«مسیر سبز» ساخته فرانک دارابونت چالش های اخلاقی مهمی را پیش روی مخاطب خود می گذارد و پرسش هایی مطرح می کند که هر یک از ما ممکن در پاسخ به آنها دچار مکث شویم.

خبرگزاری مهر-گروه هنر-اشکان مزیدی: در ادامه سری مقاله‌های مرور داستان ساخت فیلم‌های بزرگ تاریخ سینما دوباره به سراغ تمی آشنا آمده‌ایم؛ فیلمی با محوریت زندان. پیش از این در همین ژانر درباره «رستگاری در شاوشنک» (۱۹۹۴) صحبت کرده‌ایم فیلمی به کارگردانی فرانک دارابونت که اقتباسی سینمایی از یکی از قصه‌های استفن کینگ نامدار است و به یکی از شاهکارهای سینما تبدیل شد. اما در تضاد با «رستگاری از شاوشنک» که فیلمی درباره تسخیرناپذیری روح انسان و در ستایش مفهومی والا به نام امید بود، این بار به سراغ فیلمی آمده‌ایم که اگرچه باز نام دارابونت و کینگ را درپیشانی خود دارد اما نمایشی از جبر روزگار، زجر مدام و سرشت گریزناپذیر بشری است. داستانی درباره مرگ، مهیب‌ترین و قطعی‌ترین مسیری که هر انسانی، گنهکار یا منزه مجبور به پیمودن آن است. فیلمی به نام «مسیر سبز»...

مسیر رستگاری

«مسیر سبز» محصول ۱۹۹۹ درامی جنایی و ماورالطبیعه به کارگردانی فرانک دارابونت بر اساس کتابی به همین نام از استفن کینگ است. فیلمی طولانی و سه ساعته که تام هنکس یکی از تحسین شده‌ترین نقش های کارنامه کاری خود را در آن بازی کرده است.

«مسیر سبز» اولین فیلم دارابونت بعد از «رستگاری در شاوشنک» است و گواهی بر آنکه موفقیت ۵ سال قبل او تصادفی نبوده است. فیلم در اوایل دهه ۳۰ آمریکا می گذرد، زمانی که ایالات متحده درگیر بحران اقتصادی رکود بزرگ است. «مسیر سبز» در واقع روایت مرد سالخورده ای به نام پل اجکام - با بازی تام هنکس - است که داستان زندگی خود در نیروی پلیس را برای یکی از دوستانش در خانه سالمندان تعریف می کند، سال هایی که او در یکی از زندان های ایالت لوییزیانا مشغول به خدمت بوده و مسئولیت بند E یعنی زندانیان اعدامی را بر عهده داشته است. پل در طول سالیان دراز شاهد رفت و آمد محکومان اعدامی زیادی بوده است، اما با ورود یک زندانی عجیب دنیای او به هم می‌ریزد؛ مرد سیاه پوست غول پیکری که به اتهام ارتکاب اعمال شنیع و قتل دو دختربچه سفیدپوست به مرگ با صندلی الکتریکی محکوم شده است.

کینگ اگرچه بیشتر به عنوان سلطان داستان های ترسناک و نویسنده‌ای بفروش شناخته می شود اما به قول منتقد بزرگ راجر ایبرت، پیش از هر چیز قصه‌گویی تمام عیار است اما ماجرا از آنجایی عجیب می شود که این مرد دو متری نخراشیده با بازی مایکل کلارک دانکن فقید، قلبی کوچک و گفتاری همچون یک کودک سه ساله دارد و به شدت از تاریکی می ترسد. مردی به نام جان کافی که اصرار دارد نامش درست مانند قهوه = کافی ادا می شود و فقط هجی آن متفاوت است. در ادامه سویه ماورالطبیعه و متافیزیکی فیلم به آرامی خود را آشکار می کند. پل متوجه می‌شود که جان کافی موهبتی خدادادی دارد و آن دستان شفاگر و دم مسیحایی اوست. او بیماری پل و همسر رییس زندان را شفا می بخشد و حتی موش مرده همبندی خود را به زندگی بازمی‌گرداند. با این وجود جان کافی محکوم به مرگ است و پل که حتی طی یک کشف شهود متوجه شده او بیگناه بوده و نقشی در قتل دختربچه‌ها نداشته است مجبور به صدور فرمان اعدام می‌شود و بدینسان به نفرینی عجیب دچار می شود و آن ابتلای او به طول عمری بلند و آنچنان طولانی که شاهد مرگ همه عزیزان خود باشد و مرگ برای او آرزویی دست نیافتنی در یک تنهایی ابدی باشد؛ عقوبتی در جزای چشم بستن بر زندگی یکی از مردان خدا.  

