.

اشاره

در جلسات گذشته گفتیم که گاهی قرآن کریم برای ارشاد و هدایت مردم مطالبی را به صورت قاعده یا موعظه کلی بیان می‌فرماید. به عنوان مثال می‌فرماید: وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَی آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَیْهِم بَرَکَاتٍ مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ؛ [۱] اگر مردم شهرها و آبادی‌ها ایمان می‌آوردند و تقوا پیشه می‌کردند، ما درهای رحمت را از آسمان و زمین به روی آن‌ها باز می‌کردیم. این یک سبک بیان است که یک قاعده کلی را بیان می‌کند که رعایت تقوا این برکات را در همین زندگی دنیا هم دارد. ولی گاهی برای این‌که این بیانات مؤثرتر باشد به قضایا یا رفتار خاصی که در زمان یا مکانی ویژه یا برای قوم خاصی اتفاق افتاده و نتیجه خوب یا بدی داشته، اشاره می‌کند.

هم‌چنین غالبا اشاره‌ای به تحلیل آن قضایا می‌فرماید که دلیل هلاکت فلان قوم چه بود، یا از آن‌جا که آن قوم فلان کار خوب را انجام دادند مشمول رحمت الهی قرار گرفتند. این سبک هم بخش مهمی از آیات قرآن را تشکیل می‌دهد و در بیش از نیمی از سوره‌های قرآن این روش به کار گرفته شده است. توجه به این بخش از تعالیم قرآن هم برای زندگی فردی و هم برای زندگی اجتماعی و سیاسی‌ ما مفید است؛ زیرا اگرچه در بعضی از این داستان‌ها بیشتر تکیه روی شخص است، ولی اغلب آن‌ها مربوط به اقوام و جمعیت‌هایی است که ویژگی‌هایی داشته‌اند و می‌شود از آن‌ها برای زندگی خود درس گرفت.

سرگذشت بنی‌اسرائیل پرکاربردترین داستان در قرآن

اگر روی داستان‌های قرآن مروری کنیم به روشنی می‌بینیم که به تاریخ و داستان‌های بنی‌اسرائیل بسیار اهتمام شده است. حتی نام یکی از سوره‌های قرآن «بنی‌اسرائیل» است. بیش از چهل سوره اشاره به داستان‌های بنی‌اسرائیل و افراد مربوط به این داستان‌ها دارد. بیش از همه انبیا نام حضرت موسی در قرآن آمده است. نام ایشان ۱۳۶ مرتبه در قرآن برده شده است. هم‌چنین خطاب‌ها و تعبیراتی که درباره این قوم شده درباره هیچ قوم دیگری به کار نرفته است. همه این‌ها نشانه این است که قرآن اهتمام خاصی به داستان‌های بنی‌اسرائیل و حضرت موسی‌علی‌نبیناوآله‌وعلیه‌السلام و سایر انبیای بنی‌اسرائیل دارد.

یکی از سوره‌هایی که به داستان بنی‌اسرائیل پرداخته است، سوره‌ قصص است. از همان ابتدای سوره می‌فرماید: طسم× تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ× نَتْلُوا عَلَیْکَ مِن نَّبَإِ مُوسَی وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ؛ این قرآن از آیات آشکار الهی است و ما در این‌جا به داستان موسی و فرعون می‌پردازیم. نه این‌که این را بنویسیم تا درباره انسان‌های مختلف داستان‌سرایی کرده، به تاریخ اطلاع پیدا کنند. نه ما این‌ها را برای مؤمنان می‌نویسیم و مؤمنان باید از آن استفاده کنند. هدف از بیان این داستان‌ها این است که اهل ایمان از آن بهره‌مند شوند؛ البته از ابتدا هم تأکید می‌کند که این داستان‌ها واقعی است و خیال نکنید که داستان‌پردازی شده است؛ نَتْلُوا عَلَیْکَ مِن نَّبَإِ مُوسَی وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ؛ عین حق است، نه افراط و تفریطی در آن است و نه مبالغه‌ای. قهرمانان این داستان نیز دو نفر هستند؛ نَتْلُوا عَلَیْکَ مِن نَّبَإِ مُوسَی وَفِرْعَوْنَ. یکی سمبل هدایت و راه حق و تقوا، یکی هم نقطه مقابل آن.

