به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از گاردین، یکی از استادان مسلم خلق کتابهای پرفروش با بلوزی آبی و شلواری جین در حالی که آستینهایش را بالا زده، روی صندلی مینشیند و به کوسنهای قرمز تکیه میدهد، بعد پاهایش را روی هم میاندازد و لبخند میزند. روی صفحه بزرگ پشت سر او چنین نقش میبندد: دن براون راه و رسم نوشتن تریلر را میآموزد.
براون که تاکنون بیش از ۲۵۰ میلیون نسخه از کتابهایش را به فروش رسانده و شاهد ترجمه آنها به ۵۶ زبان بوده است، جدیدترین اسم بزرگ در دنیای نویسندگی است که به مستر کلاسهای نویسندگی که به صورت آنلاین برگزار میشود، ملحق شده است. او همه درآمد حاصل از این کار را به خیریه بخشیده است.
این نویسنده سرشناس ۵۴ ساله نمیتواند به شما بگوید چه ایدهای برای نوشتن داشته باشید، اما میگوید امیدوار است بتواند راهی پیش پای شما بگذارد که نقشه راهی برای خلق یک داستان شود. کلاس او شامل فصلهایی درباره یافتن ایده، انتخاب لوکیشن، خلق قهرمانان و ضدقهرمانها ، تحقیق کردن اما نه در آن حد که موجب به تعویق افتادن کار خلق شود، ایجاد تعلیقها، نوشتن دیالوگها و ویرایش و بازنویسی است.
خبر خوب براون برای نویسندگانی که به صفحه خالی خیره میشوند این است که ایده شما نباید خیلی هم کاملا اوریجینال و اصل باشد. برای مثال جیمز باند ایان فلمینگ اغلب بمب خنثی میکند و دل دخترها را میرباید. اما سوال اصلی این است که او چگونه این کار را انجام میدهد. براون در این فیلم توضیح میدهد که هر ایده منفردی بارها و بارها مطرح شده است. شما نیازی به یک ایده بزرگ ندارید، آنچه شما لازم دارید انجام دهید این است که به دنبال «چگونه»های بزرگ باشید.
براون میگوید شبیه اجزای موتور یک اتومبیل، عناصر کلیدی یک تریلر شامل یک قهرمان، یک هدف، موانعی که به نظر میرسد دستیابی به هدف را غیرممکن میسازد، و البته لحظهای است که قهرمان با دشمن مقابله میکند. ماجرا را پیچیدهتر از این نکنید.
وی در ادامه میافزاید: بنیاد رمان خود را بر مبنای یک خشت بنا کنید: آن را ساده کنید، و کار را برای ادامه دادن راحت کنید. آیا رابرت لنگدان ویروس را پیدا میکند و دنیا را نجات میدهد؟ آیا ایهب نهنگ را میگیرد؟ آیا شغال به هدف شلیک میکند؟
در درسهای نخستش او بر سه عنصر تکیه دارد: قرارداد، ساعت، بوته آزمایش. وی میگوید: اما اینها عناصری هستند که فقط تریلرها به آنها نیاز ندارند بلکه همه داستانها محتاج آن هستند. عقد قرارداد با ناشر به معنی این است که وعده شما به خواننده باید حفظ باشد و به این ترتیب اعتماد خواننده را کسب میکنید.
درباره ایده یک ساعت تیک تیک کن: برای رسیدن به مثال تا حدود چیزی مثل «پلهای مدیسن کانتی» عقب بروید. فردی که سفر رفته روز دیگر باز میگردد و این دو باید بدانند میخواهند با هم بمانند یا خیر. اگر آنها در شهر با هم ملاقات کرده بودند و فردی برای بازگشت وجود نداشت، و ساعتی نبود که تیک تیک کند، دیگر کتابی تا این حد جالب خلق نمیشد.
و بوته آزمایشی چطور؟ میگوید: این یکی از چیزهای مورد علاقه من است: این که شخصیتهایتان را شکل دهید و آنها را وادار به عمل کنید. اگر به انتهای «آروارهها» نگاه کنید، میبینید این افراد روی یک قایق شناور هستند و کوسه دارد به سوی آنها میآید. اقیانوس بوته آزمایش آنهاست: آنها نمیتوانند جایی بروند، باید با مشکل روبه رو شوند. اگر آنها یک قایق امن حسابی داشتند که موتورهای قوی داشت، میتوانستند کوسه را پشت سر بگذارند و کتاب تمام میشد. اما آنها باید به بوته آزمایش درآیند.
