مجله مهر - فاطمه باقری: شاید معروف ترین سکانس فیلم تحسین شده "ایستاده در غبار" همانجایی باشد که حاج احمد متوسلیان گوشی بیسیم را بالا میگیرد تا با زبان نشانهها با آنطرف خط حرف بزند. راوی روی تصویر میگوید: "آنجا یادم میآید احمد متوسلیان شاسی بیسیم را فشار میداد و صدای رگبار گلوله و شلیک آرپی جی و فریاد تکبیر شنیده میشد. میخواست بگوید صحنه جنگ، صد متری من است؛ همه درگیر شدهاند و غیر از من، همه آرپیجی دستشان است."
"بیسیم" در کنار پلاک، چفیه و …حالا یکی از نمادهای نوستالژیک جبهه است. بیسیم چی ها به دلیل اینکه تنها راه ارتباطی آن زمان را روی دوش حمل میکردند، اغلب همیشه همراه فرماندهان بودند و حالا روایتهای آنها از سرداران جبهه شنیدنی است. میگویند صبر و رازداری بسیمچی ها بین اهالی جبهه مشهور است. بارها شده بود که بیسیمچیها در لحظه اسارت یا مجروحیت برگه کد و رمز بیسیم را میخوردند و هرگز موضوعات مخفی را بروز نمیدادند.
اینجا بخشی از ویژه برنامه رادیویی شبکه تهران را میشنوید به نام "از خرمشهر به گوشم" که بهروز رضوی روایت اصلی آن را به عهده داشته است. گفتگو با دو بیسیمچی حاضر در عملیات آزادسازی خرمشهر (بیت المقدس) محور اصلی این برنامه است.
"حسین حسنپور" بیسیمچی شهید حسن باقری جایی درباره بیسیمچی بودن در این عملیات میگوید: «ما را اعزام کردند به سمت قرارگاه نصر که شهید حسن باقری (غلامحسین افشردی) فرمانده آن قرارگاه بود. قبل از عملیات برای تهیه دستورکار، دربرابر اسم هر رده یک اسم غیرواقعی مینوشتیم که به عنوان رمز محسوب میشد؛ مثلاً اسم تیپ ۲۷ میشد "علی" یا کد میدادیم یاور ۱۱۰. اسامی فرماندهان هم به همین نحو تغییر میکرد یا معرفهایی برای آنها تعیین میشد. این دستور کار چندروز قبل از عملیات توزیع میشد. همچنین یک سری فرکانس باید بین ردهها تعریف میشد. حدود ۹۸۰ فقره فرکانس داشتیم؛ یا شماره عددی که مثل شماره تلفن بود. اگر یگانها در کنار هم قرار میگرفتند و در محدوده برد هم بودند، تداخل مکالمات صورت میگرفت. همین تداخل در عملیات مشکلات زیادی به وجود میآورد؛ مثلاً فرمانده ای، دستور دیگری را برای یگان دیگری که در نقطه دیگری بود صادر میکرد!
بر همین اساس فرکانسها را محاسبه شده و با توجه به برد بیسیم ها و نوع آرایش آنها توزیع میکردیم."
"سردار بنی احمدی" بیسیمچی شهید همت هم میگوید بعضی خاطرات مشترک به شکل رمز بین ما جریان داشت: «در آن مناطق که قرار بود برویم باید با بیسیمهای راه دور و بی سمهای اچ اف هم آشنا میبودیم. هم اپراتوری، هم نصب و هم راه اندازی آن؛ طوری شد که ما در یک هفته مهندس بی سمهای اچ اف شده بودیم!
درباره رمز، دیگر یک چیزهایی بین ما متداول میشد؛ مثلاً شهید حاجی پور در عملیات والفجر۴ شهید شده بود، پس وقتی میگفتیم ما الان بیست تا حاجی پور داریم یعنی بیست تا شهید داریم. مهلت انتشار همه خبرها و فرصتها هم آنی و لحظهای بود. بخشی از کارهای عمومی با خود بیسیمچی بود و وقتی وارد درگیری میشدند فرماندهان گروهان و گردان بودند که با هم صحبت میکردند. گوشی در اختیار آنها بود و بیسیمچی بیسیم را حمل میکرد.