حضرت موسی مبعوث شد و به طرف فرعون آمد و جریاناتی داشت و منتهی شد به این که از مصر به طرف شامات مهاجرت کند. ولی این داستان ابعاد گوناگونی دارد که گاهی هر جمله‌اش آموزندگی خاصی برای زندگی از جهات مختلف فردی، اخلاقی، اجتماعی و سیاسی دارد. یک بعد این داستان این است که چه‌طور می‌شود انسانی چون فرعون به این درجه از فساد و انحراف کشیده می‌شود؛ فسادی که دیگر بالاتر از آن تصور نمی‌شود. توجه و دقت در این نکات از این‌ جهت مفید است که همه ما در معرض این خطرها هستیم و هیچ کدام از ما مصون نیست.

برتری‌طلبی؛ مشکل اصلی فرعون

خداوند در سوره قصص ابتدا داستان را از ویژگی‌های فرعون آغاز می‌کند. می‌فرماید: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ؛ کأنه می‌خواهد بفرماید مشکل اصلی فرعون برتری‌طلبی بود. این خوی شیطانی که می‌خواست از همه بالاتر باشد، همه تحت‌الشعاع او قرار بگیرند، مطیع او باشند، دستور او را عمل کنند، به نفع او حرکت کنند و طبق میل او رفتار کنند. ما باید خوب درباره خودمان بیاندیشیم شاید مرتبه‌ای از این در ما هم باشد. آیا دلمان نمی‌خواهد در میان جمع ما از همه برتر باشیم و ما دستور بدهیم و دیگران عمل کنند!؟ آیا در جایی اگر منافعی هست دلمان نمی‌خواهد سهم ما بیشتر باشد!؟ آیا به دنبال شهرت نیستیم!؟ این‌ها همه علو و برتری‌طلبی است. إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ. این درس نیست!؟ اگر می‌خواهید فرعونی نشوید مواظب باشید که از این راه فرعون نروید!

تفاوت کمال‌طلبی و برتری‌طلبی

البته برتری‌طلبی غیر از این است که انسان درصدد پیشرفت، تکامل و رشد و ترقی برآید. کمال‌طلبی فطری انسان است و خدا آن را قرار داده است. اگر این فطرت نبود انسان دنبال کمال و ایمان هم نمی‌رفت. اما کمال‌طلبی غیر از برتری‌طلبی است. در برتری‌طلبی انسان خود را با دیگران مقایسه می‌کند و می‌خواهد بر آن‌ها برتری داشته باشد. اما کمال‌طلبی این‌گونه نیست. اگر روی زمین فقط یک انسان زندگی می‌کند، می‌تواند کمال‌طلب باشد و وقتی احساس می‌کند که نقصی دارد دلش می‌خواهد که این نقص برطرف شود. اگر احساس می‌کند که می‌تواند پیش خدا مقام عالی‌تری داشته باشد، دلش می‌خواهد این کمال را به دست آورد.

به عبارت دیگر برتری‌طلبی بر دیگران معنایی اضافی است، اما کمال معنایی حقیقی است. این‌که انسان خودش را با دیگران مقایسه کند و بگوید من بالاتر باشم اشکال دارد، وگرنه هیچ عیبی ندارد که انسان به دنبال کمال باشد. ممکن است با این‌که بالاترین کمالات را دارد بیشترین تواضع را هم داشته باشد. انبیا و اولیاء همین طور بودند. امام معصوم، کسی‌که دشمنان هم اعتراف دارند که کمالاتش فوق‌العاده بود، در پیشگاه الهی می‌گوید: فمن یکون اسوء حالا منی ان انا نقلت علی مثل حالی الی قبری؛ [۲] چه کسی از من بدحال‌تر است اگر با این وضعم مرا به سوی قبر ببرند!؟ ممکن است انسان در مقابل دیگران، حتی شاگردان و خادمانش تواضع کند، اما به دنبال این باشد که نقص‌هایش را برطرف کند و به کمال برسد. می‌شود انسان به بالاترین مراتب کمال برسد، اما در عین حال متواضع هم باشد.

