خبرگزاری مهر-گروه هنر-اشکان مزیدی: همانطور که در مقاله قبل گفته شد، پرونده جدیدی آغاز کرده ایم که به داستان ساخت بزرگترین فیلم های سینمایی می پردازد فیلم هایی که هر کدام از آنها موجی از تحسین و واکنش در جوامع سینمایی و تماشاگران عادی به وجود آوردهاند و عموما از پرفروش ترین فیلم های تاریخ سینما نیز محسوب می شوند. بیشتر اوقات این موج های احساسی در زمان اکران فیلم تشکیل شده اند، اما در تاریخ صنعت سینما به فیلم هایی نیز برخورد می کنیم که در زمان اکران نه تنها موفقیت خاصی در گیشه کسب نکردند که حتی مقبول منتقدان و صاحب نظران نیز نبودند اما به مرور و در طول زمان با باز شدن مفاهیم و لایه های زیرین راه خود را در میان توده های مردم یافتند و به پرچمداران عصر خود تبدیل شدند.
در این مقاله سراغ یکی از این فیلم های سینمایی خواهیم رفت. فیلمی در ستایش آنارشی و هرج و مرج که راه سعادت نوع بشر را نه در جستجوی هدف که در شورش و ویران کردن هر آنچه هست خلاصه می کند. باشگاه مشتزنی!
نیروانا با مشت!
«باشگاه مشتزنی» درامی روانشناختی محصول ۱۹۹۹ به کارگردانی دیوید فینچر است. فیلم اقتباسی سینمایی است از کتابی به همین نام، نوشته چاک پالنیک که ستارگانی چون برد پیت و ادوارد نورتون و هلنا بونهام کارتر در آن بازی می کنند. فیلم روایتی است از زندگی کارمندی ساده که درگیر زندگی مونوتون و برنامه ریزی شده عصر مدرن است. او که شب ها از بی خوابی رنج می برد سعی می کند با پیوستن به جلسات روان درمانی گروهی بیماران صعب العلاج، روان زخم خورده خود را التیام بخشد تا سلطه چهارچوب های جهان بیرون را تاب بیاورد، اما رفته رفته در برابر این نظم مکانیکی و نرمهای فرهنگی دنیای سرمایه داری طغیان می کند.
نورتون در نقش راوی داستان به طور غیرمنتظره با مردی با نام تایلر با بازی برد پیت آشنا می شود که از دزدی تا صابونسازی را در لیست سوابق کاری خود داردنورتون در نقش راوی داستان به طور غیرمنتظره با مردی با نام تایلر با بازی برد پیت آشنا می شود که از دزدی تا صابونسازی را در لیست سوابق کاری خود دارد. آنها با هم یک باشگاه مشتزنی تشکیل می دهند که به تدریج با حضور مردانی که رهایی و آرامش خلسه را در این دعواهای خونین می یابند به ارتشی از یاغیان تبدیل می شوند.
داستان فیلم با حضور زنی افسرده و از لحاظ روانی مشکل دار و رابطه او با این دو مرد و با رادیکال تر شدن رفتارهای تایلر و برنامه ریزی برای آشوب و تخریب های شهری و وحشت راوی و تلاش برای کناره گیری از این گروه وارد فراز و فرودهایی می شود.
اما نقطه اوج داستان در سکانسهای پایانی فیلم و زمانی است که در یک چرخش فوق العاده تماشاگر متوجه می شود که تایلر و نورتون در اصل یک نفر و دو بعد وجود درونی راوی فیلم هستند؛ دو سویه رام و عصیانگر بشری که انگاری خود نیز از یگانگی یکدیگر خبر نداشتند.
ویرانگر؛ کهن الگوی نجات بخش
کارگردان و بازیگران فیلم، «باشگاه مشتزنی» را با فیلم هایی چون شورش بیدلیل(۱۹۵۵) و فارغالتحصیل(۱۹۶۷) مقایسه می کنند؛ فیلم هایی با مضمون تعارض نسل جوان با نظام ارزش گذاری جامعه که در آن هویت و اشتیاق های فردی افراد منکوب نظم سیستم جمعی است.
فینچر درباره راوی، قهرمان فیلم چنین می گوید: «در بودیسم طریقتی وجود دارد که معتقد است راه روشن بینی از مسیری می گذرد که در آن باید پدر و مادر، آموزگار و خدای خود را از بین برده و از آن ها عبور کرد. راوی سخت تلاش می کند هر آنچه را به او آموزش داده اند انجام دهد. با تلاش برای جای دادن خود در جهان، با تبدیل شدن به کسی که واقعا نیست. به او گفته اند اگر این کار را انجام دهی، اگر تحصیلات داشته باشی، اگر شغل خوبی داشته باشی و مسئولیت پذیر باشی، اگر خود را با لباس، ماشین و خانه و ... به بهترین وجه به نمایش بگذاری خوشحالی را خواهی یافت ولی او خوشحال نیست.»
