رجبی، پژوهشگر حوزه فلسفه گفت: مواجهه جدی فلسفی با غرب در آثار فردید، شایگان و داوری نشان می‌دهد فهم غرب از نگاه و چشم انداز ما محقق نشده ولی در آستانه آن هستیم.

به گزارش خبرنگار مهر، چندی پیش مزدک رجبی، پژوهشگر حوزه فلسفه و عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی با موضوع «امکان مدرنیته ایرانی-اسلامی» در سالن اندیشه پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به ایراد سخنرانی پرداخت. متن کامل این سخنرانی در ادامه می آید؛

مواجهه فلسفی ما با جهان غرب یعنی با فهم و صورتبندی ویژه ای که غربی‌ها خود مدرنیته نامیدند، برای اولین بار در افکار فردید مطرح شد ولی متأسفانه به آن کمتر پرداخته شده چون ایشان هم مانند سقراط عادت داشتند بیشتر سخنرانی کنند و ننوشتند. اگرچه این بی‌انصافی است که کاری با تامل بر مواجهه فلسفی با غرب در ایران معاصر انجام شود و بخشی از آن به فردید اختصاص داده نشود. سخنرانی من با دو چهره‌ای آغاز می‌شود که هر دو متأثر از چشم انداز طرح شده توسط فردید بوده‌اند؛ داریوش شایگان ورضا داوری اردکانی.

شاید نخستین نوشته مهم فلسفی درباب مواجهه با غرب و نیز شناخت خود، کتاب «آسیا در برابر غرب» شایگان است. البته اگر  آراء نوشته نشده فردید را درنظر نگیریم . به عبارتی می‌توان گفت فردید پرسشگری درباب مواجهه بنیادین با غرب را طرح کرده ولی داوری و شایگان آن اجمال را بسط دادند. نکته عجیبی که درباره کتاب شایگان وجود دارد این است که اولین بخش آن به نیهیلیسم اختصاص دارد. وی در این بخش توضیح داده که جهان جدید چگونه به چیزی ختم شده که همان نیهیلیسم است و از این طریق به این موضوع می‌پردازد که ما قرار است چگونه این نیهیلیسم را تجربه کنیم.

شایگان تجربه ما از نیهیلیسم را توهم مضاعف نامگذاری می‌کند. به این معنا که ما نیهیلیسم را تجربه نکردیم و مواجهه خودآگاه با آن نداشتیم، بلکه ظواهر آن را دیدیم و آنچه محقق شده توهم مضاعف است. به تعبیر ایشان همان‌قدر که غرب‌زدگی وضعیت وهم‌آور دارد، به همان اندازه بازگشت به خود هم حاکی از توهم مضاعف است.

آنچه که من می‌فهمم این است که مواجهه فلسفی با فردید و تداومش به دو شکل مختلف در آثار داوری و شایگان برای ما آشکار کرد که با غرب چونان کلیت، نیهیلیسم و یک تجربه تاریخی مواجهیم که تجربه ای یگانه است و ظاهراً حداقل در تلقی خاصی ادعای جهان‌شمول بودن داشته است. در آثار فردید گوشزد می‌شود که گویی تاریخ غربی تقدیر ضروری و حتمی تاریخی ماست که این‌گونه به تاریخ غربی و جهان‌شمول پیوند زده شویم و خود را اینگونه بفهمیم و در آن تلقی یکه و جهانشمول از غرب نیز به بیان دیگر گویی تقدیر تاریخی همه تاریخ‌های دیگری است که پیش‌تاریخ تاریخ غرب هستند.

اگر بخواهیم نقد رادیکال غربی را ریشه‌یابی کنیم باید به قرن نوزدهم یعنی آثار نیچه، فروید و مارکس برگردیم؛ این سه نشان‌دهنده گسست از تفکر مدرن هستند که بسط آن  بعدتر در قرن بیستم آشکار می‌شود. البته ما این گسست را در جریان‌های مختلف فکری و فلسفی می‌بینیم. به عنوان مثال در تفکر  هوسرل و هایدگر که تاریخ متافیزیک غربی را  نقد کرده‌اند یا در علوم انسانی در جریان پساساختارگرایانه مانند فوکو و دریدا و در روانکاوی در آثار فروید و لاکان می‌بینیم. بنابراین گسستی که از آن حرف زدم، در جریان‌های مختلف فکری معاصر ظهور داشته است.

از همان ابتدا که پرسش از غرب مطرح می‌شود، دو شخصیتی که از آنها حرف زدم به دو وجه توجه دارند؛ اول اینکه تلقی خاصی از تاریخ خاصی بوده که به ویژه برای ما ایرانیان به مخرب‌ترین شکل خودش به صورت شرق‌شناسی نشان داده شده است. به عبارت دیگر مخرب‌ترین مواجهه آگاهانه ما با جهان غرب که خیلی هم مخفی به نظر می‌رسد، مواجهه با ظهور شرق‌شناسی در جهان غرب است.