برتری‌طلبی، استکبار و طغیان سه واژه‌ای است که در قرآن درباره فرعون به کار رفته است. این سه واژه در مفهوم بسیار به هم نزدیک هستند. استکبار به معنای خودبزرگ‌بینی، بزرگی‌فروشی  و بزرگ‌نمایی است؛ این‌که فرد بخواهد بزرگی‌اش را به رخ دیگران بکشد. علو به این معناست که انسان خودش را بالاتر از دیگران ببیند، و طغیان این است که از مرز خودش تجاوز کند. ما در این عالم موجود نامحدود نداریم و هر موجودی حدی دارد. اگر کسی به حد خودش قناعت کرد، عدالت است، ولی اگر خواست از حدش تجاوز کند، طغیان کرده است. این مشکل اصلی جناب فرعون بود. روشن است که فرعون از ابتدای تولد این‌گونه نبود. پدیده‌های این عالم همه تدریجی است و هیچ‌چیزی به یک‌باره به نقطه نهایی نمی‌رسد. در فرعون این میل قوی بود. دلش آن را می‌خواست و تلاش کرد که این را تحقق ببخشد و طوری شود که ملت بزرگی در مقابلش به خاک بیافتند. او برای این کار سیاست‌گذاری و برنامه‌ریزی کرد.

خواری و ذلت؛ پیامد اختلاف

بخش دیگر درس‌های قرآن از همین جا شروع می‌شود. این تعالیم بیشتر جنبه اجتماعی دارد. إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعًا؛ او برای این که بتواند کشور بزرگی مثل مصر را به‌گونه‌ای مدیریت کند که دیگر کسی در مقابلش نایستد به ایجاد اختلاف در بین مردم پرداخت. این برای ما درس نیست!؟ اگر می‌خواهید قدرت داشته باشید، اگر می‌خواهید هویت‌تان محفوظ باشد و زیردست دیگران قرار نگیرید و ذلیل نشوید، باید وحدت‌تان حفظ شود. عاملی که موجب ذلت ملت‌ها می‌شود اختلاف است. فرعون این را خوب فهمیده بود و برای این‌که مردم را ذلیل و در مقابل خودش تسلیم کند بین آن‌ها اختلاف ایجاد کرده بود؛ جَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعًا.

او اهل کشورش را گروه گروه کرد و اطرافیان خودش را تقویت‌ و در مقابل، عده‌ای را ضعیف کرد؛ یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ. عده‌ای را تقویت کرد و ثروت‌ها و پست‌ و مقام‌ها را در اختیارشان گذاشت. در مقابل، عده دیگری زیردست آن‌ها می‌شوند و برای این که آن‌ها را تسلیم کند بنا گذاشت با آن‌ها با درشتی، خشونت و ظلم و تجاوز رفتار کند؛ یُذَبِّحُ أَبْنَاءهُمْ وَیَسْتَحْیِی نِسَاءهُمْ إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ.

دوگانه مستضعف و مستکبر

قرآن یکی از عوامل فساد جامعه را وجود دو گروه مستکبران و مستضعفان معرفی می‌کند. از نظر قرآن این‌که در جامعه عده‌ای خودشان را بزرگ بدانند، به دیگران فخر و بزرگی بفروشند و عده دیگری را ضعیف‌ کنند، از عیوب جامعه است. قرآن با این‌کار بسیار مخالف است و نقل می‌کند که تا روز قیامت این دو طایفه دست از سر هم برنمی‌دارند. می‌فرماید در آخرت جهنمی‌ها به جان هم می‌افتند و این مستضعفان یا ضعفا به گردن‌کلفت‌ها، رؤسا و بزرگان‌شان می‌گویند: لَوْلَا أَنتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنِینَ؛ [۳] شما ما را بدبخت کردید؛ اگر شما نبودید ما به دنبال این چیزهایی که ما را به طرف آن کشاندید، نبودیم. ما به پیغمبران ایمان می‌آوردیم و راه انسانی را می‌رفتیم و امروز به این بدبختی مبتلا نمی‌شدیم. اما آن‌ها در جواب‌شان می‌گویند: أَنَحْنُ صَدَدْنَاکُمْ عَنِ الْهُدَی بَعْدَ إِذْ جَاءکُم؛ [۴] مگر ما دست‌تان را گرفتیم و نگذاشتیم که راه هدایت را بروید!؟ ما یک چیزی گفتیم و شما قبول کردید و دنبال ما آمدید.

