خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: جنگ جهانی دوم و کشتار یهودیان یکی از واقعیات مهم تاریخ غرب است که ریشه در تاریخ بشریت دوانده و اثرات مخرب و مختلفی روی زندگی نسلهای مختلف گذاشته است. جنگ جهانی دوم، ریشه در جنگ جهانی اول و جنگ جهانی اول، ریشه در زیادهخواهیهای استعماری دولتهای غربی داشت که بهتازگی از قرون تاریک وسطا بیرون آمده و وارد دوران روشنگری شده بودند.
نسلکشی یهودیان که اصطلاحا با عبارت «هولوکاست» شناخته میشود، بین اهالی پژوهش و مطالعه تاریخِ ایران موضوعی جذاب و مهم است و تا به حال کتابهای متنوعی در اینزمینه ترجمه و در موارد اندکی تالیف شده است. با توجه به چنین واقعیات مهم و تلخی در تاریخ غرب و بشریت، اگر از زاویهای بالاتر و بهصورت مشرف به قضایا نگاه کنیم، اگر دستاوردهای علمی، فلسفی و پیشرفت صنعتی را کنار بگذاریم، آیا واقعا میتوان دستاورد دیگری جز جنگ، خشونت، اشغال اراضی، قاچاق انسان و جنایتهای جنسی در کارنامه فرهنگ غرب مشاهده کرد؟ جالب است که این رویه زیادهخواهی، دخل و تصرف در سرنوشت انسانهای آزاد در کشورهای مختلف و آتشافروزی هنوز از شیوه رفتار دولتهای غربی و آمریکا (که کشوری مانند ایران را متهم به این جرایم میکنند) خارج نشده است.
اما دیگر نکته جالب دیگری که باید درباره رفتار قدرتهای غربی به آن اشاره کرد، شعلهورکردن آتش جنگ و سپس ریختن آبِ صلح روی آن در مقام ناجی مردم جهان است. بهعبارتی درد و درمان هر دو در دست یک عامل هستند. نمونه امروزی چنین رفتاری را میتوان در قبال جنایاتی که در حق زنان و دختران جوان صربستان و بوسنیوهرزگوین رخ داد و دست ماموران پلیس آمریکا و سازمان ملل (اعزامی به منطقه بالکان) در آنها آلوده بود، مشاهده کرد. و یا نمونه معاصرتر آن، ستمی است که با همین الگوی قاچاق زنانِ بوسنی، توسط داعش به دختران ایزدی و کُرد روا داشته شد.
در مطلبی که در ادامه میآید و بهانهاش مرور یکی از دستاوردهای ضدانسانی تمدن غرب در قرن بیستم است، به یکی از منابع مهم مطالعاتی در اینزمینه میپردازیم که طی سالهای گذشته منتشر شده و ترجمهاش در ایران به چاپ پنجم رسیده است. اینکتاب، «هولوکاست؛ پیگرد و کشتار یهودیان» نوشته الکساندر براکل است که سال ۹۶ با ترجمه مهدی تدینی توسط نشر ثالث منتشر شد و طی همان سال به چاپهای دوم و سوم رسید. چاپهای چهارم و پنجم اینکتاب هم سال گذشته به بازار نشر عرضه شدند که این مساله نشان از استقبال مخاطبان از این منبع مطالعاتی دارد.
نویسنده کتابی که در اینمطلب بررسی میشود، از اردوگاههای مرگ نازی در جنگ جهانی دوم با عبارت «کارخانه مرگ» و از اردوگاه معروف آشوویتس با عنوان «قلب ماشین کشتار آلمان» یاد کرده است. مطالب اینکتاب و نمونههای مشابه، ضمن اینکه مخاطب را به تفکر وا میدارد که چه شد بشرِ پیشتاز و متمدن غربی دست به کشتار جمعی همنوع خود (صرفا بهدلیل تفاوت نژاد) زده و هنوز هم میزند؟ این ندای مرموز را هم در گوشه ذهن او تحریک میکند که نکند کشتارهای ضدیهودی و سپس جلوگیری از آنها هم با هدایت عاملی مرموز و پشتپرده بوده باشد!
* پیش از مقدمه
بهجز مطالبی که پیش از این، درباره کمونیسم و توتالیتاریسم منتشر کردهایم (و در بخش اخبار مرتبط آمدهاند)، میتوانیم به اینمطالب درباره جنگ جهانی دوم، هیتلر و قوم یهود اشاره کنیم که طی چند سال گذشته در قالب پرونده مطالعاتی-پژوهشی در سرویس فرهنگ و بخش کتاب خبرگزاری مهر منتشر شدهاند:
* دو مطلبِ «تاریخ جعلی یهود چطور خلق شد/کتاب ضداسرائیلی نویسنده اسرائیلی» و «خط بطلان برافسانه تبعید و وراثت/سکوت صهیونیستها درباره حمیر و خزر» درباره کتاب «اختراع قوم یهود»؛
* دو مطلبِ و گفتگوی «جنگ مرد هلندی با گذشته و جنگ جهانی دوم/نقب حفره ای در زمان» و «تاثیر جنگ جهانی دوم بر ادبیات هلند/هری مولیش چگونه نویسنده شد» درباره هری مولیش و ادبیات هلند درباره جنگ جهانی دوم؛
* مطلب «وقتی تساهل و تسامح کار دست جامعه میدهد/چگونگی قدرتگرفتن نازیها» درباره نمایشنامه «بیدرمن و آتشافروزان» از ماکس فریش
* دو مطلبِ «کشف سوسیس کاری؛ بهانهای برای روایت درماندگی آلمانِ پس از جنگ» و ««نه فردا، نه دیروز»ونه امروز/کتابی متوسط از نویسنده آلمانی» درباره نوشتههای اووه تیم و ادبیات پس از جنگ آلمان؛
* مطلب «گردگیری خانوادگی گونترگراس با رمان/دیدن دیروز و امروز با شهر فرنگ» درباره رمان «شهر فرنگ» اثر گونتر گراس و ادبیات پس از جنگ آلمان؛
* مطلب «نویسندهای که با یاری قاطر و میمون به جنگ نازیسم میرود» درباره رمان «بئاتریس و ویرژیل» نوشته یان مارتل نویسنده اسپانیایی؛
* گفتگو «برشت در «توراندخت» به روشنفکران خودفروخته میتازد» با محمود حسینیزاد درباره نمایشنامه «توراندخت» از برتولد برشت؛
* چهار مطلب «دشمنی هم می تواند زندگی بیافریند/جنگ از نگاه آلمانی ها» و «بازخوانی خاطرات یک کهنه سرباز/ در «جنگ» خبری نیست» و «روایتی بکر از زندگی سربازان آلمانی/ عاشقی درخلال جنگ جهانی» و «درس تابآوری برای نوجوانان و مرور تاریخ برای بزرگسالان» درباره کتابهای «کبوترهای ایلیا»، «در غرب خبری نیست»، «وقتی برای زندگی و وقتی برای مرگ» و «استپ بیانتها».
* مطلب «ترامپ چگونه با فرمول هیتلر به قدرت رسید/ کتابخوانی علیه «استبداد»» درباره کتاب «استبداد».
نگارنده مطلب پیشرو همچنین پیش از شروع متن اصلی این مقاله؛ مخاطب را به مقاله «وقتی صورت مساله اشتباه طرح می شود» که درباره کتاب «آلمان نازی، گناهکار ابدی» اردیبهشت سال ۹۷ در شماره ۱۲۸ مجله آزما منتشر شده، ارجاع میدهد.
کتاب هولوکاست _ نوشته الکساندر براکل
* مقدمه
الکساندر براکل نویسنده کتاب «هولوکاست؛ پیگرد و کشتار یهودیان» یک چهره علمی است و درباره تاریخ قرون وسطی، دوران مدرنیته، تاریخ شرق اروپا، قوم اسلاو و جنگ جهانی دوم مطالعاتی داشته است. براکل که در سال ۲۰۰۶ مدرک دکترای خود را دریافت کرده، در پایان کتاب «هولوکاست» خود، کشتار یهودیان را متمایز از دیگر کشتارهای نازیها در جنگ جهانی دوم که در این مطلب به آنها اشاره خواهیم کرد، میداند و دلایلش را بیان میکند. جمیع این عوامل موید این معنی هستند که یهودیان دشمن درجه یک ایدئولوژیک نازیها بودند.