استفن کینگ داستان فیلم را سه سال قبل در ۱۹۹۶ در مجموعه‌ای ۶ جلدی به همین نام به چاپ رسانده بود. کینگ اگرچه بیشتر به عنوان سلطان داستان های ترسناک و نویسنده‌ای بفروش شناخته می شود اما به قول منتقد بزرگ راجر ایبرت، پیش از هر چیز قصه‌گویی تمام عیار است. نویسنده ای که در بهترین آثارش دنیایی شبیه چارلز دیکنز بزرگ خلق می کند، با کاراکترهایی خاص و روایت هایی ناب که مخاطب را درگیر خود می کند.

 فرانک دارابونت نیز به عنوان یک فیلمساز این دنیا را بیش از هر کسی می شناسد و آنها را به بهترین وجه ممکن به تصویر می کشاند؛ ادعایی که فیلم هایی چون رهایی از شاوشنک(۱۹۹۴) و مه(۲۰۰۷) شاهد آن است.

آن درود عاقبت کار که کشت

«مسیر سبز» درونمایه‌ای معنوی و چند لایه دارد. نمایشی از سلاخی حقیقت و اینکه دنیا تا چه اندازه می تواند بی رحم باشد. شاهکار فیلم آنجاست که مخاطب نیز بخشی از این نمایش می‌شود. زمانی که جان کافی به جرم هتک حرمت و قتل دو دختر کوچک زیبا وارد زندان می شود کمتر کسی است که با او احساس همدلی کند. فیلمساز نیز عجله ای برای نشان دادن حقیقت ندارد و نفرت و قضاوت آرام آرام در ذهن بیننده ریشه می دواند. تازه بعد از گذشت یک ساعت است که رگه هایی از حقیقت آشکار می شود و جان کافی به موضوع محوری فیلم بدل می شود.

او نماینده معدود معجزات خداوند روی زمین است که توانایی احساس درد و زجر دیگران را دارد. در واقع «مسیر سبز» حول این ایده می چرخد که اگر حقیقتا امکان درک پلیدی زشتی های دنیای بیرون را داشتیم روحمان تا کجا می توانست رنج آن را تحمل کند یا اینکه قضاوت های ما در زندگی تا چه اندازه می تواند هولناک و نا به جا باشد. فیلم درنهایت این پرسش را مطرح می کند که این توانایی موهبت است یا نفرین؟

دارابونت با ساختن فیلمی بلند که عمده‌ آن در فضای کوچک زندان می گذرد دست به ریسکی بزرگ می زند، اما این تصمیم جسورانه با شخصیت پردازی فوق العاده و خرده داستان های فرعی به بهترین وجه ممکن در خدمت فیلم درمی آید. زمان طولانی فیلم بی آنکه مخاطب را بی حوصله کند، گذر کند و کشدار لحظه های بند زندانیان اعدامی را نمایش می دهد و فرصت کافی برای پرداخت سکانس‌های پرقدرت و احساسی به دست می دهد.