خب می‌خواستید نیایید! در آخر هم به شیطان می‌گویند: همه تقصیرها زیر سر توست؛ تو ما را گمراه کردی. اما شیطان می‌گوید: وَمَا کَانَ لِیَ عَلَیْکُم مِّن سُلْطَانٍ إِلاَّ أَن دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ؛ [۵] من بر شما سلطنتی نداشتم! من گفتم: بیایید این جا خوب است، جالب است، چشمک زدم، شما هم آمدید. خب می‌خواستید نیایید! سپس این‌ها سراغ خدا می‌روند و می‌گویند: خدایا این‌ها ما را گمراه کردند؛ شیطان رئیس این گمراه‌ها بود؛ این‌ها را دو برابر عذاب‌شان کن! یکی برای این‌که ما را گمراه کردند، یکی هم برای این‌که خودشان گمراه شدند. جواب داده می‌شود که لِکُلٍّ ضِعْفٌ؛ [۶] هم آن‌ها دو برابر عذاب دارند و هم شما. شما چرا سخنان آن‌ها را پذیرفتید!؟ چرا قبول ظلم کردید!؟ آن‌ها به ضلالت دعوت کردند عذاب‌شان مضاعف می‌شود. شما هم قبول کردید، بنابراین شما هم دو برابر عذاب می‌شوید.

به هر حال قرآن دوگانه ضعفا- کبرا و مستضعفین- مستکبرین را بسیار به کار می‌برد و روی آن تکیه می‌کند تا من و شما استفاده کنیم؛ تا سیاست‌گذاران، مربیان و دولت‌مردان ما این راه را نروند و بین مردم دو دستگی و شکاف ایجاد نکنند. کاری نکنند که از لحاظ امکانات و بهره‌های مادی کسانی در اوج قرار بگیرند و کسانی از کمترین امکانات زندگی هم محروم باشند.

 مقام معظم رهبری‌ایده‌الله‌تعالی می‌فرمودند: نود درصد ثروت آمریکا در دست یک درصد مردم آن جاست. این چیز تازه‌ای نیست. این راه شیطانی است که از اول پیدایش اجتماعات انسانی، شیطان پیش پای آدمیزاد گذاشته است،  و یکی از قهرمان‌هایش هم فرعون است؛ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعًا یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ.

از فرعون فردی تا کدخدای جهانی

چنین رابطه‌ای ممکن است میان جوامع نیز ایجاد شود. برای روشن شدن بحث، ابتدا توجه به مقدمه‌ای لازم است. دانشمندان علوم اجتماعی درباره رابطه بین فرد و جامعه بحث‌هایی مطرح کرده‌اند که جنبه مبنایی دارد. کسانی معتقدند که اصالت با فرد است و هر انسانی خودش موجود مستقلی است. البته این موجود با دیگران ارتباطاتی دارد و با هم فعل و انفعال و تأثیر و تأثری دارند. در مقابل، عده‌ای معتقدند که اصالت با جامعه است. این‌ دسته از جامعه‌شناسان می‌گویند: جامعه همانند فرد انسان، ماهیتی مستقل دارد. مگر نه این است که بدن انسان از سلول‌های مختلفی تشکیل می‌شود؛ هر سلولی خود یک موجود زنده است، و میلیون‌ها سلول یک نسج یا بافت را تشکیل می‌دهند؛ این نسج‌ها با هم جوش می‌خورند و یک عضو مانند ماهیچه یا استخوان را درست می‌کنند. سپس چند عضو با هم جمع می‌شوند و یک جهاز مثل دستگاه تنفس یا دستگاه گوارش را می‌سازند، و کل این دستگاه‌ها با هم جمع می‌شوند و یک انسان را تشکیل می‌دهند. انسان یک موجود حقیقی است اما از میلیاردها موجود زنده تشکیل شده است. جامعه هم همین طور است. درست است که نانوا خود فردی برای خودش است، اما نانواها با قصاب‌ها با علما با اطبا با امرا، همه با هم جمع می‌شوند و واحدی به نام جامعه را می‌سازند. بنابراین جامعه هم وجود خاص خود را دارد.