آموزش در دیانای براون وجود دارد. هر دوی والدین او تحصیلکرده بودند: پدرش حتی به کاخ سفید رفته بود و یک جایزه از جورج بوش پدر دریافت کرده بود. آموزگاری یکی از شغلهای اولیه براون بود؛ او هنوز با آن ژاکت آبی و تیشرت جلو باز شبیه یک آموزگار است. نوشتن داستان برای او یک سرگرمی و یک ورطه درونی بود.
او دریافت که درسهای کلاسیک برای نویسندگان نوآموز- این که با اشتیاق بنویسی، تمرکز داشته باشی، نشان ندهی که داری قصه میگویی- همه درست هستند اما الزاما مفید نیستند. وقتی ۱۶ سال داشت و چیز زیادی نمیدانست یک آموزگار به وی گفته بود: «بر مبنای آنچه میدانی بنویس». به همین دلیل او یک راهحل دیگر پیدا کرد: «برمبنای آنچه میخواهم بدانم بنویسم». و به دنبال آن کتابی به نام «نقطه فریب» نوشت که درباره تاثیر دینامیک درونی کره زمین بر یخبندانهای ناسا بود. میگوید: هیچ چیز نمیدانستم. یک سالی برای خودم تحقیق کردم که خودش خیلی جالب بود.
کتابهای اولیه وی کمتر اثرگذار بودند و او شروع کرد به طرح این سوالها از خودش که چگونه میتواند این را به حرفه خودش بدل کند. و بعد او با «کد داوینچی» وارد شد که در آن رمزشناس هاروارد یعنی رابرت لنگدان مجموعهای از سرنخهای مرموز را در نقاشی «شام آخر» لئوناردو داوینچی کشف میکند و به این نتیجه رسید که این دقیقا کتابی است که او دلش میخواست بخواند؛ میلیونها نفر با این امر موافقت کردند. این کتاب که سال ۲۰۰۳ منتشر شد، به یکی از رمانهای پرفروش همه تاریخ بدل شد و فیلمی به کارگردانی ران هاوارد با بازی تام هنکس از آن ساخته شد.
آیا موفقیتی شبیه این باری بر دوش آدم خواهد بود؟ او میگوید: من قطعا به هفتهها نیاز داشتم تا به خودآگاهی برسم. شما یک جمله تایپ میکنی و بعد با خودت میگویی: صبر کن بیبنم، چند میلیون نفر قرار است این را بخواند؟ و دوباره آن را میخوانی و کلمه «آنجا» را میبینی. ناگهان میگویی: من حتی آن را درست تلفظ نکردم. از اینجا به بعد به فردی بدل میشوی که دارد سعی میکند چوب بیسبال را بچرخاند و برای این کار دارد فکر میکند که عضلاتش را باید چطور حرکت بدهد و در واقع فلج شدهای.
وی در ادامه گفت: فکر میکنم در بسیاری از نظمها وقتی موفقیت را به دست آوری این امر مشترک است. خیلی خوشحال بودم که توانستم خیلی سریع بگویم: یک لحظه صبر کن، فقط لازم داری کاری را بکنی که چهار بار انجام دادهای که آن نوشتن کتابی است که دلت میخواست بخوانی و اگر این پاراگراف را بخوانی و دوست داشته باشی بخوانی، یعنی کارت را انجام دادهای. وقتی به اینجا رسیدم قادر بودم از کتاب موفق «کد داوینچی» عبور کنم و «نماد گمشده» را بنویسم که از آن هیجان زده شدم و خیلی خوب جواب داد و مردم زیادی آن را حتی بیشتر از «کد داوینچی» دوست داشتند.
براون از جوزف کمپل به عنوان یک تاثیرگذار ادبی یاد و نمایشنامه «هیاهوی بسیار برای هیچ» شکسپیر را ستایش میکند. او اظهار امیدواری میکند که کلاسش نه تنها برای نویسندگان تریلر بلکه برای داستانسراها نیز الهامبخش باشد. این احتمالا باعث برانگیخته شدن بدبینی منتقدان ادبی خواهد شد که او را به عنوان تاجر سخنان مضحک میبینند. در یکی از نقدهای منتشرشده در گاردین، مارک لاسون «کد داوینچی» را به عنوان «۴۵۰ صفحه چرندیات جذاب آزاردهنده» توصیف کرد که «مسخره و سطحی» است اما در عمل موفق میشود چون «به آمریکاییهای ترسیده و انتقامجو الگویی مخفی در میان تمام آشفتگیهای دنیا ارایه میکند».