مهدی تدینی مترجم کتاب هم، پیشتر کتاب «آشوویتس یکتا؟ ارنست نولته، یورگن هابرماس و ۲۵ سال دعوای تاریخنگاران» را ترجمه کرده که موضوعی مشابه با کتاب پیش رو دارد. «هولوکاست؛ پیگرد و کشتار یهودیان» که برای اولینبار در سال ۲۰۰۸ چاپ شده، نهمین عنوان از مجموعه «تاریخ اروپا در قرن بیستم» است که انتشارات ببرا در آلمان چاپ میکند. مولف اینکتاب میگوید مساله مورد نظر، بهدلیل انزجارآور بودنش از جمله اتفاقات تاریخی آلمان است که به بهترین نحو بررسی شده است. اما این بررسی خوب و کامل از ۳ دهه گذشته به اینسو آغاز شده و تا پیش از آن، پژوهشگران تاریخ معاصر جهان، پرداخت چندانی نسبت به آن نداشتند. یعنی از دهه ۱۹۷۰ بوده که به تعبیر براکل، علاقه به کشتار جمعی به جریان اصلی علم تاریخ رسیده و تا پیش از آن، پژوهشهای تاریخی درباره جنگ جهانی دوم بیشتر حول و حوش شخصیتهای رهبری رایش سوم و تاثیرات حکومتشان بر آلمان و اروپا قرار داشته است.
براکل در کتاب «هولوکاست» به برخی از سوالات پاسخ صریح و قاطعی نمیدهد و و میگوید قضاوت درباره سوالات مورد اشاره دشوار است؛ مثلا جایی از کتاب که میگوید اکثر سران نازی در دادگاه نورنبرگ، تظاهر به بیاطلاعی از کشتارهای جمعی یهودیان میکردند و این، ادعایی پوچ است، اینسوال را مطرح میکند که اکثریت مردم تا چهاندازه از این جنایات آگاه بودهاند؟ و پاسخش این است که بهطور تقریبی و با رعایت احتیاط میتوان در این باره اظهارنظرهایی کرد. با وجود جملات و عباراتی مانند «به سختی میتوان اظهار نظر کرد» یا «نمیتوان با قطعیت به این پرسش پاسخ داد» یا «به سختی میتوان ارزیابی کرد که...» الکساندر براکل در پایانبندی فصل سیزدهم کتاب خود دلایلی را برای این مساله برمیشمارد که چه شد بزرگترین کشتار جمعی تاریخ اروپا بدون گیر و دشواری به انجام رسید. علتهایی که او برمیشمارد؛ چنین هستند: اراده متعصبانه اقلیتی که به باوری جهانبینانه سخت پایبند بودند، اصل سلسلهمراتبی فرماندهی و فرمانبری و همچنین عدم مداخله اکثریتی خاموش.
در هر صورت، کتاب «هولوکاست؛ پیگرد و کشتار یهودیان» به قول نویسندهاش، پیگرد و نابودی یهودیان را از چشمانداز مجرمان شرح میدهد تا مساله را به بهترین نحو به تصویر بکشد. او پیش از شروع متن اصلی و در مقدمه اثر، تذکری هم درباره واژه «هولوکاست» داده و تفاوت آن را با واژه عبری «شوآه» (به معنی فاجعه) بیان کرده است. هر دو واژه به مساله نابودی یهودیان و نسلکشی این نژاد در اروپای قرن بیستم اشاره دارند اما هولوکاست واژهای پرکاربردتر و شناختهشده تر است؛ در حالیکه تعبیری نامحترمانهتری هم هست و ریشه در زبان یونانی دارد. این واژه عنوان حیوان قربانیای است که بهطور کامل در پیشگاه خدایان در آتش سوزانده میشد.
نکته مهم دیگری که درباره ساختار کتاب الکساندر براکل قابل توجه است، بیان خلاصه و کپسولی تاریخ کشتار یهودیان و ریشههایش در اروپاست. پس از رونقی که تاریخنگاری هولوکاست طی چند دهه گذشته پیدا کرده، کتابهای زیادی در اینباره نوشته شدهاند اما کتاب مورد نظر یکی از منابع ساده و خلاصهای است که تقریبا به همه اتفاقات مهم و اصلی این جریان تاریخی اشاره کرده است.
* جستجوی ریشههای یهودیستیزی در اروپا
نویسنده کتاب در فصل دوم و شروع بحث اصلی، ریشه تاریخی یهودیستیزی را در اروپا مورد کندوکاو قرار داده است. تذکر ایننکته هم بیجا نیست که با وجود نگاه نسبتا بیطرفانه و روایت صرفا تاریخی نویسنده، در برخی فرازها از الفاظ منفی و جانبدارانه هم علیه نازیها و کارگزاران حزب ناسیونالسوسیالیستی آلمان استفاده شده که طبیعی هم هست؛ مثل یکی از اشاراتی که در ابتدای کتاب درباره هولوکاست و نسلکشی یهودیان شده و نویسنده از آن بهعنوان یک بربریت یاد کرده است. بههرحال دو اشاره مهمی که الکساندر براکل ابتدای فصل دوم یا همان فصل اولِ اصلی کتاب (بعد از مقدمه) دارد، یکی بربریت و دیگری دشمنی تاریخی آلمانیها و یهودیهاست. او ضمن سفر به تاریخ و دورانی که مسیحیت به دنیا معرفی شد، به این نکته هم اشاره میکند که مسیح و حواریونش در واقع یهودی بودند اما از زمانی که پولس رسول عقیده خود را مقابل عقیده پتروس جا انداخت و تعلق به یهودیت دیگر به عنوان شرط ادای غسل تعمید تلقی نمیشد، بین یهودیت و مسیحیت جدایی افتاد. همانطور که میدانیم امپراطوران رومی هم از مقطعی، دین مسیحیت را بهعنوان دین رسمی امپراطوری برگزیدند و این دین در اروپا گسترش بیشتری پیدا کرد. تعارض با یهودیت، از قرن چهارم میلادی در اروپا شدت بیشتری داشته و یهودیانِ قرون وسطی در بسیاری از نقاط اروپا خود را با یک جامعه مسیحی روبرو میدیدند.
بحث ازدواج یا عدم ازدواج با یهودیان هم یکی از مسائل جالب مطالعه تاریخ تعارض مسیحیت و یهودیت در اروپاست که الکساندر براکل در کتابش به آن اشاره دارد. در حالی که میدانیم یهودیان در مناسک و آیین خود، ازدواج با غیریهودی را حرام اعلام کرده بودند، در سال ۳۰۶ میلادی، شورای کلیسایی الویرا در اسپانیا هم متقابلا چنین حکمی را برای مسیحیان صادر کرد. جالب است که رویکردی که زمان نازیها در اروپا وجود داشت و به موجب آن، یهودیان باید نشان و علامتی مبنی بر یهودی بودنشان میداشتند (بازوبند یا پارچهای که به سینه بچسبانند) ریشه در اروپای قرون وسطا دارد چون در سال ۱۲۱۵ شورای چهارم کلیسای کاتولیک که در لاتران رم برپا شد، خواستار حضور یهودیان با نشانِ زردرنگ و یا کلاه یهودی در مجامع عمومی شد. وقتی کلیسای کاتولیک، یهودیان جامعه را از پرداختن به مشاغل مختلف باز داشت، این گروه بیش از پیش به حرفه وامدهی و رباخواری رو آوردند. تعبیر براکل هم چنین است که پس از این برهه، یک دلیل اقتصادی نیز به مجموعه دلایل مذهبی یهودیستیزی اضافه شد.
اما پدیده راندن یهودیان از جامعه اروپایی، بهطور کامل جدی و قاطعانه مربوط به فاجعه گسترش طاعون در اروپای دوران پایان قرون وسطاست. یهودیان در جامعه مسیحی آنروزِ اروپا بهعنوان عامل بیماری و مسمومکننده پنداشته میشدند و اقامتشان در «گِتو»ها ریشه در همین مقطع تاریخ دارد. آنها پس از اتمام دوران طاعون به زادگاه و کشورهای خودشان برگشتند امادر سالهای بروز جنگهای صلیبی هم یکی از پاپهای کلیسای کاتولیک، همکیشان خود را پیش از دعوت به جنگ با مسلمانان، به جنگ با بیدینان وطنشان یعنی یهودیها فراخواند. از طرف دیگر به گواه تاریخ، کلیسا در سال ۱۲۹۰ در انگلستان و ۱۳۹۴ میلادی در فرانسه توانست به طرح اخراج یهودیان جامه عمل بپوشاند و جالب است که فقط در امپراطوری مقدس رومِ ملت آلمان (حکومتی که بر اروپای مرکزی حاکم بود) یهودیان ماندگار شدند؛ یعنی چیزی که در قرن بیستم عکس آن رخ داد. اما پدیده راندن یهودیان از جامعه اروپایی، بهطور کامل جدی و قاطعانه مربوط به فاجعه گسترش طاعون در اروپای دوران پایان قرون وسطاست. یهودیان در جامعه مسیحی آنروزِ اروپا بهعنوان عامل بیماری و مسمومکننده پنداشته میشدند و اقامتشان در «گِتو»ها ریشه در همین مقطع تاریخ دارد. آنها پس از اتمام دوران طاعون به زادگاه و کشورهای خودشان برگشتند اما تعبیری که براکل برای اینبرهه تاریخ به کار میبرد چنین است: «اجازه یافتند به خانه و زندگیشان در زادگاهشان بازگردند، اما از اینپس برای همیشه چونان میهمانانی بودند که گرچه امروز تحمل میشدند اما هر آن امکان داشت دوباره رانده شوند...» ترویج تصویرِ «جهود رباخوار» یا «جهود دورهگرد و بیوطن» مربوط به همینمقطع تاریخ است که میتوانیم بروز و ظهورش را در اثر مشهور ویلیام شکسپیر «تاجر ونیزی» و شخصیت شایلاک رباخوار مشاهده کنیم. بههرحال تصاویری که تاریخ از یهودیان آندوره اروپا ارائه میدهد چنین است: یا یهودیانی که در فقر و نکبت بودند و به نام «یهودی کثیف» خوانده میشدند و یا «یهودیان درباری» که وضعیت مالی و قدرت اقتصادی زیادی داشتند؛ این دو تصویر رایجی بود که مردم مسیحی اروپا از یهودیان هم عصر خود در سالهای پس از طاعون بزرگ داشتند.
