به گزارش خبرنگار مهر، رمان «مارون» نوشته بلقیس سلیمانی به تازگی توسط نشر چشمه به چاپ دوم رسیده است. چاپ اول این رمان، اواخر دی و اوایل بهمن ماه امسال راهی بازار نشر شد. این کتاب نود و هفتمین عنوان مجموعه «کتاب های قفسه آبی» است که چشمه چاپ می کند.
این نویسنده در «مارون» قصه یک شهر کوچک را روایت کرده که در جریان سالهای پر التهاب پیش و پس از انقلاب قرار گرفته است. در این شهر کوچک، آدمهایی با عقاید و تفکرات مختلف حضور دارند و تنوع آنها با اتفاقاتی گره خورده که به تاریخ و حوادث تاریخی معاصر کشورمان مرتبط هستند. به این ترتیب، انقلابیهای جوان و تازه نفس در کنار کاسبان خرده پا، دختران پر شر و شور و روستائیان کویری در کنار پسران ایده آلیست در این داستان حضور دارند.
سلیمانی در گفتگویی که به تازگی و به بهانه چاپ این کتاب با مهر داشته، می گوید: من تاریخ را جایگاهی برای ظهور آدمی به تمامی معنا میدانم. من انسان را فردی ساخته شده تابع شرایط خود میدانم. فردی مانند شهید همت در بستر حوادث و رویدادهای جنگ بود که مبدل به شهید همت میشود و نه در موقعیتهای عادی و روزمره زندگی. شرایط خاص تاریخی و اجتماعی است که ما را میسازند و کار ادبیات نیز چیزی جز روایت این موقعیتهای خاص نیست.
«بازی آخر بانو» اولین رمان سلیمانی است که بعد از چند سال نقدنویسی درباره آثار ادبی کشور، آن را منتشر کرد. «به هادس خوش آمدید»، «سگ سالی»، «من از گورانیها میترسم»، «بازی عروس و داماد»، «سال خرگوش» و... از جمله رمانهای این نویسنده هستند که طی سالهای گذشته به چاپ رسیدهاند.
«مارون» در ادامه مسیر داستان نویسی سلیمانی، از انسان های تک افتاده ای می گوید که هر کدام جهانی هستند و ناگهان سرنوشت شان تغییر می کند تا به جست و جوی مدامی بروند که پیشانی نوشت آن هاست. این رمان در ۴۰ بخش نوشته شده است.
در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
دادالله جیغ جیغو که همراه برادرنخعی برگشته بود، خم شد بازوی برادرنخعی را گرفت و او را از سر جنازه بلند کرد. یکی از همراهان برادرنخعی خم شد و چادر را روی صورت صمد کشید. فیض همچنان خس خس می کرد.
آن ها که به خانه جلال خان رفته بودند برگشتند. قبل از آن که برادرنخعی پرسشی بکند، یکی از آن ها گفت کسی نبود، هیچ کس، چوب دستی اش را در هوا تکان داد. بقیه هم چیزی در دست داشتند _ بیلی، کلنگی، چماقی، داسی.
عباسو گفت: «از کجا معلوم کار اون بنده خدا باشه؟»
دادالله جیغ جیغو گفت «برادرنخعی، یا کار اون نانجیبه یا کار همین نوکر بی شرفش.» و با انگشت عباسو را نشان داد.
به اشاره برادرنخعی جوان های اسلحه به دست عباسو را سوار مزدای نارنجی کردند. گل بس خودش را انداخت جلو مزدا و شروع کرد به سروسینه اش مشت کوبیدن و خدا را صدا زدن. کامله و زنِ الله داد جیغ جیغو به زور او را از جلو مزدا بلند کردند. مهرنسا نبود، کنار خاتون بود، از جایش هم بلند نشد...
چاپ دوم این کتاب با ۲۰۱ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۱۶۰ هزار ریال منتشر شده است.
نظر شما