«فارست گامپ» بدون شک یکی از شاهکارهای سینمای جهان است که هنوز هم می توان آن را دید و از قهرمان آن یاد گرفت چگونه می توان در عین مشکلات، موفق بود.

خبرگزاری مهر-گروه هنر-اشکان مزیدی: هنگام مرور لیست برترین فیلم های تاریخ سینما به آثار زیادی برمی خوریم که به واسطه روایت های پیچیده و غیرخطی خود به این جایگاه دست پیدا کرده اند، فیلم هایی چندلایه که گاه با پیچش های داستانی در فیلمنامه مخاطبان خود را غافلگیر می کنند.

دسته ای دیگر از این آثار بزرگ به لطف جلوه های ویژه سنگین و پیچیده‌ای که گاه سال‌ها از تکنولوژی مرسوم جلوتر بوده اند و گروهی دیگر هم به دلیل ابرقهرمانان فرازمینی و قدرتمند خود به این لیست وارد شده اند.

در این بین اما آثاری وجود دارند که قصه خود را در نهایت سادگی و بدون اضافه گویی روایت می‌کنند، فیلم هایی که در آن نه خبری از سکانس‌های پیچیده است، نه دیالوگ های فلسفی معناگرایانه اما با این وجود داستان چنان انسانی و باورپذیر است که مخاطب را تا آخرین لحظه محو خود نگه می دارد. یکی از این فیلم ها که در بالاترین رده های بهترین تولیدات تاریخ سینما جای دارد «فارست گامپ» است فیلمی که قهرمان آن برای غلبه بر مشکلات تنها یک راه حل دارد؛ دویدن!

مجنون عاقل

«فارست گامپ» درامی رمانتیک محصول سال ۱۹۹۴ به کارگردانی رابرت زمکیس است و اقتباسی سینمایی‌ست از رمانی به همین نام که حدود یک دهه قبل از آن منتشر شده بود. فیلم روایت شخصیتی به نام فارست - با بازی تام هنکس - است که داستان زندگی خود را از کودکی بازگو می کند. فارست از بهره هوشی کمتری نسبت به همسالانش برخوردار است و برای همین در مقاطع مختلف زندگی مورد تمسخر دوستان و همکارانش قرار می گیرد اما او بر مادری تکیه دارد که به او اعتقادی راسخ دارد و مناسبات دنیا را به زبانی ساده برایش تعریف می کند. در حقیقت با وجود کندذهنی فارست، زنجیره ای از اتفاقات او را همیشه، نه تنها از گزند بلایای احتمالی به دور نگه می دارد که حتی به طرز معجزه آسایی به بالاترین سطوح اجتماعی می رساند.

فارست که زمانی از مشکلات اسکلتی رنج می برد و حتی از راه رفتن عادی عاجز بود به ستاره ای در فوتبال آمریکایی بدل می‌شود و با رییس‌جمهور وقت آمریکا ملاقات می کند، کمی بعد دست سرنوشت او را به سوی جنگ ویتنام می برد و با اتفاقاتی او به قهرمان جنگ بدل می‌شود. بعد از جنگ او ناخواسته به عضویت تیم پینگ پنگ ایالات متحده در می آید و این بار هم تا مقام قهرمانی پیش می رود و در نهایت سیر حوادث او را به تاسیس شرکت صید میگو می کشاند، جایی که او را به ثروت زیادی می رساند.

در این بین درامی عاشقانه نیز در جریان است. فارست از کودکی عاشق دختری به نام جنی است و بارها در جوانی از او خواستگاری می کند. جنی اما به دلیل شرایط خاص فارست هیچگاه این تقاضا را جدی نمی گیرد. قضاوتی که نادرستی آن در انتهای فیلم و با مقایسه شرایط فارست موفق و جنی بیمار و آشفته به شدت به چشم می آید.