یکی از نقاشیهای بهجا مانده از قرون وسطی (۱۳۵۳ میلادی): یهودیان متهم به مسمومکردن چاهها که باعث و بانی بیماری طاعون هستند، در آتش سوزانده میشوند.
محدودیتهایی که جامعه اروپا برای یهودیان به وجود آورد، از جمله اشتغال در مشاغل دولتی باعث شد جامعه یهودیان رو به سوی مشاغلی چون وکالت، پزشکی، روزنامهنگاری، بانکداری و بازرگانی بیاورد. باز هم جالب است که با پایهگذاری امپراطوری آلمان (رایش) با تصویب قانون اساسی این حکومت در سال ۱۸۷۱، ابتدا پیشرفتی فوقالعاده زیاد در زمینه جایگاه حقوقی یهودیان به وجود آمد. تا پیش از آن هم همیشه بحث تساوی حقوق یهودی و مسیحی بین طرفداران روشنگری و اصلاحطلبان لیبرال مطرح بوده است. اما بحران بزرگ اقتصادی آلمان باز هم تقصیرها را به گردن یهودیان انداخت و یهودیستیزی بین مردم دوباره تقویت شد. در آن برهه، واعظان پروتستان و محافظهکار علیه یهودیت و مدرنشدن سخنرانی میکردند و بعضا یهودیان را دلیل اصلی بروز عقاید سوسیالیستی و کاپیتالیستی قلمداد میکردند. (همانطور که خواهیم دید نازیها هم ریشه کمونیستها را یهودیت قلمداد میکردند) از اینبرهه تاریخی است که یهودیت ستیزی وارد مرحله جدید خود یعنی فاز یهودیستیزی شد؛ یعنی همانجایی که دیگر بحث ناسیونالیسم و ملیت در اروپا داغ شده و در کشوری مثل آلمان، مفهوم «آلمانی تمامعیار» مطرح شده بود. کلید اینماجرا هم با بحث علمیسازی دشمنی با یهودیان خورد؛ یعنی از همانجایی که بحث نژاد مطرح شد. براکل در صفحه ۲۸ کتاب «هولوکاست» به دامنزدن این بحث توسط جامعه دانشگاهی آنروزگار اشاره میکند و میگوید «کسانی که قرار بود در آینده اشاعهدهندگان دانش باشند، به جای آنکه سدی در برابر یهودیبیزاری خرافی بسازند، خود بهشدت روحیات یهودیستیزانه یافتند.» یکی از نظرات مهم نویسنده کتاب پیشرو، درباره یهودیستیزی در امپراطوری آلمان که ابتدای کتاب بیان میشود، چنین است: «شاید اگر جنگ جهانی اول و شکست در جنگ زمینه را برای رادیکالتر کردن یهودیستیزی فراهم نمیآورد، پذیرش یهودیان فزونی مییافت و یهودیستیزی رفتهرفته از جامعه آلمان رخت برمیبست.»
راستهای آلمانی بر این باور بودند که کمونیسم، ابداع یهودیان است و در پس هدف انقلاب جهانی کمونیستها، برنامهای یهودی برای دستیابی به سلطه جهانی پنهان است. جالب است که چنین تفکراتی در اروپای آندوران یعنی پس از پایان جنگ جهانی اول وجود داشته و احزاب مختلف از بروز سلطه جهانی در وحشت بودهاند؛ سلطهای که اگر امروز به عقب برگردیم، میبینیم با پایان جنگ جهانی دوم و قدرتگرفتن سرسامآور آمریکا، امروز واقعا در دست یهودیان و اتاق فکر حکومت آمریکاستالکساندر براکل در بخشی از کتاب که مربوط به پیامدهای جنگ جهانی اول است، از یهودیستیزی با تعبیر«چهره کریهش» یاد کرده و میگوید پس از شکست آلمان در جنگ جهانی اول، وقتی یهودیستیزان دنبال مقصر میگشتند، این مقصر را دوباره در وجود یهودیان پیدا کردند. آلمان آنروزگار میدان کشمکش و درگیری احزاب سیاسی مختلفی بوده که هیتلر و حزب ناسیونالسوسیالیست، تنها یکی از آنها بود و البته توانست کنترل اوضاع و احول و قدرت را به دست بگیرد. در آنزمان راستهای آلمانی بر این باور بودند که کمونیسم، ابداع یهودیان است و در پس هدف انقلاب جهانی کمونیستها، برنامهای یهودی برای دستیابی به سلطه جهانی پنهان است. جالب است که چنین تفکراتی در اروپای آندوران یعنی پس از پایان جنگ جهانی اول وجود داشته و احزاب مختلف از بروز سلطه جهانی در وحشت بودهاند؛ سلطهای که اگر امروز به عقب برگردیم، میبینیم با پایان جنگ جهانی دوم و قدرتگرفتن سرسامآور آمریکا، امروز واقعا در دست یهودیان و اتاق فکر حکومت آمریکاست. بههرحال دلیل چنین باوری در جناحهای راستگرای آلمانِ پس از جنگ اول، مشارکت برخی یهودیان در رهبری جمهوری شوروی مونیخ (چپهای رادیکال در ایالت بایرن) و جنبش اسپارتاکیستها (چپهای رادیکال لوکزامبورگ) بوده است. یکی از تحلیلهای مهم دیگری که براکل در همین بخش کتاب دارد، این است که ادعای نفود حاکمانه یهودیان بر اقتصاد آلمان، ادعایی سراسر بیپایه بود. بنابراین او با این فراز از کتابش، ترس نازیها از یهودیان را ترسی بیهوده و شاید متظاهرانه قلمداد میکند.
همانطور که میدانیم بحران جهانی اقتصاد و شکست ائتلاف وایمار (جمهوریای که چند حزب جمهوریخواه کارهایش را انجام میدادند) باعث شد حزب ناسیونالسوسیالیست، مردم را به سمت خود جذب کند و بسیاری از جمعیت آلمان به سوی این حزب کارگری که بهشدت یهودیستیز بود، رو بیاورند. ادامه اینروند باعث شد سکان یهودیستیزی در آلمان به دست هیتلر و حزبش بیافتند.
* یهودی ستیزی از هیتلر به بعد
دادن این تذکر به مخاطب مطلب، ضروری است که یهودیستیزی از ابتدای تولدش در اروپا تا زمان هیتلر، از یک پدیده و رویه دینی، مسیری را طی کرد و تبدیل به یک مساله نژادی شد. ممکن است برخی از مخاطبان و علاقهمندان به تاریخ تصور کنند مشکل مردم آلمانی، نازیها یا برخی از مسیحیان اروپا با یهودیان بر سر مسائل اعتقادی، دینی و خون مسیح باشد اما گردش روزگار باعث شده بود در روزگار استیلای هیتلر بر آلمان و پس از آن اروپا، قضیه از چنین شکلی خارج شده و تنها نفسِ نژادپرستانه به خود گرفته باشد. در هر صورت با برگشت به کتاب «هولوکاستِ» الکساندر براکل، اولین جملهای که این محقق درباره بحث «آدولف هیتلر و باور یهودیستیزانهاش» نوشته، چنین است: «روشن نیست که هیتلر چه هنگام یهودیستیز شد.» اما حرف کلی نویسنده در اینبخش چنین است که با وجود ابهامی که در اینمساله وجود دارد، هیتلر با باور بنیادین و پارانویاییاش فکر میکرد هر امرِ بدی از مسیحیت گرفته تا بلشویسم، کار یهودیان است. (توجه کنیم که اشاره براکل به دشمنی هیتلر با مسیحیت، یهودیت و بلشویسم است.) براکل هم این تذکر را انتهای صفحه ۳۴ کتاب میدهد که نفی یهودیان، از دشمنی ۲۰۰۰ ساله یهودیان و مسیحیان سرچشمه میگرفت اما در سدههای میانی به ستیزهای تبدیل شد که دامنهاش فراتر از دلایل دینی بود و بعدها از رهگذر نظریه نژادی، روبنایی شبهعلمی به خود گرفت. بد نیست این تذکر را هم بدهیم که هیتلر در دشمنی نژادیاش، فقط به یهودیان کار نداشت و نژاد اسلاو (روسها) را از جمله پستترین نژادها میدانست.