نگاه براون درباره واکنش و پاسخدهی فلسفی است. میگوید: البته که باید همهمان وانمود کنیم که نقد کتابها را نمیخوانیم، یا حداقل به آنها بهایی نمیدهیم. اما واقعیت این است که شما دوست داری همه کاری را که کردهای دوست داشته باشند و وقتی چنین چیزی اتفاق نمیافتد، وقتی نقدها را میخوانی- و مطمئنا و به ویژه، در کشور خودت که نقدهای زیادی وجود دارد- مجبوری به نوعی بخندی و بگویی: خیلی خوب، روشن است که این فرد با من هم سلیقه نبوده است. از ماجرا میگذری و مجبور میشوی چشمهایت را به روی آن ببندی.
در ادامه وی میگوید: من آن اوایل یک پند خوب گرفتم: اگر نقدهایی که بر کتابت میشود را بخوانی، نقدهای خوب میتواند تو را تنبل کند، نقدهای بد تو را ناامن میکند، پس کاری را که میخواهی انجام بده، ثابت کن میدانی داری چه کار میکنی. بخشی از مردم هستند که منتظر رمانهای من هستند و میگویند: «اوه خدا، عاشق این کتاب هستم» بخشی هم هستند که می گویند: «اوه خدا، دوباره نه، من از این آدم متنفرم». همه قبول است و شما برای آنهایی مینویسید که شما را دوست دارند و بزرگترین چیز درباره کتابها این است که آنهایی که مرا دوست ندارند، میلیونها کتاب دیگر هر سال منتشر میشود و میتوانند بروند و کتابی را پیدا کنند که دوست دارند بخوانند.
در مورد «کد داوینچی» این تنها شایستگی ادبی کتاب نبود که موجب مناقشه شد. برخی به آن اعتراض داشتند زیرا در این کتاب مطرح میشد که مسیح با مریم مجدلیه ازدواج کرده و پدر یک بچه بوده است. این یکی از مثالهایی است که نشان دهنده گرایش شدید براون برای رفتن به سمت چیزهای غریب و طرح سوالهای بزرگ است. خودش میگوید: چیز شگفتانگیز درباره مناقشه ایجاد شده این است که موجب دیالوگ میشود و به عنوان نویسنده، فکر میکنم شغل ما این است که بگوییم: این هم یک راهیست که میتوان به این موضوع فکر کرد، اما راه دیگری هم وجود دارد که شما بتوانید به آن فکر کنید.
براون در ادامه درس گفتارهایش افزود: در کلاس من فقط سعی می کنم تا بگویم: «ببییند، شما چیزی نوشتهاید که به آن علاقه داشتید، چیزی که واقعا شما را هیجان زده میکند». برای من ، به شخصه، مردم خوبی وجود دارند که به دلایلی درست، کار نادرست انجام میدهند یا مردم بدی هستند که به دلایل غلط کار خوبی انجام میدهند. من این منطقه خاکستری اخلاقی را دوست دارم.
سال پیش براون هشتمین رمانش را منتشر کرد که با عنوان «منشا» به بازار آمد و درباره هوش مصنوعی بود. آیا او فکر می کند که این موضوع همه دنیا را دربرمیگیرد؟ میگوید: پاسخ بله است و چیزی است که دانشمندان هم با آن موافقند. این مساله به موضوعی بسیار تاثیرگذار بدل میشود و چیزی که دانشمندان با آن موافق نیستند این است که ما نتوانیم آن را کنترل کنیم، یا این که از این امکان در مسیر نادرست بهرهگیری شود و یا به ما آسیب بزند. من تمایل دارم در این باره خوشبین باشم و به همین دلیل پایان رمان هم خیلی خوشبینانه است و آینده ما را با تکنولوژی نشان میدهد.
براون اغلب به ضدمذهب بودن متهم میشود، اما ترجیح میدهد خودش را معتقد به عرفان معرفی کند. او میگوید دایره اطلاعاتش در این باره کافی نیست و به همین دلیل ترجیح میدهد حرفی نزند که نتواند آن را ثابت کند.
