به گزارش خبرگزاری مهر، متن زیر یادداشتی از امیرحسین کشاورز است که در ماهنامه زمانه منتشر شده است.
غربزدگی یکی از مسائل تاریخ معاصر ایران و بسیاری از کشورهای جهان است. متفکران مسلمان در دوره معاصر تلاش زیادی برای شناسایی این پدیده برخاسته از مواجهه جهان غیرغربی با جهان مدرن غربی کردهاند. هرچند غربزدگی در جامعه ایران از عهد قجری آغاز شد اما در عصر پهلوی تبلیغ و ترویج ارزشهای غربی از سوی حاکمیت موجب گسترش قابلتوجه غربزدگی شد و این پدیده از سطح نخبگی و اشراف به سطوح دیگر جامعه بسط یافت. در عصر پهلوی فخرالدین شادمان ازجمله اندیشمندانی بود که در کتاب «تسخیر تمدن فرنگی» که در ۱۳۲۶ش منتشر کرد و مجموعه مقالاتی که در مجله یغما نگاشت با دردمندی به وصف غربزدگی و غربزدگان پرداخت. وی در آغاز کتاب تسخیر تمدن فرنگی با فکری پر از غم و غصه درباره وضعیت موجود جامعه ایرانی چنین نوشت:
«در فکرم که چه باید نوشت. آیا دیده را نادیده و شده را ناشده بگیرم و مصیبتهای ایران را از یاد ببرم و مانند کسانی که مدعی اصلاح کردن جمیع امور ایران شدهاند و جز گمراه کردن ایرانی قصدی ندارند همه بدبختیها را از خط و زبان فارسی و حفظ آداب و سنن خوب ملی بدانم و بنویسم که تا شعر فارسی را از میان نبریم و از چپ براست ننویسیم و الفاظ نادرست پر از پ و چ و ژ و گ را جانشین لغات درست خوش آهنگ نکنیم و در تیرماه در بندرعباس گوشت خوک نخوریم و به قدر بعضی از ممالک فرنگ، فرزند حرامزاده و زن شوهر طلاق گرفته نداشته باشیم و برای خشنودی مبلغ یعنی آخوند فرنگی به سه گانگی خدای یگانه و یگانگی خدای سه گانه او اقرار نیاوریم کار ما بسامان نمیرسد و یا دل به دریا بزنم و به شکر آنکه زبان فارسی هنوز به کلی نابود نشده است با خواننده این کلمات از سر صدق و صفا کلمهای چند بگویم و بعضی از دردها را شرح بدهم؟».
شادمان در وصف جماعتی که در آن روزگار دل در فرنگ داشتند، چنین نوشت:
«در وجودشان، در اعماق فکر و ضـمیرشان تـسلیمی و رضائی هست زشت و ننگین و بیسابقه در تاریخ ما، تسلیم به فکر خارجی و رضا به خواستهء او. از این جمع بعضی چنان کودک فکرند و نامطمئن که تحسین بزرگترین فاضل ایرانی هم به قدر تمجید یک معلم کـمدانش فـرنگی ایشان را خوشوقت نمی کند. تعلیم و تربیت ما اگر موافق طرح و نقشه این گروه باشد ایران باید محتاج کتاب و معلم و استاد و متاع و ماشین و فضول ناصحنمای خارجی چندان بماند تا قدرت فکر و زبان و عـمل مـتسقلش به کلی نـابود گردد. تعلیم و تربیت ما فکر مستقل ایرانی می خواهد و یک مشت ایرانی بیخبر از زندگی دو هزار و پانصد سالهء این مـلت هزار جنگ هزار شاعر هزار عالم مشکل غیر از ظاهر سازی و تقلید خـام چـه مـی توانند کرد؟»
شادمان در کتاب تسخیر تمدن فرنگی علاوه بر رفتارشناسی غربزدگان ایرانی به گونه شناسی آنها نیز پرداخت. او در این مسیر و برای فهم بهتر مخاطبان خود شخصیتی به نام «فُکُلی» خلق کرد و به وصف آن پرداخت و چنین نوشت:
«فکی، ایرانی بی شرم و نیمه زبانی است که کمی زبان فرنگی و از آن کمتر فارسی یاد گرفته و مدعی است که میتواند به زبانی که آن را نمیداند تمدن فرنگستانی را که نمیشناسد برای ما وصف کند... فکلی، ایرانی ناجوانمردی است که از آموختن صرف و نحو سخت آلمانی و فرانسه و تلفظ بیبند و بست انگلیسی هرگز نمینالد اما از یاد گرفتن زبان مادری خود گریزان است و ندانستنش را از افتخارات خود میشمرد. فکلی، ایرانی غافل یا مغرضی است که تصور میکند اگر الفبای فارسی را به البفای لاتینی مبدل کنند همه ایرانیان یکباره فارسیخوان و فارسینویس و فارسیدان خواهند شد... و بیچاره سادهلوح نمیداند و یا از آن بدتر میداند ولی پوشیده میدارد که باعث پیشرفت اراده است و کار، نه آسانی الفبا و زبان به این دلیل واضح که در ژاپن از چندین سال پیش بیسوادی منسوخ و معدوم شده است اما در پرتغال، در این مملکت اروپایی عیسوی دین لاتینی الفبا، اکثر مردم از خواندن عاجزند و نظیرشان در ایتالیا و اسپانیا و لهستان و برزیل و مکزیک و ممالک لاتینی الفبای دیگر بسیارست... فکلی، ایرانی شهوتپرست کوتهنظری است که گمان میبرد که تمدن فرنگی همه رقص گونه بر گون و قمار کردن و به میخانه پر از قیل وقال و دود و دم رفتن است و خبر ندارد که اساس تمدن فرنگی مطالعه و درس و بحث و به قصد کسب معلومات، به قطب سفر کردن و صحرا در نوردیدن و لغات شاهنامه را یکایک شمردن و جای هر یک را نشان دادن و بیش از بیست سال بر سر ترجمه مثنوی به انگلیسی زحمت کشیدن وسرچشمه نیا کشف کردن و این قبیل کارهاست، نه شب و روز رقصیدن و شراب نوشیدن.
شادمان در ادامه به معرفی سه گونه از شخصیت فکلی پرداخت و برای هر یک نامی برگزید: حسینقلی آقا، هوشنگ هناوید، شیخ وهب روفعی.
حسینقلیآقا
حسینقلی آقا نمادی از یک چهره فرنگی مآب عهد ناصری است؛ جوانی که در مدرسه سن سیر درس خوانده و دشمن عرب و عاشق دین زردشتی است و معتقد است که باید لغت عربی اصل را از فارسی بیرون کرد و از خود زبانی میسازد عجیب و نامفهوم. وی شیفته شراب و کباب و ابلهفریبی فرنگی است و گمان میکند دست بوسی و شلوار و کراوات شناسی نشان آشنایی با تمدن فرنگی است.
هوشنگ هناوید
که نمادی از چهره فرنگیمآب عهد پهلوی است. او ایرانی ظاهرپرستی است که به وصلت با یکی از هزاران هزار دختر کمتربیت فرنگی خود را از ایرانیان دیگر برتر و به آداب فرنگی آشناتر میشمرد و به حقیقت باید گفت که به جای زن گرفتن شوهر کرده و زبان سیاست مملکت و تربیت خود و فرزندان خویش را تابع هوی و هوس زنش ساخته و برای آن که این لعبت فرنگی که زبان خود را هم خوب نمیداند دو سه هزار لغت فارسی را زودتر به زشتی تلفظ کند میخواهد شما را از آن گنجینه شعر و نثر فارسی محروم کند... و فردا اگر قویتر شود حکم خواهد کرد که تلفظ «خ» و «غ» را نیز به کلی از میان ببرید و هردو را به «ک» مبدل کنید تا گلوی نازک مادام هناوید آزرده نشود.
او ایرانی دروغ گویی است که می گوید فلان مقاله و رساله و کتاب بیغلط را به زبان فرنگی من خود بیمساعدت دیگری نوشتهام و علت فارسی ندانستنم بدی و سختی فارسی است نه جهل و قصور من و هموطنان خود را آگاه نکرده است که در همهوقت و همهجا اول شرط تالیف و تصنیف داشتن قوه و طبع نویسندگی است و رود سِن و رود تِمز و سایر رودهای ممالک اروپا و آمریکا چشمه نویسندگی نیست که هرکه یک جرعه از آب آنها بنوشد مولف و مصنف کتاب شود. وی تا امروز به ما نگفته است که کتاب و رساله و حتی یک مقاله بلیغ به زبان فرنگی نوشتن برای کسی که زبان وسیع دقیق فرنگی زبان مادریش نباشد محال و درست نوشتن بسیار نادر و بعید است و کمغلط و عادی و شاگردوار نوشتن نیز ذوق و طبع و حوصله و فکر و کتاب و استاد و به تفاوت زبان از پانزده تا بیست سال وقت میخواهد.