یکی از ساندیدنهای هیتلر
«روشن نیست که هیتلر چه هنگام یهودیستیز شد.» اما حرف کلی نویسنده در اینبخش چنین است که با وجود ابهامی که در اینمساله وجود دارد، هیتلر با باور بنیادین و پارانویاییاش فکر میکرد هر امرِ بدی از مسیحیت گرفته تا بلشویسم، کار یهودیان استبههرحال همانطور که شلومو زند در کتاب «اختراع قوم یهود»ش روی مساله بروز ناسیونالیسم در اروپای مدرن تاکید کرده، باید به چندسطر دیگر از کتاب «هولوکاست» الکساندر براکل اشاره کنیم. او اشاره به این نکته دارد که بیزاری از یهودیان تنها محدود به آلمان نبود، اما در آغاز قرن نوزدهم (یعنی همان مقطع شکوفایی ناسیونالیسم اروپایی) در هیچجای اروپا مساله یهودیان بهاندازه آلمان حاد نبود. در آنزمان در هیچیک از سرزمینهای اروپای غربی، بهاندازه کشورهای آلمانیزبان، مردم یهودی وجود نداشتند و تنها در بخشهای تصرفشده لهستان به دست روسیه تزاری بوده که تمرکزی از جمعیت یهودیان وجود داشته است؛ در آنجا هم قانون اساسی وجود نداشته و جریان مشروطهخواهی هم در کار نبوده است (جالب است که این شرایط مربوط به اروپای متجدد اواخر قرن نوزدهم است.) اما چندسطری که باید در کتاب «هولوکاستِ» براکل به آنها اشاره کنیم، مربوط به مفهوم «ملت» نزد آلمانها و متفاوتبودنش نزد ملتی مثل فرانسه است. مفهوم ملت در آن روزگار بین مردم کشورهای مختلف اروپا متفاوت بود و البته ظاهرا پس از جنگ جهانی دوم و تشکیل سازمان ملل، اروپاییها به عیب کارشان پی بردند که اتحادیه اروپا را تشکیل دادند. بههرحال در آن روزگارِ مورد اشاره، خلاف مردم فرانسه، مفهوم «ملت» در آلمان نه براساس اعتقاد به قانون اساسی که بر مبنای تعلق به قوم آلمانی تعریف میشد. و از همینجاست که اهمیت مساله و بحث «آلمانی اصیل» مشخص میشود. (توجه داریم که پس از انقلاب کبیر فرانسه، در این کشور مفهوم ملت و میلت در قانون اساسی خلاصه میشد و جانِ چنین مفهومی را میشد از خلال سطور قانون اساسی استخراج کرد.)
* نازیها و یهودیستیزیشان _ پیش از اردوگاههای مرگ
اگر بخواهیم مطالعه و پژوهش درباره یهودیستیزی و نسلکشی یهودیان اروپا را بهطور دقیق و علمی دنبال کنیم، باید از بروز احساس و عواطف در این امر جلوگیری کنیم. چنین عواطفی هم بعضا با دیدن فیلمهای سینمایی یا مطالعه رمان، داستان و نوشتههای مختلف بروز خواهند کرد. از جمله مواردی که میتواند باعث کنترل این عواطف شود، توجه به این نکته تاریخی است که هیتلر و حزب نازی در مسیری قرار گرفتند که (طبق ایدئولوژیشان) راهی جز اعدام و حذف فیزیکی مردم یهودی نداشتند؛ در حالی که از ابتدا چنین قصدی نداشتند. در این فراز از مطلب باید این تذکر را بدهیم که جلوگیری از بروز عاطفه نه بهمعنی همذاتپنداری با آدمکشهای سنگدل نازی بلکه به معنی کنترل احساسات و مطالعه بیطرفانه تاریخ است. همچنین بیان این واقعیت که نازیها راهی جز حذف فیزیکی یهودیان نداشتند، نیز بهمعنی درک آنها در آدمکشی و تقدیسشان نیست. بلکه حرف کلی نگارنده مطلب این است که برنامه اصلی حزب نازی در ابتدای امر، حذف و کشتار یهودیان نبوده؛ بلکه انتقال و اخراج یهودیان از سرزمینهای تحت حاکمیتشان در اروپا بوده است. همانطور که الکساندر براکل در صفحه ۳۸ کتاب «هولوکاست» میگوید «نخستین تدابیرش (هیتلر) نه علیه یهودیان، بلکه علیه مخالفان سیاسیاش بود.» اردوگاه مخوفی مثل آشوویتس هم که نامش بسیار شنیده شده و پیشتر در مطلب (اعدامی و جلاد هردوجانیاند/زمانیکه دلار چندمیلیارد مارک آلمان بود) دربارهاش نوشتهایم، در ابتدای امر برای نگهداری و اسارت زندانیان سیاسی و روسها در نظر گرفته شده بود که در ادامه تبدیل به جولانگاه مرگ شد.
بههرحال از سال ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۹ که جنگ جهانی دوم شروع شد، نازیها به انحای مختلف سعی در منزویکردن، عاصی کردن و در نهایت تشویق یهودیان به مهاجرت کردند؛ (جالب است که اسرائیلیها هم چند سال بعد چنین رویهای را در قبال مردم فلسطین به کار بستند.) مثلا دعوت به زور از مردم که از مغازههای یهودی خرید نکنند، جلوگیری از تصدی مشاغل دولتی، جلوگیری از تدریس اساتید یهودی در دانشگاه، جلوگیری از فعالیتهای اقتصادی یهودیان، بلوکهکردن اموالشان، سلب حقوق شهروندی و حق شرکت در انتخابات، تنزلشان به شهروند درجه دو و ... که یکی از جملات مناسب الکساندر براکل در اینزمینه در کتاب «هولوکاست» این است: «رفتهرفته، البته با روندی شتابان، یهودیان از حیات عمومی رانده میشدند.» در همین بحث است که براکل دوباره درباره رویکرد یهودیستیزی ناسیونالسوسیالیستی آلمانها تذکر داده و آن را بیمعنا میخواند چون یهودیت را نه یک دین؛ بلکه یک نژاد میدانستند.
میتوان آمارهای مختلف مهاجرت یا مرگ و میر و کشتهشدن یهودیان را از همین کتاب الکساندر براکل یا دیگر منابع تاریخی استخراج کرد. اما بهطور خلاصه از سال ۱۹۳۳ تا ۳۷، یعنی ۲ سال پیش از شروع جنگ، شمار زیادی از یهودیان از آلمان مهاجرت کردند که در واقع جان خود را پیش از تغییر رویه نازیها نجات دادند. اما تعداد زیادی هم مهاجرت نکردند. از طرف دیگر، رفتهرفته رویکرد هیتلر و حزبش تغییر کرد. از سال ۱۹۳۷ حد و مرزهایی که باعث تعدیل سیاست ضدیهودی میشد، کمکم فرو ریخت و اهمیت ملاحظات خارجی کمتر شد. سال ۱۹۳۸ هم با تشدید مقررات اقتصادی یهودیستیزانه همراه بود. در مجموع و در یکجمعبندی باید بگوییم هیتلر و نازیها در پی این بودند که شرایط زندگی در آلمان و مناطق تحت حکومتشان را به قدری برای یهودیان سخت و ناخوشایند کنند که خودشان دست به مهاجرت ارادی بزنند. از زاویه دیگر، چنین دیدگاه و نظری در واقع در خدمت تشکیل یک کشور یهودی و رسیدن به ارض موعود بود که پیشتر در بررسی کتاب «اختراع قوم یهود» به آن اشاره کردهایم. در سال ۱۹۳۸ اتریش ضمیمه خاک آلمان شد و ناسیونالسوسیالیستهای اتریشی رویهای بسیار تندتر و خشنتر از آلمانیها در یهودیستیزی در پیش گرفتند (رفتارهای قهرآمیز و کتکزدنهای خیابانی و ...) که به قول براکل اینرویکرد در آلمان به چنین رادیکالیسمی نرسیده بود. او در صفحه ۴۸ کتابش میگوید «همه آن محدودیتهایی که از سال ۱۹۳۳ بر زندگی یهودیان آلمان سایه افکنده بود، اکنون به اتریش نیز تعمیم یافت.» در صفحه ۴۹ همینکتاب هم به یک مساله مهم درباره مهاجرت یهودیان اشاره میکند: «برای تشدید مهاجرت از اتریش، دفتر مرکزی مهاجرت یهودیان را در وین تاسیس کردند که مدیریت آن در اختیار آدولف آیشمان بود.» آیشمان همانطور که میدانیم یکی از چهرههای مهم در امر مهاجرت اجباری و کوچاندن یهودیان بود که پس از جنگ توانست سالها بهطور مخفی در آرژانتین زندگی کند و در سال ۱۹۶۰ توسط نیروهای مخفی موساد دستگیر و به اسرائیل منتقل شد. آیشمان در سال ۱۹۶۱ محاکمه و سپس در ۱۹۶۲ اعدام شد و جالب است که اعدامش توسط چهرههایی چون هانا آرنت (فیلسوف یهودی) مورد انتقاد قرار گرفت.
