تولید آثار مکتوب، تصویری و سینمایی آمریکایی در سال‌های اخیر نشان‌دهنده آن است که جریانی در پی پاک کردن یا ارائه تعریف متفاوت از رفتار استعمارگونه در قبال سیاه‌پوستان است.

خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ: «تارزان» یکی از شخصیت‌ها و داستان‌های مشهور و شناخته‌شده ادبیات و سینمای جهان است که بسیاری از مخاطبان این دو حوزه او را می‌شناسند. این شخصیت برای اولین بار در سال ۱۹۱۲ توسط ادگار رایس باروز متولد شد و در قالب یک سلسله‌کتاب داستانی به مرور به مخاطبان معرفی شد.

از مجموعه تارزان، ۲۶ کتاب داستانی چاپ شد که به بسیاری از زبان‌ها ترجمه شدند و به زودی در قاب سینما و تلویزیون نشستند. تارزان، نجیب‌زاده‌ای انگلیسی است که در یکی از جنگل‌های آفریقا و با گله میمون‌ها و گوریل‌ها زندگی می‌کند. خودِ چنین طرحِ داستانی برای دهه‌های ابتدایی قرن بیستم جذاب و وسوسه‌انگیز بوده است. این نجیب‌زاده پس از طی دوران کودکی و رسیدن به سنین جوانی توسط گروهی از همنوعانش یعنی انسان‌ها کشف و به دنیای آدم‌ها برگردانده می‌شود.

برگرداندن انسانی که از نظر زندگی انسانی در سطح صفر است، به جهان آدم‌ها (جامعه غربی و مناسبت‌هایش) از جمله موضوعاتی است که می‌توان در آن تامل کرد. تارزان از نظر نوع معیشت انسانی در نقطه صفر و در قعر جنگل‌های آفریقا ایستاده و مقابلش، جامعه پیشرفته و مترقی غرب و اشرافیت خانوادگی‌اش قرار دارد که مثل یک افق دید خود را نشان می‌دهد. در نظر گرفتن چنین طرح متضاد و وضعیت متناقضی از هوشمندی نویسنده و خالق این اثر حکایت می‌کند.

به هر حال، یکی از آثار جدیدی که با محوریت شخصیت تارزان خلق شده، فیلم سینمایی «افسانه تارزان» است که سال ۲۰۱۶ توسط کمپانی برادران وانر عرضه شد و یک نکته مقدماتی درباره آن توجه به این نقطه قوت و مثبت کمپانی‌ها و صنعت سرگرمی آمریکاست که آثار مشهور جهان ادبیات مثل شرلوک هولمز یا تارزان را رها نکرده و مرتب مشغول بازنویسی یا خلق داستان‌های جدید در چارچوب فکر نویسنده اصلی اثر هستند. این اتفاق درباره سری فیلم‌های شرلوک هولمز با بازی رابرت دووانی جونیور و همچنین سریالی که چند سالی است با نام «شرلوک» با بازی بندیکت کامبریج تولید شده، مشهود و محسوس است. 

افسانه تارزانی که در سال ۲۰۱۶ ساخته شد، از همان فیلم‌های تجاری هالیوودی است که با فرمول‌های تکراری و آزموده گذشته ساخته شده است. تارزان در این فیلم در شمایل یک قهرمان ظاهر می‌شود که قرار است همسرش را نجات دهد و در سایه این نجات، خیرش به مردم ستم‌دیده آفریقا هم برسد که مورد ستم استعمار بلژیکی‌ها قرار دارند. نماینده این استعمار ظالم، کریستف والتس بازیگر تحسین‌شده اتریشی است که با فیلم «حرامزاده‌های بی‌شرف» کوئینتین تارانتینو به مخاطبان جهانی معرفی شد.