نقطه اوج داستان در سکانسهای پایانی فیلم و زمانی است که در یک چرخش فوق العاده تماشاگر متوجه می شود که تایلر و نورتون در اصل یک نفر و دو بعد وجود درونی راوی فیلم هستندفیلم از جایی آغاز می شود که راوی ۲۹ ساله که نام او را تا به انتهای فیلم نخواهیم دانست از یافتن رضایت و خوشحالی عاجز است و این همان لحظه ایست که او انگار با درک آموزش غلط والدینش، آنها را در درون خود از بین برده است. او خدای خود را نیز با دست زدن با رفتارهای ممنوعه و نهی شده می کشد و در نهایت با کشتن تایلر دردن، آموزگار خود را نیز نابود می کند.
«باشگاه مشتزنی» در واقع نسخه ای معکوس از فیلم فارغالتحصیل(۱۹۶۷) است. در آن فیلم دریایی از فرصت ها در برابر جوان قهرمان فیلم بود و او از سر اشتیاق های خود دست به انتخابی اشتباه زد اما این تعارض در دهه ۹۰ میلادی و «باشگاه مشتزنی» بدین صورت است که اساسا راوی هیچ فرصتی را در پیش پای خود نمی یابد و اصلا امکان دگرگونی جهان متصور نیست پس او سرگشته و خشمگین با ساختن نسخه ای از «ابرمرد» نیچه در ذهن خود به دنیای پیرامون خود واکنش نشان می دهد. ابرمردی که راوی با آن مفاهیم جدیدی را تجربه می کند. مفاهیمی پیچیده که نیازی نیست پیامدهای اخلاقی آن را تحمل کند. بعد جدیدی که کمکم در وجود راوی قدرت می گیرد. این موضوع را می توان با اضمحلال تدریجی ادوارد نورتون در طول فیلم و برعکس با برنزه شدن و جذابتر و قدرتمندتر نشان دادن برد پیت در اواخر فیلم مشاهده کرد.
دیوید فینچر کارگردان فیلم در این باره افزوده است: «این همان تضاد پایان فیلم است. شما تایلر را دارید که هر آن چیزی که شما می خواهید، دارد به جز وجودی حقیقی. او در جهان ما زندگی نمی کند، با قوانین ما کنترل نمی شود و می تواند ترسیمی ایدهآل از زندگی بدون محدودیت ما باشد بدون آن که از مصالحه و توافقی که ما انسان های جهان مدرن کردهایم خبر داشته باشد که: لازم نیست بدانید چه خبر است، همه چیز ساخته شده است، فقط کافیست بدوید!»
نکته جالب آن جاست که چاک پالنیک نویسنده کتاب، ایده داستان را از دعوایی واقعی الهام گرفته است. زمانی که او با دوستانش به کمپی خارج از شهر رفته بودند و بر سر مساله بلند بودن صدای رادیو دعوایی رخ می دهد. چاک شدیدا مضروب می شود و آن طور که خود تعریف می کند با وجود آنکه صورتش کاملا ترکیده و از ریخت افتاده بود صبح روز بعد هیچکدام از همکارانش در محل کار چیزی به روی خود نمی آورند و سوالی در این باره نپرسیدند چراکه حفظ اسرار و وارد نشدن به مسایل شخصی از قوانین آن جا محسوب می شده است!
رمان پالنیک در ۱۹۹۶ به چاپ رسید و کمپانی فاکس قرن بیستم با پرداخت ۱۰ هزار دلار حقوق آن را خریداری کرد. گزینه اول تهیهکنندگان برای کارگردانی فیلم پیتر جکسون بود اما جکسون برای پیش تولید «ارباب حلقه ها» در نیوزلند به سر می برد. گزینه بعدی برایان سینگر بود که با نوآر جنایی «مظنونین همیشگی»(۱۹۹۵) در اوج قرار داشت و فیلمش برنده دو جایزه اسکار شده بود اما سینگر حتی حاضر به خواندن نسخه فرستاده شده نشد. فیلمنامه به دنی بویل رسید اما او بر سر دوراهی ساختن این فیلم یا ساحل(۲۰۰۰) دومی را انتخاب کرد تا درنهایت کارگردانی کار به دیوید فینچر برسد.
نقش تایلر نیز در ابتدا برای راسل کرو کنار گذاشته شده بود اما از آنجا تهیه کننده ارشد فیلم خواهان برد پیت بود، کمپانی با رقمی نزدیک به ۱۸ میلیون دلار با او قرارداد بست. فاکس قرن بیستم برای نقش راوی به دنبال گزینه های جذابی چون شان پن یا مت دیمون بود تا جنبه تجاری محصول را تقویت کند اما دیوید فینچر روی گزینه خود یعنی ادوارد نورتون به واسطه نمایش درخشانش در مردم علیه لری فلینت(۱۹۹۶) پافشاری داشت. نورتون در آن زمان به استودیو پارامونت متعهد بود و برای آن که در این پروژه حضور یابد مجبور شد چهار سال بعد با دستمزد کمتری در فیلم این استودیو یعنی کسب و کار ایتالیایی(۲۰۰۳) حضور یابد.