آدولف آیشمان در دادگاه اسرائیل (اورشلیم). او به جرم هدایت جریان یهودیکشی در زندان رمله به دار آویخته شد.
اگر آنها اعلام آمادگی میکردند که آلمان را ترک کنند، میتوانستند روی آزادیشان حساب کنند، در غیر اینصورت در بازداشت میماندند. درباره کارهایی هم که آیشمان در وین انجام میداد، میتوان به برهه تاریخی سال ۱۹۳۴ اشاره کرد که «در کمترین زمان ممکن اوراق لازم به یهودیانی که راغب به مهاجرت بودند، اعطا و بخش عمده داراییهایشان مصادره میشد. اما یک واقعیت جالب در مقطع تاریخی پیش از اشغال اتریش که بد نیست به آن توجه کنیم و در کتاب «هولوکاست» الکساندر براکل به آن اشاره شده، به اینترتیب است: «برای افزودن بر شمار مهاجران، بیش از ۲۰۰۰ یهودی، به دلیل جرائم ناچیز بازداشت و به اردوگاهها فرستاده شدند. اگر آنها اعلام آمادگی میکردند که آلمان را ترک کنند، میتوانستند روی آزادیشان حساب کنند، در غیر اینصورت در بازداشت میماندند.» درباره کارهایی هم که آیشمان در وین انجام میداد، میتوان به برهه تاریخی سال ۱۹۳۴ اشاره کرد که «در کمترین زمان ممکن اوراق لازم به یهودیانی که راغب به مهاجرت بودند، اعطا و بخش عمده داراییهایشان مصادره میشد. از محل درآمدها، مهاجرت یهودیان فقیرتر تامین مالی میشد، زیرا نمیخواستند این یهودیان فقیر پس از آنکه از مشاغل اصلیشان رانده شدند به باری برای حکومت تبدیل شوند.» (صفحه ۴۹) در مجموع، اخراج یهودیان اتریش، به مجارستان، سوئیس و چکسلواکی هم سرایت کرد.
یک مقطع مهم و در واقع نقطه عطف در یهودیستیزی نازیها، «شب شیشههای شکسته» یا همان «شب کریستال» است که از شامگاه نهم نوامبر شروع شده و تا بامداد ۱۰ نوامبر ۱۹۳۸ ادامه پیدا کرد و طی آن اعضای حزب نازی و مردم غیرنظامی به کنیسهها، خانهها و مغازههای یهودیان ریخته و در نتیجه اتفاقات آنشب، ۲۶۷ عبادتگاه و ۷ هزار و ۵۰۰ مغازه ویران و ۹۱ یهودی هم به قتل رسیدند. از اینشب به بعد بود که خویشتنداری نازیها بهطور رسمی کنار گذاشته شد. بهانه اصلی هم برای این کشتار و خسارت بزرگ(اصطلاحا «پگروم»)، ترور ارنست فون رات دیپلمات آلمانی سفارت آلمان در پاریس به دست دانشجویی لهستانی بود که پدر و مادر یهودیاش محکوم به اخراج از کشورشان شده بودند. نازیها پس از شب کریستال احکام دور از عدالت و غرضورزانهای علیه یهودیان صادر کردند از جمله اینکه یهودیان باید هزینه خسارتهای برآمده را علاوه بر جزای یک میلیارد مارکی پرداخت کنند. بههرحال در چنین حال و هوایی، بین سران آلمان نازی در زمینه چگونگی اجرای سیاست مهاجرت یهودیان اختلافنظر وجود داشته است؛ مثلا هرمان گورینگ موافق گتوسازی اما راینهارد هایدریش مخالف آن بوده و هیتلر هم مخالف هر دو. در نتیجه سیاست تسریع در مهاجرت را حفظ کرد. در همینبرهه تاریخی باز هم جالب است که هنوز صحبت به کشتار و اعدام یهودیان نرسیده و آوریل ۱۹۳۹ است که الکساندر براکل دربارهاش مینویسد: «بیش از ۲۵ هزار یهودی در اردوگاههای زاکسنهاوزن، داخائو و بوخنوالد آنقدر شکنجه شدند که اعلام کردند پس از آزادی بیدرنگ خاک آلمان را ترک خواهند کرد.»
* سکوت اروپاییها در قبال سرنوشت غمبار یهودیان آلمان
کشورهای اروپایی از جمله فرانسه، هلند، دانمارک و سوئد مرزهای خود را به روی یهودیان بستند و انگلستان هم در بهار ۱۹۳۹ جلوی مهاجرت یهودیان آلمان به فلسطین را گرفت و آمریکا هم رویکردی منفیتر از گذشته در پیش گرفتبرای نجات یهودیان از وضعیتی که در آلمان و اتریش دچارش بودند، کنفرانسی بینالمللی به دعوت روزولت رئیسجمهور آمریکا در اویانِ فرانسه برگزار شد اما نتیجهای در بر نداشت چون هیچکشوری برای پذیرش عمومی پناهجویان یهودی اعلام آمادگی نکرد. سرنوشت غمبار کشتی سنتلوئیس هم از جمله حوادثی است که در پی این کنفرانس دلسردکننده در تاریخ ثبت شد و به موجب آن یهودیان آلمانی سوار بر کشتی مذکور (شمارشان ۹۳۶ نفر بود)، در بنادر کوبا، آمریکا، بلژیک، فرانسه و انگلستان با ممانعت از ورودشان به خاک این کشورها روبرو شدند. براکل میگوید بیشتر این یهودیان دو سال نیم بعد که «راه حل نهایی» توسط نازیها آغاز شد، نتوانستند جان سالم به در ببرند. بههرحال خیلی جالب است که کشورهای اروپایی از جمله فرانسه، هلند، دانمارک و سوئد مرزهای خود را به روی یهودیان بستند و انگلستان هم در بهار ۱۹۳۹ جلوی مهاجرت یهودیان آلمان به فلسطین را گرفت و آمریکا هم رویکردی منفیتر از گذشته در پیش گرفت اما تنها ژاپن بود که با باز کردن درهای شانگهای اشغالشده در سال ۱۹۳۸، باعث شد ۱۴ هزار یهودی پیش از شروع جنگ جهانی دوم، محلی برای فرار و مهاجرت داشته باشند. اینهم از عجایب روزگار است که ژاپنی که در چین، جنایات و تجاوزهای زیادی مرتکب شد، در قبال مردم یهودی رافت و نرمی نشان داد. شاید اینعمل چشمبادامیها ریشه در اغراض دیگری داشته باشد که برای کشفش باید اوراق تاریخ را زیر و رو کرد!
یهودیان سوار بر کشتی سنتلوئیس که در سواحل آمریکا، کوبا، بلژیک، فرانسه و انگلستان پس زده شدند.
در یک جمعبندی که مربوط به برهه پیش از جنگ جهانی دوم میشود، سیاست ناسیونالسوسیالیسم آلمانی تا حد زیادی متمرکز بر حقوقزدایی از یهودیان ساکن آلمان و تشویقشان به مهاجرت بود. هیتلر هم در سال ۱۹۳۸ بارها اشاره کرد که قصد دارد یهودیان را روانه سرزمینی دور کند و ژانویه سال ۱۹۳۹ بود که برای اولینبار در گفتگو با وزیر امور خارجه چکسلواکی (به تعبیر براکل) برای نخستینبار و بدون آنکه برنامه مشخصی را در نظر داشته باشد، از مرگ یهودیان حرف زد. تا پیش از شروع جنگ، تنها از آلمان یا همان رایش قدیم، حدود ۲۵۰ هزار یهودی مهاجرت کردند و حدود ۲۰۰ هزار نفر ماندند که بیشترشان سالمند بودند و توانایی مهاجرت نداشتند.
