رمان «خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی» نوشته بهزاد قدیمی توسط نشر پیدایش منتشر و راهی بازار نشر شد.

به گزارش خبرنگار مهر، «خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی» نوشته بهزاد قدیمی به تازگی برای مخاطبان بزرگسال، توسط نشر پیدایش منتشر و راهی بازار نشر شده است.

نشر پیدایش به تازگی چاپ مجموعه‌ای برای بزرگسالان، تحت عنوان «ادبیات ژانری» را آغاز کرده که چندی پیش اولین عنوان از آن با نام «گریخته» (شامل ۷ داستان درباره مرگ) چاپ شد. «خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی» دومین کتابی است که در گروه ادبیات ژانری توسط این ناشر چاپ می‌شود. دو کتاب چاپ‌شده در این مجموعه تا به حال در گروه ادبیات وحشت جا داشتند و قرار است عناوین دیگری در گروه ادبیات تخیلی هم منتشر شود.

رمان پیش رو درباره شخصیتی به نام شالجوم است. برخی معتقدند که شاعری مشاعری بوده که در قرون گذشته اطراف حلب می‌زیسته، و عده‌ای دیگر براین باورند که شالجوم در حقیقت هیولایی غیرموجه بوده که در اثر معاشرت با آدمیان آداب و احوال  آنان را آموخته و به مرور در بسیاری از علوم و فنون از آن‌ها پیشی گرفته است. بین این حکایات داستانی هست که کمتر از سایرین معروف بوده و از قضا بیشتر از دیگران به حقیقت نزدیک است.

در حکایت مورد نظر، شالجوم صنعتگری‌ هنرمند و ساکن مشق است که هنری بسیار خاص داشته است؛ ساختن هیولا. تنها مشتریان خاص هم اجازه رفتن و دیدن دکان و دخمه شالجوم هیولاساز را داشته‌اند.

داستان این کتاب ۳ بخش اصلی دارد که به ترتیب عبارت‌اند از: «پاره‌پاره وجودم»، «مردن مرد زن‌مرده، همین‌طور سگ‌ها و چیزهای دیگر» و «افسانه سلوک قهقرایی آن فرد بی‌انتهای»

بخش اول کتاب، فصول زیادی را به عنوان زیرمجموعه دارد که عناوین این فصول هم به این ترتیب است: مقدمه، آشنایی با جناب شمد و اهمیت ایشان در مقولات آتی، درباره زندگی اشرافی جناب شمد و ولخرجی‌های گزافش - بهترین روز در زندگی جناب شمد، صحافی شمدها، شاعر ملحد - شاعرمرده - شاعر احمق عوضی مزخرف‌گوی بی‌معنی مادر ق...، فرازهایی از اشعار شالجوم، عطاری چمباتمه، چند نکته مهم درباره آتش که خواننده تیزبین یقینا باید از وجودشان مطلع باشد، تغییر موضع - تحول فکری - دگرگونی خط مشی- تبدیل انگیزه حیات - یا هر چیز دیگری که می‌خواهی بگویی،‌ اشک بر پیکره تلقی - جسد رویای منزوی، مگر این مردکه ازگل - شمد - کیست که همه داستان را به او اختصاص داده‌ای؟، دو جلد لباس گلاسه، چند پاره شعر دیگر، مشتری مخصوص، کابوس نیمه‌شب زمستانی، روایت زن روسپی در میکده، ماجرای شخصی که داشت بطری طلقی‌اش را می‌سوزاند، مرثیه‌ای برای یک رویا، فعالیت‌های شیطانی شمدها براساس اسناد و مدارک، پیرمرد لعنتی چه چیز را این چنین در زیر پالتوی پوسیده‌ات می‌پوشانی؟ موجودیت منحوسی به نام کبریت، دیوانه‌مردی جیغ‌کش،‌ شعله‌ور شو، آخرین قطعه شعر.

در قسمتی از این کتاب می‌خوانیم:

پیرمرد می‌خواست فرار کند،‌ اما گام‌های سست و کج و معوج پیرمرد نمی‌توانست از قدم‌های وحشی و خشن آقای شامورتی پیشی بگیرد. آقای شامورتی گریبان پیرمرد را گرفت و به سختی او را به دیوار پشتی کوبید. بعد با خشم وحشت‌زده‌اش پرسید: «لعنتی! چه‌چیز را این‌ همه وقت در زیر پالتوی پوسیده‌ات پنهان کرده‌ای؟»

پیرمرد، خنده هیولاواری کرد و دندان‌های چرک و کرم‌خورده‌اش در معرض چشمان از ترس‌گشوده آقای شامورتی قرار گرفت. آقای شامورتی که رعشه‌ای عصبی سراسر وجودش را فرا گرفته بود، با وحشی‌گری قیچی بزرگ و دولبه‌اش را مثل منقار کلاغ در زیر گلوی پر چروک و پلاسیده پیرمرد قرار داد و با لحنی پر کینه و لرزان گفت: «زود باش نشانم بده مردکه متعفن!»

این‌ بار پیرمرد بلندتر و وقیحانه‌تر از قبل قهقهه زد. بلندی قهقهه‌اش بر سراسر شهر طنین انداخت. بر سراسر شهر مخروبه، بر سراسر سرسراهای مجللی که مجالس بزم در آنها برپا می‌شد، بر سراسر حجره‌های میکده‌ها، بر سراپای حجله‌های عروسی،‌ بر سراسر گورها و گنجینه‌های مدفون رعشه انداخت. بعد پیرمرد چشم منحرف و لزج و کرکسی‌اش را درست در چشمان وحشت‌زده و چهره عرق‌کرده آقای شامورتی نهاد. آقای شامورتی احساس کرد بوی شکلات می‌آید. بوی خوشی می‌آید که پیش از این هم تجربه‌اش کرده بود. بوی کهنه کابوسش بود. وقتی آقای شامورتی به دستانش نگاه کرد، برای اولین‌ بار در زندگی‌اش از شدت ترس خودش را خیس کرد.

این کتاب با ۱۸۰ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۲۴ هزار تومان منتشر شده است.

برچسب‌ها