دارابونت با ساختن فیلمی بلند که عمده‌ آن در فضای کوچک زندان می گذرد دست به ریسکی بزرگ می زند، اما این تصمیم جسورانه با شخصیت پردازی فوق العاده و خرده داستان های فرعی به بهترین وجه ممکن در خدمت فیلم درمی آید«مسیر سبز» گرچه تمی آرام و موجه دارد اما در نشان دادن روی سبعناک دنیا هیچ دریغی ندارد حتی اگر مجبور باشد جزییات یک اعدام با صندلی الکتریکی را به شکلی هولناک و تهوع آور به تصویر بکشد، آن هم در شرایطی که یکی از مراحل آن به درستی انجام نشده و منجر به شکنجه و مرگ زجرآور زندانی می شود، سکانسی که منجر به دریافت برچسب رده R و محدودیت سنی تماشاچیان آن در سالن‌های سینما شد.

از دیگر نقاط مهم «مسیر سبز» می توان به پرداخت درست شخصیت های فرعی فیلم اشاره کرد. زندانی و زندانبانان هر کدام ویژگی های منحصر به فرد خود را دارند. در این بین اما بازی داگ هاچیسون در نقش شخصیت تنفربرانگیز و روانپریش پرسی درخششی دیگر دارد. او که نگهبانی بیرحم و در عین حال بزدل است به واسطه نفوذ شوهر عمه فرماندار خود به این زندان منتقل شده است تا لذت زجر اعدامیان روی صندلی الکتریکی و به قول خودش پختن آنها را از نزدیک ببیند. نکته ظریف قصه اینجاست که آیا ما که حالا متوجه قضاوت نادرستمان درباره جان کافی شده‌ایم می توانیم درباره پرسی نیز جور دیگری فکر کنیم. آیا می توان این احتمال را داد که پشت شخصیت روانی او پسری زجرکشیده وجود دارد که با گذاشتن ماسکی از جنون سعی در محافظت خودش در برابر دنیای تبهکار بیرون دارد؟ درک این موضوع خیلی سخت به نظر می رسد!

«مسیر سبز» اواخر سال ۱۹۹۹ به نمایش در آمد و به سرعت نظر منتقدان بزرگ را به خود جلب کرد و در هفتاد و دومین دوره مراسم اسکار نامزد چهار جایزه بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه اقتباسی، بهتری نقش مکمل مرد برای دانکن و بهترین صداگذاری شد که البته همه آنها را به رقبای خود واگذار کرد. فیلم در گیشه خوش درخشید و با بودجه ساختی معادل ۶۰ میلیون دلار نزدیک به ۳۰۰ میلیون دلار فروش کرد.

«مسیر سبز» گرچه بعضا به دلیل اغراق و فضاسازی بیش از حد احساسی خود مورد انتقاد قرار گرفت اما در ماموریت خود در برانگیختن احساسات مخاطب موفق عمل می کند مخاطبی که گرچه احتمالا بعد از تماشای فیلم احساس درد و کوفتگی دارد، اما ذهنش همچنان درگیر است.

فیلمی که برخلاف «رستگاری در شاوشنک» خالی از لحظات مفرح و امیدبخش است و سوال خود را بی پرده مطرح می کند: آیا تا کنون به آخرین مسیر سبز خود فکر کرده اید؟ این سرنوشت محتوم را چگونه از سر خواهید گذراند؟ آمرزیده یا گناه‌کار؟ با وجدانی آسوده یا با شانه هایی خمیده از وجدان ناآرام؟ مسیری که در نهایت مسیر مشترک همه ماست و اشک هایی که در هنگام تماشای این فیلم فرو ریخته‌اند گواهی‌ست از ضعف و بی پناهی تاریخی نوع بشر در برابر پدیده ناشناخته‌ای به نام مرگ.

و تمام این سه ساعت شاید مقدمه ای برای طرح آخرین دیالوگ دلهره‌آور پل اجکام است که: «تک تک ما یه مرگ بدهکاریم. هیچ استثنایی در کار نیست، اما ای خدا، بعضی‌وقت‌ها مسیر سبز چقدر طولانی به نظر می‌رسه.»

Ashkan.Mazidi@Gmail.com