* ادامه پافشاری بر حل مساله یهودیان بهوسیله کوچ اجباری
تحلیل الکساندر براکل این است که با حمله آلمان به لهستان و شروع جنگ، دیگر طرح مهاجرت که تا آنزمان بهعنوان «راه حل مساله یهودیان» پیگیری میشد، کارایی نداشت. توجه داریم که «راه حل مساله یهودیان» با «راه حل نهایی» (یعنی کشتار و حذف فیزیکی یهودیان) تفاوت دارد و دومی، مفهومی است که اولی بهتدریج در آن ادغام شد. به هرحال نویسنده کتاب «هولوکاست؛ پیگرد و کشتار یهودیان» معتقد است در این برهه زمانی، کنشگران ناسیونالسوسیالیست، میتوانستند برای برای حل مساله یهودیان سراغ گزینههای به مراتب بیرحمانهتری نسبت به آنچه طی ۶ سال گذشته انجام داده بودند، بروند. در ابتدای امر هم از آنجا که امکان مهاجرت منتفی بود، به این فکر افتاده بودند که یهودیان را به گونهای قهرآمیز انتقال دهند، بدون آنکه فعلا بتوانند برای پرسش «کجا؟» پاسخی پیدا کنند.
یکی از تاملات نازیها در زمینه بحث مذکور، انتقال ابتدایی به فرمانداری کل رایش و سپس انتقال به یک کشور یهودی تحت اداره آلمان در مرز شرقی لهستان بود. تداخل با مقاصد سیاسی و رقابتهای قدرتطلبانه افسران بلندپایه حزب نازی از جمله مواردی است که در برخی مقاطع باعث موازیکاری یا توقف کار انتقال یهودیان شده است. پس از تاملات مورد اشاره هم، طرح «نیسکو» مطرح شده که در آن بنا بر انتقال یهودیان به منطقه نیسکو بهعنوان اردوگاه موقت بوده؛ پایگاهی برای کوچاندن آتی یهودیان به کشور یهودی که پیشتر راینهارد هایدریش به آن اشاره کرده بوده است. طرح نیسکو به شکست انجامید و تحلیل براکل از اینشکست، چنین است که حل مساله یهودیان در آنزمان از فوریت کمتری نسبت به اهداف سیاسی قومی برخوردار بوده است. اشارهاش هم به اقلیتهای آلمانی در حوزه نفوذ شوروی است که بنا شده بود به آلمان بازگردانده شوند. پس از طرح نیسکو، طرحهای کوتاهمدت، میانمدت و بلندمدت مطرح شدند که در گونه بلندمدت باید ۵ و نیم میلیون لهستانی و کل یهودیان از رایش قدیم (آلمان)، اتریش، بوهم و موراویا منتقل میشدند. بهعلاوه باید در فرمانداری کل، اینجمعیت را از طریق وضعیت نامناسب پزشکی، مهار زاد و ولد و تشویق به همجنسگرایی کاهش میدادند.
یکی از طرحهای مشابه آلمان نازی با سران صهیونیست اسرائیلی که سالها بعد قدرت را به دست گرفتند، «بازگرداندن آلمانی تباران به خانه» بود که به نمونهای از آن یعنی بازگرداندن آلمانیهای منطقه بالتیک اشاره کردیم. بههرحال برای اینکه فضا برای زندگی این آلمانیها در منطقه تحت حکومت رایش جدید فراهم شود، لازم بود که بومیان مناطقی از جمله وارتگاو کوچانده شوند که چنین کارهایی انجام شدیکی از طرحهای مشابه آلمان نازی با سران صهیونیست اسرائیلی که سالها بعد قدرت را به دست گرفتند، «بازگرداندن آلمانی تباران به خانه» بود که به نمونهای از آن یعنی بازگرداندن آلمانیهای منطقه بالتیک (تحت نفوذ شوروی) اشاره کردیم. بههرحال برای اینکه فضا برای زندگی این آلمانیها در منطقه تحت حکومت رایش جدید فراهم شود، لازم بود که بومیان مناطقی از جمله وارتگاو کوچانده شوند که چنین کارهایی انجام شد. در چنین شرایطی بوده که هاینریش هیملر رئیس پلیس رایش و نیروهای اس.اس جملهای درباره آینده یهودیان گفته است: «امیدوارم با امکان مهاجرت گسترده همه یهودیان به آفریقا یا به یک مستعمره، بتوان مفهوم یهودی را بهطور کامل پاک کرد.» این جمله هیملر چند نکته مهم را در خود جا داده است: اول اینکه جمله مذکور در سال ۱۹۴۰ بیان شده است. دوم اینکه صحبت از پاککردن از مفهوم یهودی به میان آمده و غرض پاک کردن اروپا از یهودیان به کمک مهاجرت آنها است و سوم اینکه صحبت از انتقال یهودیان به یک مستعمره آفریقایی است که چرایی در نظر گرفتن طرح ماداگاسکار را بر ما روشن میکند، چون هیتلر پس مطالعه طرح و نقشههای هیملر در «یادداشتی پیرامون برخورد با اقوام بیگانه در شرق» آن را تائید کرد. در نتیجه اقدامات بعدی که یکی از آنها طرح ماداگاسکار بود، در دستور کار قرار گرفتند.
در طرح ماداگاسکار بنای نازیها بر این بود که پس از برقراری پیمان صلح، میشود مستعمرات فرانسه از جمله جزیره ماداگاسکار را در اختیار گرفت و یهودیان را به این منطقه کوچاند. ضمن اینکه بین دو جنگ جهانی اول و دوم، دولت لهستان به چنین طرحی اندیشیده بود که یهودیان را از لهستان به این جزیره منتقل کند. اما محاسبات آلمان به قول براکل، در همه جوانب صحیح از آب در نیامد و آلمان بر انگلستان پیروز نشد. جالب است که با وجود شکست طرحهایی مثل نیسکو و ماداگاسکار، هیتلر و هایدریش همچنان بر ارائه راهحلی برای انتقال یهودیان فکر میکردند و هنوز به فکر نابودی فیزیکی آنها نیافتاده بودند.
* گتو
از جمله عناصر مهم فضاسازی در آثار ادبی، داستانی و سینمایی (فیلمهایی مثل پیانیست یا یعقوب کذاب) یا نمایشی که مربوط به نسلکشی یهودیان در سالهای جنگ جهانی دوماند، گتو ها هستند. گتو منطقهای بود که با دیوار و سیمخاردار از دیگر مناطق شهر جدا میشد و یهودیان شهر ملزم بودند به آنجا رفته و در آن منطقه زندگی کنند. داخل گتو، پلیسی از خود یهودیان مسئول برقراری نظم و انضباط بود و مدیریت اداره گتو را هم یهودیانی به عهده داشتند که باید به آلمانیها جواب پس میدادند. گتوسازی از جمله پیشنهادات راینهارد هایدریش برای حل مساله یهودیان تا انتقال نهاییشان به منطقهای دیگر بود. او اینپیشنهاد را سال ۱۹۳۹ مطرح کرد و باز هم جالب است که پدیده گتوسازی ریشه در گذشته اروپا و قرون وسطی دارد؛ نمونه بارزش را هم در عالم ادبیات، در همان نمایشنامه «تاجر ونیزی» و رفتار مسیحیان با یهودیان آنعصر شاهد بودهایم.
یکی از تذکرات براکل درباره گتوهای یهودیان در مقطع بهار ۱۹۴۱ چنین است: «اینگونه نیز نبود که در گتوسازی همه مناطق به درستی زیر پوشش قرار گیرند. در برخی از شهرها یهودیان همچنان در منازل موروثیشان زندگی میکردند، در برخی محلات جمعآوری نشده و از جهان بیرون منزوینشده بودند.» آخرین گتوها هم در سال ۱۹۴۲ ساخته شدند. این اماکن هم مثل اردوگاهها، در ابتدای امر برای نابودی یهودیان در نظر گرفته نشده بودند بلکه قرار بود پایگاههای موقتی انتقال باشند و براکل میگوید اتفاقا چون طرح انتقال فوری انجام نشد، ادارات محلی خیلی زود خود را با این پرسش روبرو دیدند که باید با یهودیان چه بکنند؟ در ادامه به وجود آمدن این پرسش هم بین نازیها دو رویکرد به وجود آمد. عدهای با دیدن وضعیت اسفبار و مرگآور گتوها، بنا را بر این گذاشتند که یهودیانی که داخل گتو میروند، زنده بیرون نیایند اما این نوع نگاه، مخالفانی هم داشت که طرفدارانش میخواستند از نیروی کار یهودیان بهرهبرداری کنند.