منظورم هم از شرق‌شناسی چیزی است که ابتدا در قالب شرق جغرافیایی بود ولی بعداً بسط پیدا کرد و شرقی شد که دیگر شرق جغرافیایی نبود و حتی آفریقا و آمریکای لاتین را نیز شامل بود. سؤالی که در اینجا مطرح می‌شود این است که اگر شرق‌شناسی برخاسته از یک تلقی یونیورسال از جهان غرب است، مواجهه ما با غرب باید چگونه باشد و ما چگونه باید غرب را بشناسیم؟ آیا برای منِ -در-جهان ایرانی میسر است که جهان غرب را آن‌چنان که  ایده‌آلیست‌های آلمانی و سپس شوپنهاور و نیچه تجربه کرده‌اند، تجربه کنم؟ به گفته داوری اردکانی، اگر توسعه، تقدیر تاریخی ماست، زیرا تقدیر تاریخی وجود است و گریزی از آن نیست، یعنی ما قرار است به  تمدنی جهانی بپیوندیم که دیگر یونیورسال فهمیده نمی شود بلکه با تکثر می توان آن را فهمید، آیا ما در این بستر می‌توانیم غرب‌شناسی کنیم؟ غرب تجربه تاریخی یگانه‌ای است که تکرارناپذیر ولی فهم‌پذیر است. اگر پرسیده شود چگونه، باید بگویم برای ما غرب‌ به گونه دیگری غیر از خود غربی‌ها تجربه‌پذیر است. منظورم از تجربه هم در اینجا فهم است.

طرح و تحقیق من بررسی آنچه محقق شده، نیست چون در این باره افراد مختلفی نوشته‌اند. من درباره چیزی حرف می‌زنم که هنوز محقق نشده ولی در آستانه آن هستیم. مواجهه جدی فلسفی با غرب در آثار فردید، شایگان و داوری نشان می‌دهد چیزی که من می‌گویم یعنی فهم  غرب از نگاه و چشم انداز ما محقق نشده ولی  در آستانه آن هستیم. البته که پژوهش‌ها و نوشته‌های زیادی در این باره وجود دارد ولی در بسیاری از آنها فهم فلسفی دیده نمی‌شود.

تلاش‌های هر سه بزرگوار نشان می‌دهد که آنها هم همواره تلاش کرده‌اند که درباره وضعیت ما وضعیت عدم فهم و اینکه با چه شرایطی نمی توان فهم درست فلسفی از غرب داشت، تحقیق و پژوهش کرده‌اند. در آثار اخیر  داوری اردکانی عنوان «توسعه نیافتگی» آمده است.  داوری اردکانی در یکی از آثار خود توضیح داده‌است که چرا ما نسبتی با جهان توسعه نداریم و با وجود همه تلاش ها ما هنوز هم علم نداریم. توضیحش این است که ما نتوانستیم غرب‌زدگی فعال، _توجه به این مطلب از دوستم دکتر محمد تقی طباطبایی است _ یا همان توهم مضاعفی که شایگان از آن در آسیا در برابر غرب سخن گفته را جدی بگیریم.

تجربه تاریخی ما از غرب علامت و نشانه عدم فهم جهان غرب است. من فکر می کنم توضیح فهم میسر نیست مگراینکه با مفهوم تکثر و تفاوت آشنا شویم. تکثر همان چیزی است که در همه جریان های جدی معاصر تفکر غربی رخ داده است. اگر تکثر، فهم شود هم وضعیت عدم فهم ما روشن می شود و هم  می توان توضیح دادفهمی که از آن سخن گفته می شود، چیست. تکثر  مرکز ثقلی است که برای ما آشکار می کند تلقی یونیورسال از جهان غرب، کلان روایت از جهان مدرن، دیگر میسر نیست. این تکثر و نفی تلقی یونیورسال از جهان مدرن زمینه را آماده می کند برای تجربه‌ای دیگر از غرب و جهان جدید برای دیگری که ما هستیم. توجه داشته باشید که هر دیگری مقابل با غرب نمی تواند «ما» باشد. معدود مایی در جهان هست و جهان ایرانی اسلامی یکی از این ما هاست.

یکی از توجهاتی که می تواند به ما نشان دهد وضعیت ما وضعیت در آستانه بودن فهم فلسفی جهان جدید است، تجربه زیبایی شناسانه معاصر، نیما در شعر نو و کیارستمی در سینما  دو نمونه ای است که به ویژه درباب کیارستمی بعدتر مفصلا خواهم نوشت. این دو تجربه به ما نشان می دهد چگونه در جهان ما چیزی که در جهان غربی تجربه شده، به شکل دیگری در ما به گونه ای متکثر تجربه شده است و زیبایی دیگر و ویژه ای رخ داده است. به بیان دیگر تجربه انضمامی ما در سینما، البته در کنار تجربه سیاسی، اقتصادی، حقوقی و شکل زیست ما، نشانه هایی دارد که نشان می دهد ما در آستانه مقامی هستیم که فهم  بنیادین غرب آرام آرام دارای افق می شود.

توجه داشته باشیم که محتوای این فهم پیدا کردن راه حل نیست و توضیح افق فهم به معنای ارائه راه نجات در مقابل سیطره جهان غربی نیست. محتوای فهم همان چیزی است که غرب شناسی و همان خودشناسی است. این فهم خودآگاه از غرب است و ما چاره ای نداریم جز اینکه در این جهان مشارکت کنیم. اگر غرب شناسی ممکن باشد به این معنا ممکن است که غربی که ما تجربه اش می کنیم  به گونه دیگری تجربه می شود. غرب شناسی برای ما یعنی اینکه ما فارابی را می فهمیم در عین حال  متافیزیک غربی هم برای ما فهم پذیر است. به بیان دیگر غرب شناسی برای ما چیزی متمایز از شناخت فارابی و ابن سینا و ابن عربی نیست، نه به معنای بازسازی آنها، بل به این معنا که تجربه زیسته ما از فارابی و ابن سینا  وابن عربی در افق جهان امروز را نشان می دهد. ما با آنها و علم و فلسفه و سیاست و قانونمندی و تجربه زیبایی شناسانه غربی هر دو چونان امکانات جهانمان مواجهیم به بیان دیگر در جهان ما فارابی و ابن سینا و ابن عربی مجدد زیست خواهند شد و این توأمان با غرب شناسی یعنی شناخت آن وجوه تجربه غربی از خود است است.