اما مهم‌ترین نکته این است که سینمای آمریکا طی چند سال گذشته، روندی را در پیش گرفته که در آن، رویکرد جدیدی نسبت به سیاه‌پوستان آغاز شده است. در زمینه مطالعات جامعه‌شناسی و فرهنگی آمریکا می‌توان تعصبات ضد سیاه‌پوستی، انتخاب شدن باراک اوباما به عنوان رئیس جمهور این کشور و اتفاقاتی از این دست را در کنار هم قرار داده و تحلیل ارائه داد. نوشتن در این باره، کار کارشناسان علوم سیاسی و جامعه‌شناسان است. اما در سطح عام فرهنگی و صنعت تجاری سینمای آمریکا، ساخته‌شدن فیلم‌هایی مانند جانگو با کارگردانی کوئینتین تارانتینو یا کتاب اِلی تامل‌برانگیز هستند و به نظر می‌رسد آمریکا در پی تغییر نقش سیاه‌پوستان در جامعه خود است.

این میان و بین پدیده‌های تاریخی، استعمار و استثمار، رفتاری شرم‌آور است که غربی‌ها در حق مردمان شرق عالم روا داشتند. گناه استعمار به شکل قدیمی و کهن‌اش، به گردن اروپایی‌هاست و آمریکایی‌ها خود تا حدودی قربانی استعمار انگلستان بودند اما در شکل و چارچوب جدید استعمار که حداقل در ظاهر تا حد زیادی توسط آمریکا انجام می‌شود، به نظر می‌رسد اتفاقاتی در حال رخ دادن است.

در فیلم «افسانه تارزان» نسخه سال ۲۰۱۶، اتفاقی که در پس‌زمینه و لایه‌های ناخودآگاهی داستان رخ می‌دهد، تطهیر آمریکا و انگلیس از استعمار و انداختن تقصیر به گردن بلژیکی‌هاست. در این میان نقشی که ساموئل ال جکسن، بازیگر محبوب آمریکایی به عهده دارد، قابل تامل است. دکتری از آمریکا که نماینده رئیس‌جمهور این کشور است و خودش را به عنوان یک دوست به تارزان معرفی می‌کند. این دوست تبدیل به دستیار تارزان می‌شود و در ماجراهای هیجان‌انگیز فیلم او را همراهی می‌کند. این شخصیت آمریکایی مقابل شخصیت‌های منفی و استعمارگر فیلم یعنی کریستف والتس و پادشاه بلژیک ایستاده و تبدیل به یکی از ناجی‌های آفریقا، قبیله‌ها و طبیعت بکر این قاره می‌شود.

مساله این‌جاست که از نظر تاریخی و اتکا به مستندات، آمریکا جایگاهی در رقابت بین کشورهای استعمارگر مثل انگلستان یا بلژیک نداشته و اگر هم نقشی داشته، در آن زمان، سیاهپوستان در آمریکا اصلا به عنوان انسان محسوب نشده و برده‌هایی در خدمت اربابان سفیدپوست خود بودند. این‌که یک سیاه‌پوست با شمایل ساموئل ال جکسن به عنوان نماینده رئیس‌جمهور آمریکا به اروپا و سپس آفریقا می‌رود تا به تارزان کمک کند و توطئه‌گران بلژیکی را در چپاول قاره سیاه ناکام بگذارد، از جمله دروغ‌هایی است که ظاهرا با تولید چنین آثاری قرار است طی سال‌های آینده، حرف راست به نظر برسند!

در ساخت این اثر سینمایی تلاش شده با حفظ خاطره خوش تارزان برای مخاطبان، مساله استحاله استعمار و ارائه تعریف جدید از آن با رندی و هوشمندی انجام شود. این فیلم از منظر ساختاری، کاملا اثری تجاری و سطحی است که قصه و گره‌افکنی‌هایش تکراری و قابل حدس‌زدن هستند. تجربه ثابت کرده، تاثیرگذاری روی افکار عمومی با استفاده از چنین آثاری که مخاطبان اصلی‌شان، عوام هستند، راحت‌تر انجام می‌گیرد چون به قول معروف حافظه‌های تاریخی مردم ضعیف است و راحت می‌توان مسیر حقیقت را تغییر داد.