سبکی تحمل‌ناپذیر هستی

«فارست گامپ» درابتدا با سکانسی از پرواز یک پر آغاز می شود. پر در هوا می رقصد و اینجا و آنجا می نشیند و با کمترین وزش بادی دوباره به هوا برمی خیزد تا سرانجام روی کفش فارست آرام گیرد. او پر را می‌گیرد و آن درون کیف خود می گذارد. سکانسی که گویی مانیفستی فشرده از درونمایه فیلم است. آیا این پر سمبلی از سبکی و تزلزل اتفاقات هستی‌ست یا نشانه ای از اختلال در قوه درک و شعور فارست؟ شاید هم نمادی از شانسی بودن تجربیات زندگیست! تام هنکس در این باره عقیده دارد: «سرنوشت ما به نحوه برخورد ما با پیش‌آمدهای اتفاقی زندگی بستگی دارد و این پر تجسمی از این طرز نگاه است. پیش‌آمدهایی که همچون پر می تواند هر جا فرود بیاید، اما روی کفش شما می نشیند و این در خود معنای زیادی دارد.»

گویی می توان این سکانس را نوعی بازخوانی این پرسش قدیمی دانست که آیا سیر زندگی از روی جبر اتفاق می افتد یا صرفا توالی رندوم حوادث است؟ و اختیار انسان تا چه حد بر این زنجیره تاثیرگذار است.

فارست در تحلیل و درک شرایط مشکل دارد. او از سیاست های پیچیده روابط انسانی سر در نمی آورد و در هر لحظه بر مبنای صادقانه‌ترین احساسی که دارد واکنش نشان می دهد. با این وجود او امتیازی ویژه دارد اینکه کاری را که به او سپرده‌اند به حد کمال بی نقص انجام می دهد. مشهورترین دیالوگ فیلم جایی در ابتدای فیلم است که دوستش جنی فریاد می زند: «بدو فارست! بدو»

فارست آن زمان از آتل های مخصوص آهنی استفاده می کند و توسط قلدرهای مدرسه مورد اذیت و آزار قرار می‌گیرد اما با فریاد جنی با تمام وجود می دود و آتل های دست و پاگیر خود را می شکند.

او به قول های خود وفادار است و با همین توانایی خود در دویدن به قهرمان جنگ ویتنام بدل می شود، چراکه به جنی قول داده بود هر گاه احساس خطر کرد فقط بدود.

جهان بینی فارست در انجام کارها تا سر حد کمال، جایی دیگر در فیلم نیز تکرار می شود. زمانی که به او پیشنهاد بازی پینگ‌پنگ می‌شود و او از نحوه انجام آن اظهار بی اطلاعی می کند. یکی از سربازان به فارست می‌گوید که «راز موفقیت در پینگ پونگ این است که چشم از روی توپ برنداری» و او با عمل به همین توصیه تا بالاترین سطوح قهرمانی در این رشته پیش می رود؛ سکانس هایی که تام هنکس با بازی فوق العاده خود در آنها حتی یکبار هم پلک نزد.

فارست بی شیله پیله و قدردان است. او بهره هوشی پایینی دارد اما از تمام انسان های پیرامونش انسانی‌تر رفتار می کند و در ازای یکبار محبتی که جنی با جا دادن به او در اتوبوس مدرسه می کند یک عمر عاشق می ماند و با وجود کم محلی هایی که از جنی می بیند در مقاطع مختلف زندگی از او حمایت می کند. یکی از زیباترین دیالوگ های فیلم بعد از دوندگی طولانی مدت فارست به دور آمریکاست، زمانی که به جنی بیمار می‌رسد. جنی به فارست می‌گوید: «دلم می خواست تمام جاهایی که رفتی رو پیشت می‌بودم» و فارست در جوابی با احساس می‌گوید: «تو همه جا پیش من بودی.»

فلسفه فیلم مضمونی ساده دارد و می تواند به تک جمله «خودت باش» خلاصه شود. فارست از کودکی متوجه می شود که با دیگران فرق دارد اما این مانعی برای او نیست. در واقع او نیازی ندارد که شبیه دیگران باشد چرا که اگر خودش باشد و بر مبنای شرایطش تصمیم بگیرد و البته هیچگاه متوقف نشود می تواند همه چیز را به دست آورد. تا جایی به فرمانده سابق خود در ارتش که دو پایش را از دست داده می فهماند زندگی آن قدر بزرگ است که نداشتن دو پا هم چیزی از شکوه آن کم نمی کند.

