به گزارش خبرنگار مهر، رمان «پیاده» نوشته بلقیس سلیمانی که روز شنبه ۱۱ اسفند در کتابفروشی نشر چشمه در خیابان کریمخان رونمایی شد، بهتازگی توسط این ناشر به چاپ دوم رسیده است. این کتاب صد و سی و چهارمین عنوان از مجموعه «کتابهای قفسه آبی» است که این ناشر چاپ میکند و ژانری، قصهگو و جریانمحور هستند.
«بازی آخر بانو»، «به هادس خوش آمدید»، «سگ سالی»، «من از گورانیها میترسم»، «بازی عروس و داماد»، «سال خرگوش»، «مارون» و… از جمله رمانهای این نویسنده هستند که طی سالهای گذشته به چاپ رسیدهاند.
«پیاده» ادامه رمانهای پیشین این نویسنده است و البته تفاوتهایی هم با آنها دارد. داستان این رمان درباره مقطع زمانی سالهای پس از انقلاب و زندگی یک زن کرمانی است که همراه با همسرش برای زندگی به تهران میآید. هنگامی که باردار است، همسرش به زندان میافتد و او و فرزند درون شکمش تنها میمانند چون فامیلها و دوستانش او را نمیپذیرند. به اینترتیب «پیاده» داستان زنانهای درباره یک زن تنها در تهرانِ دهه شصت است.
«پیاده» ۱۷ فصل دارد و سلیمانی نگارش آن را فروردین سال ۹۷ به پایان رسانده است.
در قسمتی از این رمان میخوانیم:
جلوِ پارک آقاهوشنگ برای کامران پشمک خرید و یک توپ پلاستیکیِ راهراه. انیس جلوتر از آنها وارد پارک شد و مردی را دید که کل کائنات را بر سر دست میچرخاند.
اللهاکبر!
مرد مجسمهای طوری ستارهها و سیارات را میچرخاند که انیس آتشگردان را، آنزمانی که پدرش زنده بود و گاهوبیگاه قلیانی میکشید با دوست و آشنا. در عمرش پارک نرفته بود اما وصفش را از زنهای افسرخانم شنیده بود و بارها از کنار پارکهای تهران گذشته بود. همین زندگی را میخواست آن وقت که با کرامت زندگی میکرد؛ بچهای، سایه سری، گشتوگذاری. چرا نباید این روزگار را با آن از خدابیخبر، کرامت، میداشت؟
چه کردی مرد با خودت، با من...
آقاهوشنگ همان اول از انیس خواهش کرد به او بگوید هوشنگ. گفت بچهها توی پرورشگاه هوشو صدایش میکردند و اگر انیس همان هوشو هم صدایش کند، نمیرنجد. ولی آنچه مسلم است او از آقایی چیزی ندارد. گفت اگر ناراحت نمیشود او هم از این به بعد به جای انیسخانم بگوید انیس، و از همه مهمتر، دلش میخواهد کامران بابا صدایش کند. بههرحال این بچه که تابهحال کسی را بابا صدا نزده، خوب است از همین الآن انیس به او یاد بدهد هوشنگ را بابا صدا کند. این حرفها را وقتی آقاهوشنگ به انیس میزد که کامران توپ پلاستیکی را انداخته بود جلوِ پایش و اطراف استخر بزرگ پارک بازی میکرد و انیس نگران بود که هر لحظه پشمکش از دستش وِل بشود و به خورد خاکها برود.
با هم نشستند روی یکی از نیمکتها. با فاصله. انیس رویش را تنگ گرفته بود و نگران بود مامورها بیایند سراغشان. زنهای افسرخانم خیلی او را ترسانده بودند. آقاهوشنگ دمبهدقیقه بلند میشد پایی به توپ کامران میزد و دوباره مینشست. کامران یکی دوبار آقا صدایش کرد و چندباری هم از مادرش خواست به آقا بگوید با او بازی کند. انیس مردد بود به کامران بگوید آقاهوشنگ را بابا صدا کند یا نه. ای بسا همین هوشنگ که الآن آتش عشقش اینقدر تند است، دوبار دیگر که با هم بیرون آمدند و دید انیس چه زن بیدستوپاوبدبختی است، سر خرش را کج کند و شتر دیدی ندیدی.
چاپ دوم این کتاب با ۲۱۸ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۲۸ هزار تومان منتشر شده است.