بازیگران فیلم به کلاس بوکس، تکوانده و مبارزات ترکیبی فرستاده شدند و ساعت ها مسابقات خشن مبارزه در قفس را مرور کردند تا هر چه بهتر از پس ایفای نقش خود برآیند. جلساتی که طراح گریم فیلم نیز آنان را همراهی می کرد تا اثرات جراحت، خون و توحش هر طبیعی تر بر صورت بازیگران نقش ببندد. برد پیت حتی برای هرچه بیشتر فرو رفتن در قالب نقش خود مقداری از دندان های جلوی خود را توسط دندانپزشک خراب کرد! که البته بعد از اتمام فیلمبرداری به سرعت ترمیم شد.
این واقع گرایی در بسیاری از لحظات فیلم حضور دارد. در اولین سکانس دعوا زمانی که بردپیت از نورتون میخواهد که او را با مشت بزند، قرار است این اتفاق کنترل شده باشد اما درست قبل از شروع فیلمبرداری دیوید فینچر کارگردان فیلم، پنهانی از نورتون می خواهد که این کار را واقعی انجام دهد و در نتیجه فریادی که از برد پیت در این سکانس می شنویم ناله واقعی او از شدت درد است. یا در مصاحبه ای دیگر ادوارد نورتون فاش کرد که انگشتانش بر اثر ضربه به شکم برد پیت از جا در رفتند!
شورشیان تاخیری
«باشگاه مشتزنی» در نهایت پس از ۱۳۸ روز و صرف بودجه ای ۶۳ میلیون دلاری و همچنین مصرف بیش از ۱۵۰۰ حلقه فیلم – سه برابر بیشتر از میانگین فیلم های هالیوودی - به پایان رسید.
فیلم برای اولین بار در میانه سال ۱۹۹۹ و در جشنواره فیلم ونیز به نمایش در آمد. فیلم در گیشه بر خلاف انتظارات شروع خوبی نداشت و نقدهای متضادی دریافت کرد. بعضی از منتقدان اعتقاد داشتند نمایش این فیلم ممکن است محرک رفتارهای تقلیدی در بین عموم شود و آن را مشابه ماجرای فیلم پرتقال کوکی(۱۹۷۱) استنلی کوبریک قلمداد کردند که نمایشش در بریتانیا باعث افزایش رفتارهای جنون آمیز در میان مردان شد. با آنکه سازندگان فیلم اعتقاد داشتند «باشگاه مشتزنی» تصویر دقیقی از رفتار نسل جوان دهه ۹۰ است، اما منتقدان آنها را بی مسئولیتی و اهمال کاری تاسف آور متهم کردند.
اما از سوی دیگر منتقدانی چون جان مسلین در نیویورک تایمز «باشگاه مشتزنی» را حاوی پیام بشر معاصر دانست که اگر با دقت دیده نشود ممکن است با تقدیس نهیلیسم و خشونت اشتباه گرفته شود.
منتقدانی چون جان مسلین در نیویورک تایمز «باشگاه مشتزنی» را حاوی پیام بشر معاصر دانست که اگر با دقت دیده نشود ممکن است با تقدیس نهیلیسم و خشونت اشتباه گرفته شودفیلم اما به تدریج و به خصوص با توزیع در سیستم نمایش خانگی و با تبلیغ دهان به دهان طرفداران خود را یافت و به یکی از بحث برانگیزترین فیلم های دهه ۹۰ تبدیل شد. بعد از نمایش فیلم، دهها باشگاه مشتزنی در گوشه و کنار کشور تاسیس شد و تا مدت ها پلیس درگیر گزارش ها درباره انواع خشونت، رفتارهای آشوبگرایانه و وندالیسم ناشی از تاثیرات فیلم بود.
چاک پالنیک در مصاحبه ای عنوان کرده بود که بعد از نمایش فیلم افراد بسیاری با پیغام و تماس به او التماس می کردند تا محل واقعی باشگاه مشتزنی را لو دهد. او افزود: متعجب می شوید اگر بفهمید چقدر از این درخواست کننده را زنان تشکیل می دهند!
و همه این ها شاید همه به خاطر تصویری است که «باشگاه مشتزنی» در آستانه قرن جدید از ذات بدوی انسان و لذت رهایی از چنگال سیستم نشان می دهد. یک فلش بک به چند هزار سال قبل زمانی که نوع بشر و نیاکان ما همگی برای شکار طراحی شده بودند و حالا این شکارچیان نخستین، همگی و در گذر از هزاران سال در این دنیای مصرفگرا گیر افتاده اند. جایی که دیگر چیزی برای کشتن باقی نمانده است، جایی برای دعوا ندارند، چیزی برای فتح و غلبه نیست و در نهایت جایی برای کشف وجود ندارد.
در این ویرانی اجتماعی است که ابرمرد متولد می شود. همانند آنچه تایلر دردن می گوید: «فقط وقتی همه چیز رو از دست دادیم، آزادیم کـــه هر کاری میخوایم بکنیم.»
Ashkan.Mazidi@Gmail.com
نظر شما