البته این نظر ضعف و شدت دارد و بعضی‌ها به صورت افراطی می‌گویند اصلا فرد وجود ندارد، و فرد فقط در ضمن جامعه وجود دارد؛ اما بعضی که گرایش‌های معتدل‌تری دارند می‌گویند ما وجود افراد را نمی‌توانیم انکار کنیم. موجود انسانی خودش حیات مستقل و حساب و کتابی دارد، روز قیامت هم جدای از دیگران با خدا سر و کار دارد؛ وَکُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَرْدًا، [۷] ولی اجتماع انسان نیز در اثر ارتباطات زیادی که بین افرادش واقع می‌شود، احکام خاصی دارد و یک وحدت اعتباری که منشأ حقیقی دارد باعث می‌شود ما این مجموعه را یک واحد اجتماعی بنامیم.

شکی نیست که بین زندگی فردی و زندگی اجتماعی انسان شباهت‌های بسیاری وجود دارد. ما در بدن‌مان دستگاهایی به نام دستگاه تنفس، دستگاه گوارش، و دستگاه عصبی داریم. همه این‌ها مستقل عمل می‌کنند، اما تعاملی بین‌شان وجود دارد. مثلا اگر دستگاه گوارش به دستگاه‌های دیگر غذا نرساند، انسان می‌میرد. شبیه این رابطه در جامعه هم وجود دارد. یعنی در جامعه نیز قشرهایی مثل کشاورز، تاجر و کارگر هستند که بیشتر نیازهای غذایی مردم را تأمین می‌کنند. اگر این‌ قشر نباشد، انسان‌ها از لحاظ تغذیه مشکل پیدا می‌کنند. این مثل دستگاه گوارش می‌ماند. دستگاه عصبی جامعه بیشتر مربوط به حس، فکر، و آگاهی است، و دانشمندان جامعه حکم دستگاه عصبی جامعه را دارند.

امریکا؛ فرعون اجتماعی

در جامعه‌شناسی مکتبی به نام مکتب ارگانیسیسم وجود دارد. این مکتب می‌گوید جامعه نیز مانند یک ارگانیسم زنده است. همان‌طور که موجود زنده دارای عضلات و جهازاتی است و این‌ها با هم کار می‌کنند، جامعه نیز مانند یک ارگانیسم است. جامعه نیز اندام‌واره است. یکی از شباهت‌هایی که بین فرد و جامعه وجود دارد این است که همان طور که گاهی یک فرد فکر تسلط بر افراد دیگر را پیدا می‌کند، گاهی یک جامعه‌ نیز به فکر تسلط بر جامعه‌های دیگر می‌افتد. به عبارت دیگر، گاهی بین جوامع بشری چنین حالتی پیدا می‌شود که یک جامعه می‌خواهد بر جوامع دیگر حکومت کند. جامعه آمریکا می‌گوید: ملت آمریکا باید بر همه دنیا مسلط باشد! بنابراین همان طور که ما فرعون فردی داریم، فرعون اجتماعی نیز داریم. همان طور که در بین انسان‌ها یک نفر پیدا شد و گفت: انا ربکم الاعلی، در بین جوامع بشری نیز یک جامعه گردن کلفت پیدا می‌شود و می‌گوید: من کدخدای جهان هستم، و همه باید تابع من باشند! این جامعه همان شیوه‌هایی را که فرعون برای به تحت فرمان کشیدن مردم مصر به کار برد،  به کار می‌برد تا کشورهای دیگر را تحت تسلط خود بکشد.