از طرفی دیگر فارست در مواجهه با مشکلات نه تنها دنیایش فرو نمی ریزد، بلکه به همان راه حل قدیمی خود یعنی دویدن پناه می برد و بی آنکه از روانشناسی مدرن سر در بیاورد رنج خود را بیرونی کرده و اینگونه دلشکستگی های خود را آرام می کند. حتی اگر لازم باشد سه سال و دو ماه و چهارده روز بدود؛ سکانسی که در اصل از یک ماجرای واقعی الهام گرفته شده بود. زمانی که مردی به نام رابرت سویتگل تمام ایالات متحده آمریکا را با نیت جلب توجه عموم به بیماری های قلبی دوید. وقتی او در انتهای مسیر خود به پل بروکلین نیویورک رسید بیش از صدها نفر همراه کننده داشت که با او می دویدند و اریک روث فیلمنامه نویس «فارست گامپ» یکی از آن ها بود.

بالاتر فارست! بالاتر!

فیلمبرداری «فارست گامپ» در میانه سال ۱۹۹۳ آغاز شد و تنها چهار ماه به طول انجامید که برای فیلمی با این حجم و تعدد لوکیشن نوعی رکوردشکنی به حساب می آمد. نقش فارست قبل از همه به جان تراولتا پیشنهاد شد که آن را نپذیرفت و البته بعدها اعتراف کرد که تصمیمی بسیار اشتباه گرفته بود. بیل مری و شان پن نیز گزینه های بعدی بودند اما در نهایت این نقش به تام هنکس رسید. هنکس بعدها در گفتگویی گفته بود که تنها یک ساعت و نیم بعد از خواندن فیلمنامه قرارداد را امضا کرده است. او برای بازی در این نقش دستمزدی دریافت نکرد و درصدی از سود فیلم را خواستار شد. ریسکی که نتیجه ای دلپذیر داشت و ۴۰ میلیون دلار برای هنکس به ارمغان آورد.

نقش فارست قبل از همه به جان تراولتا پیشنهاد شد که آن را نپذیرفت و البته بعدها اعتراف کرد که تصمیمی بسیار اشتباه گرفته بود«فارست گامپ» از همان آغاز نظر منتقدان را به خوبی به خود جلب کرد. راجر ایبرت، منتقد سرشناس شیکاگو سان تایمز در این باره نوشت: «تا کنون کسی مانند فارست گامپ را ندیده‌ام، بنابراین فیلمی همچون فارست گامپ را نیز ندیده بودم. هر گونه تلاشی برای توصیف او، خطر معمولی نشان دادن فیلم را به همراه دارد اما بگذارید تلاشم را بکنم. فارست گامپ یک کمدیست ... یا شاید یک درام ... یا یک رویا ... نمایشی نفسگیر از تعادل بین کمدی و غم ... عجب فیلم سحرانگیزی!»

با این توصیفات جای تعجبی نبود که «فارست گامپ» جوایز اسکار سال ۱۹۹۵ را درو کند. فیلم در ۱۳ رشته نامزد جایزه اسکار شد و با وجود رقبای قدرتمندی چون «پالپ فیکشن» و «رستگاری در شائوشنگ» ۷ جایزه شامل بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه، بهترین کارگردان، بهترین بازیگر مرد، بهترین جلوه‌های ویژه و بهترین تدوین را از آن خود کرد.

«فارست گامپ» در گیشه نیز یک ستاره بود و با بودجه ساختی در حدود ۵۵ میلیون دلار، بیش از ۶۷۰ میلیون دلار فروش کرد و سود فراوانی را روانه پارامونت ساخت. سال‌ها بعد این فیلم به واسطه ارزش های فرهنگی، تاریخی و زیبایی‌شناسانه خود به گنجینه آثار محافظت شده کتابخانه کنگره ملی آمریکا نیز افزوده شد؛ ارزش هایی که مستقیم قلب مخاطبان را هدف گرفت و به واسطه سادگی و بی پیرایگی خود بر دل و جان آنها نشست. تماشاگرانی که به دنبال مفاهیم پیچیده نبودند، بلکه ترجیح می دادند پای صحبت قهرمانی با IQ هفتاد و پنج بنشینند که می گفت: «زندگی مثل یه جعبه شکلات میمونه، هیچوقت نمیدونی چی از توش گیرت میاد!»

Ashkan.Mazidi@Gmail.com

برچسب‌ها