ما در محور یک جیپ داشتیم که سقفی هم نداشت و در واقع قرارگاه ما بود. من رانندگی هم میکردم. آقای همت اصلاً رانندگی نمیکرد. نمیدانم چرا. میگفت من بلد نیستم.»
عملیات بیت المقدس به دلیل غافلگیری دشمن، به فاصله کمی بعد از عملیات فتح المبین انجام شد. به دلیل همین سرعت عملیات بیسیم چی شهید باقری میگوید شب اول عملیات، شب عجیبی بودهاست: «مسأله عبور از کارون بود و آن شب باید نیروها را همراه خودشان میبردند. نیروهای تیپ حضرت رسول رفتند و رسیدند به جاده اهواز – خرمشهر، در همان مرحله اول و شب اول. دشمن که فهمیده بود ما عملیات داریم، شروع به احداث خاکریزی کرده بود بین جاده و رودخانه کارون…»
بیسیمچی شهید همت هم میگوید: «ما در قرارگاه نصر ۲ بودیم در آن عملیات که حاج احمد و شهید همت با فرمانده آن یگان ارتش، در آنجا مسقر بودند. دو محور عملیاتی داشتیم. یکی به فرماندهی شهید محسن وزوایی که در جنوب ما عملیات میکرد؛ ما محور سلمان بودیم به فرماندهی شهید محمود شهبازی و جانشینی شهید حاج حسین همدانی.
درواقع شمال محور محرم عملیات میکردیم. شب جمعه نهم اردیبهشت سال ۶۱ از دارخوین حرکت کردیم آمدیم یک منطقهای نزدیک مارد که پل پیروزی آنجا بود. پل شناوری که برادران مهندسی ارتش جمهوری اسلامی آن را روی رود خروشان و پرالتهاب ساخته شد و شهید صیاد برای ساخت این پل تلاش زیادی کردند. این پل، پل عبور یگانهای سواره نظام بود. ما اولین جیپی بودیم که از روی پل عبور کردیم و رفتیم آنطرف. دستور حرکت را دادند و گردانهای پیاده حرکت کردند. ما پشت سر آنها در تاریکی حرکت کردیم. یادم هست دیگر جایی را نمیدیدیم. عراق خواب بود و غافلگیر شد ما بدون درگیری آن خط را تصرف کردیم.»
«خاطره دیگری که دارم مربوط به وقتی است که درگیری خیلی شدید شده بود و هجوم تیپ ده زرهی بعث عراق خیلی زیاد بود. سرلشکر صفوی با یک موتور تریل خودش را رساند به خط پیش ما. آقای متوسلیان نگران بود و فشار زیادی را تحمل میکرد. برادر صفوی ولی گفت حاج احمد غصه نخور همه چیز را برائت حل میکنم! شب میشود ده تا آرپی جی زن می بریم و همه آنها را نابود میکنیم. اینها جملات عملیاتی نبود ولی واقعاً مثل آب سردی بود که روی آتش ریخته باشی؛ همین، حاج احمد را آرام کرد. بعد نشستند پای حرف زدن که چه تدبیری باید پیش بگیرند.»
حالا یکی از مهمترین خاطرات ما از حماسه خرمشهر، از همین بیسیمها به یادگار مانده است. مثل وقتی که شهید کاظمی با آن شور عجیب در گوشی فریاد میزند: «خداوند خرمشهر را آزاد کرد!» آقای حسن پور میگوید: «واقعا آن لحظه در پوست خودم نمی گنجیدم. همین قدر بگویم که اصلاً دوست نداشتیم آنجا در قرارگاه باشیم. دوست داشتیم برویم خط! برای همین منتظر بودیم فرمانده یک آن ما را رها کند یا خودش برود سرکشی، ما هم رها بشویم و برویم برای دیدن رزمندههای توی خط و خداقوت بگوییم.»