او، ایرانی خودبین خودساز و سیاست باف خودروئی است که چون ماهی یا سالی در سفارت ایران در انقره و لندن و پاریس و شهرهای دیگر هفتهای دو دوازده پاره روزنامه را بینظم و ترتیب و بی موجب و شرح و دلیل به طهران فرستاده و گاهی به سفارتخانههای ممالک کوچک به مهمانی رفته و در باب وقایع معروف عالم که شرحش را هر بیوهزن عادی در روزنامه خوانده سه چهار مطلب کلی مبتذل گفته و با چند پیرزن فرنگی قمار کرده است خود را سیاستشناس میداند و بیخبر از مهمترین فصول تاریخ پرپیچ و خم ایران و عاجز از نوشتن ده خط به فارسی درست و یا به هر زبانی دیگر خود را همکار مترنیخ و بیزمارک و پیت میشمرد و اگر کسی او را با میرزا تقیخان امیرکبیر هم مقایسه کند بر او گران میآید. وی هیچ یک از علوم و فنون عالم غیر از «علم گل و مل» را لایق توجه نمیشمرد و خیال میکند که اگر کسی مواقع گل فرستادن و کیفیت شراب دادن پیش از غذا و مشروب خوراندن بعد از غذا را بداند و دست هر زن فرنگی را، چه جوان و چه پیر، چه در لهستان و چه در انگلستان، ببوسد فرنگی کامل عیار و از هر کمالی بی نیاز میباشد.
شیخ وهب روفعی
اینگونه از فکلی، جوجه فقیه یا فقیه نمائی خوش عبا و قبا، کوتاه ریش و کوچک عمامه است که چندکلمه فارسی و عربی یاد گرفته و سی چهل کتاب از نویسندگان کمفکر پرنویس مصر و شام خوانده و با هزار زحمت دویست سیصد اصطلاح و عبارت که ترجمه ناقص اصطلاحات و مطالب علمی و فلسفی فرنگی به زبان عربی است به خاطر سپرده و چند لغت فرنگی ناقص تلفظ را چاشنی کلام خود ساخته و با گستاخی خاص بعضی از طلاب در هرجا بر هرکس در هر باب بحث میکند. بی خبر از حدیث و خبر و غافل از علم و ادب قدیم و جدید بهمناسبت هر کشفی و اختراعی و برای اثبات هر مطلب علمی که از آن جز از نام چیزی نشنیده است خبری و حدیثی شاهد میآرود. نه از افکار افلاطون آگاهست و نه از عقاید کانت با این همه فلسفه قدیم و جدید را با یک دیگر میسنجد و علم فروشی میکند. مدعیست که اهل فرنگ تمام قوانین خود را از اسلام اقتباس کردهاند و در همه عمر اصل یا ترجمه یک قانون فرنگی و حتی تعریف آن را ندیده و نشنیده است. وی در مجلسی حکومت دموکراسی را میستاید و برای اثبات رجحانش بر حکومت دیکتاتوری آیه و حدیث میخواند و اگر هوشنگ هناوید حاضر نباشد دو سه لغت فرنگی هم بر زبان میآورد و در مجلسی دیگر دموکراسی را باعث تمام بدیها جلوه میدهد و برای خوشدل ساختن حضار خبر و حدیث هم جعل می کند.
فکلی؛ بزرگترین دشمن ایران
شادمان شخصیت فرنگی مآب فکلی را بزرگ ترین خصم و دشمن ایران می دانست به این دلیل که در هنگام حمله تمدن فرنگی به ایران این دشمن خانگی هم دست بیگانه است و برای ماهی گرفتن دیگران آب را گل آلود می کند و به امید آن که تمدن فرنگی ما رو زودتر بگیرد از خیانت به فکر و زبان و آداب و رسوم خوب ما روگردان نیست. شادمان به همین دلیل معتقد بود باید با این گروه جنگید و آن ها را بر سر جایشان نشاند.
آنچه شادمان در دوره پهلوی در وصف غربزدگان عصر قجری و پهلوی نگاشت و به گونهشناسی آن پرداخت در دهههای پس از او نیز در معرض دید بوده است. بعدها جلال آلاحمد با انتشار کتاب «غربزدگی» در ۱۳۴۰ شمسی از غربزدگی با عنوان یک بیماری در حد «وبازدگی» و «سنزدگی» یاد کرد که به جان ملت ایران افتاده است.
ویژگیهایی که شادمان و آلاحمد درباره غربزدگی و غربزدگان ذکر کردهاند برای جامعه ایرانی در این روزها کاملا آشناست و بهنظر میرسد کافی است کمی به محیط پیرامون خود بنگریم تا بفهمیم عمق و شدت این بیماری آنچنان است که حتی انقلاب بزرگ مردم ایران در ۱۳۵۷ هم نتوانسته است آنرا درمان کند و برای آن چارهای بجوید.