در هر حال تکنولوژی هم بخش ناپایدار خودش را دارد و براون باید در مسدود کردن این ناپایداریها تخصص داشته باشد؛ برای همین او روزش را ساعت ۴ صبح آغاز میکند. میگوید: سعی میکنم از عالم خواب – عالم رویا- بیرون بیایم و هر چه زودتر پشت میزم بنشینم. بزرگترین چیز درباره نوشتن در ساعت ۴ صبح این است که در آن زمان کسی مشغول ایمیل زدن به شما نیست.
وی در ادامه میافزاید: به آشپزخانه میروم، یک لقمه اسفناج و کمی قهوه میخورم و مستقیم به دفترم میروم و حدود ۶ تا ۹ ساعت کار میکنم، تا وقتی انرژیام تمام شود ادامه میدهم. بخش مهمی از کارم صرف ویرایش کردن چیزهایی میشود که روز پیش نوشتهام . شاید آنها را خلاصه کنم و یا شاید چیزهای جدید بنویسم. همهاش بستگی دارد به این که آن روز چه کاری لازم باشد.
براون از یک برنامه استفاده میکند که هر یک ساعت یک دقیقه صفحه کامپیوتر او را تیره میکند تا به او یادآوری کند که نیاز به یک تنفس وجود دارد و باید کمی تکان بخورد و جلو و عقب بکند و این علیرغم آن است که او پوتینهای گرانشی هم به پا میکند. در باره این پوتینها که کارشان سرته نگه داشتن فرد از سقف است میگوید که همسرش از پوشیدن این چکمهها خیلی نگران بود و به همین دلیل اکنون او از میز معکوس استفاده میکند که با دراز کشیدن روی آن سرته میشود و احساس میکند با این کار تر و تازه میشود چرا که موجب جریان بیشتر خون به مغز میشود و ستون فقرات را کش میآورد و فشار را از روی آن برمیدارد.
آیا او از انسداد خلاقیت نویسندگی رنج برده است؟ پاسخش این است: درمان انسداد خلاقیت برای نویسنده نوشتن است. بنویس حتی اگر بد باشد و به کسی هرگز نشان نده. اما همین روند نوشتن به تو نشان میدهد که چطور باید به مسیر برگردی و آنچه خوب است را به دست بیاوری. من در برابر هر یک صفحهای که نگه میدارم شاید ۱۰ صفحه را کنار میگذارم.
تازه آنچه خوب به نظر میرسد ممکن است کمتر از همیشه قابل اطمینان باشد. در دورهای که دونالد ترامپ رییس جمهوری آمریکاست، سخت است که داستان بتواند ما را به واقعیت پیوند بزند. ترامپ از هر چیز ممکنی بیشتر شبیه دشمنان کارتونی است و به همین دلیل این تنها طرحهای براون نیستند که درهم هستند.
او در این باره چنین واکنش نشان میدهد: امسال در نمایشگاه کتاب فرانکفورت بودم و یک نفر از من پرسید آیا به نوشتن درباره ترامپ فکر کردهام؟ گفتم: اگر «کد ترامپ» را بنویسم، هیچکس آن را باور نمیکند. واقعیت آنقدر عجیب شده که از داستان هم فراتر رفته است. در کلاسهای پیشرفتهام اگر بگویم که هی، ایده چنین شخصیتی چطور است؟ هیچکس آن را باور نمیکند، چون هیچکس اینطوری رفتار نمیکند و کسی نمیتواند چنین آدمی را درک کند.
براون تاکید دارد که فردی سیاسی نیست اما در عین حال میپذیرد که واقعا از چهلو پنجمین رییس جمهوری آمریکا وحشتزده شده است. وی میافزاید: فکر میکنم بیشتر از این که او افتخاری برای ریاست جمهوری باشد، تهدیدی جدی برای جمهوری و بشریت است. اما این جمهوری زنده خواهد ماند؛ مردم به حد کافی باهوش هستند که بتوانند خودشان را حفظ کنند، هر چند مطمئنا اعتبار ریاست جمهوری و خود کشور هم لطمه میبیند.
با توجه به این که در میان هواداران او میتوانند طرفداران و رای دهندگان ترامپ هم وجود داشته باشند، اما او میگوید علنی به طرفدارانش میگوید که طرفدار ترامپ نیست و هر چند این کار ممکن است سیاستمدارانه و حتی هوشمندانه نباشد، اما معتقد است که باید همان که هست را به وضوح بیان کند.
مستر کلاس براون در آدرس www.masterclass.com/DBr. Enrolment در دسترس است، البته برای استفاده از آن باید ۹۰ دلار پرداخت کرد.