افسران نازی پای یکی از دیوارهای گتوهای ساختهشده
اگر بخواهیم به چگونگی شکلگرفتن ایده اردوگاههای مرگ بین سران نازی پی ببریم، بد نیست فرازی از صفحه ۷۵ کتاب «هولوکاست؛ پیگرد و کشتار یهودیان» را از نظر بگذارنیم: «رولف هاینتس هوپنر، رئیس بخش پوزن در سرویس امنیت رایش، به آیشمان پیشنهاد داده بود همه ۳۰۰ هزار یهودی ساکن در وارتگاو باید در اردوگاهی جمعآوری شوند تا بتوان از نیروی کار آنها بهره برد. در ادامه پیشنهاد آمده بود، اما از آنجا در زمستان دیگر نمیتوان همه یهودیان را تغذیه کرد "جدا باید بررسی کرد آیا انسانیترین راهحل این نیست که یهودیان ناتوان از کار با ابزاری که تاثیرگذاری سریع دارد از میان بروند. در هر صورت این خوشایندتر از آن است که بگذاریم از گرسنگی بمیرند." البته چنان که پیداست هوپنر کشتار همه یهودیان را در نظر نداشت، زیرا در ادامه پیشنهاد میدهد زنان یهودیای که توان بارداری دارند عقیم شوند " تا واقعا مشکل یهودیان با همین نسل به طور کامل حل شود."» در همینزمینه و پیش از پایان فصل ۴ کتاب، نویسنده برای اینکه مخاطب خود را برای بحث کشتار جمعی یعنی فصل پنجم با نام «آغاز کشتار جمعی» آماده کند، سوالی مطرح میکند که چنین است: «حال وقتی آلمان به کشوری چون اتحاد شوروی یورش میبُرد که مردمانش در نظر هیتلر و وفادارترین ملازمش هیملر، از دیرباز پستترین جایگاه را در سلسلهمراتب نژادها داشتند و شکل دولتش، یعنی بلشویسم را دشمن طبیعی ناسیونالسوسیالیسم میپنداشتند، برخورد با یهودیان به چه سمت و سویی میرفت؟»
* کشتارهای جمعی
تا پایان سال ۱۹۴۱ برخی از اردوگاههایی که به اردوگاههای مرگ معروف شدند، ساخته شده و بنا شد اردوگاههای مرگ دیگری هم ساخته شوند. اما نویسنده کتاب «هولوکاست؛ پیگرد و کشتار یهودیان» پیش از پرداختن به این موضوع، سوال مهمی را مطرح میکند مبنی بر اینکه چگونه شد که کار به این چرخش نهایی و اینحد از خشونت رسید؟ در واقع منظور الکساندر براکل این است که چطور «راه حل مساله یهودیان» تبدیل به «راه حل نهایی» شد و طی چند ماه، رویکرد آلمانیها بیشتر از ۸ سال گذشته، رادیکالتر شد؟ پاسخ او این است که کلید فهم اینماجرا در جنگ آلمان با شوروی نهفته است. خلاصه مطلب هم از این قرار است که جنگ هیتلر با استالین و پیشرویاش در خاک شوروی، موجب شکلگیری کشتارها و سرایتش به اردوگاههای نگهداری یهودیان در لهستان و دیگر نقاط اروپا شد. چون یکی از اصطلاحات رایج و مهم که در آن برهه به کار برده میشد، انتقال به شرق بود؛ یعنی اردوگاهها یا قربانگاههای روسیه و لهستان.
فرماندهان گروههای عملیاتی و یگانهای ویژه تابعشان، ضمن اینکه از ناسیونالسوسیالیستهای دوآتشه بودند، همگی ضریب هوشی میانگینبهبالا داشتند و از هر ۴ فرمانده، ۳ نفرشان دارای مدرک دکترا بودپس از پیشروی در خاک شوروی، هیتلر دو فرمان را برای فرماندهانش در شوروی صادر کرد؛ ۱- فرمان مربوط به کمیسرها و ۲- حکم صلاحیت قضایی. این دو فرمان، موانع اعمال خشونت علیه سربازان و البته غیرنظامیان شوروی را از میان برداشتند و به تعبیر براکل، اگرچه هر دو به صراحت، ضد یهودیان نبودند اما زیرمعنایی ضدیهودی در خود داشتند. به تعبیر این نویسنده، اینفرمانها گویی طوری بودند که در آنها بخش بزرگی از کمیسرهای ارتش سرخ و پارتیزانها یهودی محسوب شده بودند. کلیدواژهای هم که در اینزمینه به کار برده، تصور آلمانیها از «بلشویسم یهودی» است که پیشتر اشاراتی به آن کردیم. یک نکته جالب درباره فرماندهانی که برای کشتار در شوروی منصوب شده بودند، باهوش بودن آنهاست. به بیان براکل در کتاب «هولوکاست؛ پیگرد و کشتار یهودیان»، فرماندهان گروههای عملیاتی و یگانهای ویژه تابعشان، ضمن اینکه از ناسیونالسوسیالیستهای دوآتشه بودند، همگی ضریب هوشی میانگینبهبالا داشتند و از هر ۴ فرمانده، ۳ نفرشان دارای مدرک دکترا بود. اما غرض از براکل برای اشاره به ایننکته این است که بگوید این فرماندهان، توان این را داشتند که فرمانهای مبهم و نهچندان صریح را منطبق بر خطمشیهای ایدئولوژیک عمومی تفسیر کنند؛ شاید شبیه به دستگاههای پیچیده انیگما که متفقین مدتها برای شکستن کدهای رمزش خوندل خوردند.
خلاصه اینکه اولین کشتارهای جمعی آلمانها که موجب نسلکشی یهودیان شد، اواخر سال ۱۹۴۱ در خاک شوروی به وقوع پیوستند؛ به اینترتیب نخست مخالفان سیاسی و سپس دشمن شماره یک ایدئولوژیک یعنی یهودیان حذف شدند. در کشتار یهودیان در این برهه تاریخی، گام دوم کشتار غیرنظامیان بود که در مرحله نخستاش وابستگان به طبقه روشنفکری و رهبری یهودیان کشته شدند. براکل در اینباره اینتوضیح را آورده که برای آنکه مقاومتی پیش نیاید، آدمکشیها با تعابیری بزک میشد که تداعیکننده ضرورتهای نظامی بودند. نکته مهمی که ایننویسنده چندبار در کتابش به آن اشاره کرده و باید مورد توجه قرار گیرد، مبهم بودن فرمانهای فرماندهانی ردهبالایی چون هیملر به نیروهای عملکننده در شوروی است که اشاره گذرایی به آن کردیم و موجب میشد، دست این فرماندهان برای آدمکشی گروهی باز باشد چون میتوانستند فرمانها را مطابق با الگوی ایدئولوژیک خود، تفسیر به رای کنند. ضمن اینکه باید به ایننکته مهم توجه داشته باشیم که فرمانهای صادره از سوی مقامات بالا مثل هیملر، اکثرا بهصورت شفاهی ابلاغ میشدند تا مدرک و سندی از آنها به جا نماند. خلاصه کلام اینکه به قول براکل، اواخر سپتامبر سال ۱۹۴۱، دیگر هیچ مانع اخلاقی، هیچ دستور به نظر متفاوت و هیچ دشواری فنی خاصی در مسیر نابودی یهودیان شوروی قرار نداشت. و از کشتار یهودیان شوروی بود که جهت پیکان نسلکشی متوجه یهودیان اروپا شد. یکی از کشتارهای بزرگ آلمانها در اروپا، مربوط به یوگسلاوی و ضربهزدن به جنبش مقاومتِ پارتیزانی این کشور بود. بین کشتهشدگان صرب، تعداد زیادی یهودی نیز وجود داشت و کشتار در صربستان و پاکسازی مردان یهودی در این کشور، از سیاست مشخصی تبعیت نمیکرد. ضمن اینکه کشتار در صربستان با مدیریت ارتش آلمان انجام میشد نه نیروهای ویژه اس.اس. براکل ضمن اشاره به کشتارها در یوگسلاوی و گالیسیا در لهستان به ایننکته اشاره دارد که کشتارها به رغم شمار بالا، عملکرد یکپارچهای نداشتند.
پاسخ نویسنده کتاب «هولوکاست؛ پیگرد و کشتار یهودیان» به سوال مهم علت رادیکالتر شدن و حرکت از «راه حل مساله یهودیان» به «راه حل نهایی»، قطعی نیست. او میگوید اینمساله که رادیکالشدن به هیتلر باز میگردد یا نتیجه فرمانبرداری شتابان و ابتکار محلی بوده، بیپاسخ میماند. با اینحال این توضیح را در تکمیل بحثش مطرح میکند که «هیتلر دستکم نسبت به فعالیتهای کشتارگرانه در شرق اعتراضی نکرد. در حالی که بیتردید از آنها آگاهی داشت. اگر او ایرادی میگرفت قطعا کشتارها متوقف میشد.» او چندسطر بعدتر ایننکته را هم اضافه میکند که هیتلر از موافقت با برخی تشدیدهای خودداری میکرد.
* همدردی از نوع ناسیونالسوسیالیستی آلمانی
وقتی هیملر بهعنوان فرمانده نیروهای اس.اس از نزدیک یکی از مراسمهای اعدام یهودیان را دید، از بیرحمانهبودن فضای اعدام دستهجمعی با جوجه آتش و طناب دار به وحشت افتاد و زیردستانش را مامور پیدا کردن راهی کمدرد و کمفشارتر برای قربانیان کرد. به گواهی تاریخ، فشار روانی زیادی به مجریان اعدامهای دستهجمعی و کشتارها وارد میشده است؛ کمااینکه مصرف الکل بین آنها رواج زیادی داشته استاحتمالا کل مردم دنیا نازیها را بهخاطر استفاده از اتاقهای گاز و کشتار دستهجمعی یهودیان، موجوداتی بیاحساس و وحشیصفت میدانند اما اگر علت انجام این جنایات را از خود آنها یا طرفدارانشان جویا شویم، خواهند گفت که اینروش را برای بهرهگیری از راهحلی نو و کمفشار و کمدرد کشف کردهاند. حتی پیشنهاد کشتار با بمب و انفجار هم بین قربانیان مطرح شد اما چون اجساد تکهتکه و به گوشه و کنار پرتاب میشدند، این پیشنهاد رد شد. بههرحال وقتی هیملر بهعنوان فرمانده نیروهای اس.اس از نزدیک یکی از مراسمهای اعدام یهودیان را دید، از بیرحمانهبودن فضای اعدام دستهجمعی با جوجه آتش و طناب دار به وحشت افتاد و زیردستانش را مامور پیدا کردن راهی کمدرد و کمفشارتر برای قربانیان کرد. به گواهی تاریخ، فشار روانی زیادی به مجریان اعدامهای دستهجمعی و کشتارها وارد میشده است؛ کمااینکه مصرف الکل بین آنها رواج زیادی داشته است. (نویسنده رمان «مرگ کسب و کار من است» هم در صفحاتی از رمانش به این مساله و خودکشی یکی از افسران مسئول در آشوویتس پرداخته است.) در نتیجه پس از آزمایش کشتن با گاز روی ۴۰ زندانی روس، اداره کل امنیت رایش ۳۰ دستگاه کامیون که معروف به خودروهای گاز بودند، برای اینکار در نظر گرفت و سفارش تولیدشان را به یک شرکت خصوصی داد.
توضیح ایننکته هم لازم است که اتاقهای گاز در یک روند تکاملی شکل گرفتند. یعنی ابتدا کشتار به واسطه دود خروجی و گاز خفهکننده از اگزوز کامیونها انجام میشد اما با ابداع جدید رودولف هوس فرمانده وقت اردوگاه آشوویتس، از قرصهای حشرهکش سیکلون ب که در مجاورت با اکسیژن واکنش شدیدی میداد و گازی بسیار سمی و خطرناک بود، استفاده شد. در نتیجه اتاقهای گاز با ظرفیت بالای تعداد قربانیان و استفاده از این قرصها در هواکشهایشان، ظرف ۲۰ دقیقه کار خیلی از یهودیان را به سرانجام میرساندند.
قوطیهای خالی و مصرفشده قرص سمی و خطرناک سیکلون ب در موزه آشوویتس
نازیها در نظریه نژادی خود در پی رسیدن به نژاد اصیل آریایی بودند، بنابراین در پی پاکسازی یهودیان، اسلاوها، کمونیستها، کولیها و انسانهای معلول بودند. الکساندر براکل در فرازهایی از کتاب «هولوکاست؛ پیگرد و کشتار یهودیان» سوالاتی را در اینباره مطرح میکند؛ از جمله اینکه آیا مردم اروپا و آلمان از اینکشتارها بیخبر بودند؟ پاسخ تجمیعیاش به این سوال هم چنین است که مردم نمیتوانستند واقعا از ماجرا بیخبر بوده باشند اما یا واکنشها در حد تکصدایی و انفرادی بوده و یا میزان سرکوب بهقدری بالا بوده که کسی جرات اعتراض و واکنش نداشته است. بههرحال الکساندر براکل در صفحه ۲۰۴ کتاب خود تحلیلی دارد مبنی بر اینکه بیشتر آلمانیها اگر هم نه مستقیم، اما دستکم بهطور غیرمستقیم در جنایت رژیم ناسیونالسوسیالیست علیه یهویان سهیم بودند. او در جای دیگری از همین کتاب میگوید «آگاهی درباره اعدامهای جمعی انجامشده در شرق بسیار گسترده بوده است. در مقابل، آگاهی یافتن از اردوگاههای مرگ در لهستان و سرنوشت یهودیان آلمانی، بهمراتب دشوارتر بود.»
این پژوهشگر درباره صریحبودن یا نبودن دستورهای کشتار هم در ابتدای امر بر اینباور است که چون از سوی مقامات ارشد حزب نازی و رایش سوم، نه توبیخی میآمد و نه منعی صورت میگرفت، فرماندهان اس.اس که مسئول اصلی اینکشتارها بودند، (البته به جز در یوگسلاوی) مرتب عملکرد خود را رادیکالتر کردند. بد نیست اینتوضیح را هم اضافه کنیم که یوگسلاوی که در خلال جنگ به سه منطقه تقسیم شد، موفقترین منطقه آلمانها در تصفیه نژادی بود. چون نابودی یهودیان صرب در صربستان (یکی از مناطق سهگانه) با یک خودروی گاز و طی دو ماه به سرانجام رسید. هارالد تورنر رئیس اداره غیرنظامیان صربستان که در سال ۱۹۴۷ اعدام شد، در آنبرهه این خبر را اعلام کرد که «صربستان یگانه کشوری است که در آن مساله یهودیان و کولیان حل شده است.»
تذکر یکنکته هم بیلطف نخواهد بود و آن، اینکه یهودیان تنها بخشی از جنایتهای نازیها در جهت پیشرفت، توسعه آلمان، امپراتوری رایش و نظریه نژادیشان بودند. درباره مردمان مختلف از جمله روسها نیز مرگ و میر زیادی در طول جنگ جهانی دوم رخ داد که مسئولیتش به عهده نیروهای تحت فرمان هیتلر است. در اینزمینه، از مجموع ۵ میلیون و ۷۰۰ هزار رزمنده ارتش سرخ شوروی که اسیر آلمانها شدند، بین ۲ و نیم تا ۳ میلیون و ۳۰۰ هزار نفر از گرسنگی و دیگر عوامل در اسارت آلمانها جان دادند.
* چند سوال درباره نسلکشی یهودیان توسط نازیها و جمعبندی
یکی از سوالاتی که ممکن است مخاطبان تاریخ و اهالی مطالعه درباره نسلکشی آلمانها داشته باشند، این است که با وجود عزم جزم هیتلر و نازیها برای پاککردن اروپا (از یهودیان، کولیها، همجنسبازان، اسلاوها یا معلولان جسمی و عقلی)، چرا این کار به سرانجام نرسید؟ اگر بخواهیم پاسخ را از کتاب «هولوکاست؛ پیگرد و کشتار یهودیان» استخراج کنیم، به اینترتیب است که به جز دلایل عملی و محدودیتهای لجستیکی و ترابری؛ در درجه اول، دلایل دیپلماتیک مانع اجرای بیدرنگ این حذفهای فیزیکی شدند. بالاخره آلمانیها ملاحظاتی هم داشتند؛ از جمله ملاحظاتی که مربوط به فشارهای بیرونی میشد و همچنین ملاحظات دیگری که مانع میشد در برخی مقاطع به همپیمانان خود (در گروه متحدین) فشار بیاورند که یهودیهای خود را تسلیم کنند. مثلا ایتالیاییها از انجام اعمال یهودیستیزانه در مناطق تحت اشغالشان خودداری میکردند و موسولینی بهعنوان همپیمان هیتلر تا پایان کار خود زیر بار چنین کاری نرفت. به ایننکته هم توجه داشته باشیم که کشتار یهودیان در اروپا با آن نظم و ترتیبی که در آلمان، اتریش، لهستان و شوروی انجام شد، صورت نگرفت و در خیلی از کشورها از جمله دانمارک، هلند و ... اوضاع کاملا متفاوت بود که شرح و توضیح اجمالیاش را میتوان در نوشتههای الکساندر براکل و دیگر منابع کاملتر جستجو کرد.
هیتلر جملات بعدی این وصیتنامه میگوید «اگر به ملتهای اروپا دوباره تنها به منزله بلوکهای سهام این دسیسهگران مالی و پولی بینالملل نگریسته شود، آنگاه از آن قومی که مقصر اصلی این جدال مرگبار است نیز حسابکشی میشود: یعنی یهودیت!»سوال مهمتر و بنیادیتر این است که اصلا چرا آلمانها، تا اینحد در پی کشتار و نابودی یهودیان بودند؟ مگر یهودیان چه هیزم تری به آنها فروخته بودند؟ یهودیانی که آرام و سربهزیر سوار قطارهای حمل حیوانات شده و به سمت مرگ حرکت میکردند، چه مزاحمتی برای نازیها داشتند؟ پاسخ این سوال، چند قسمتی بوده و به چند عامل وابسته است. اولین دلیل، مربوط به همان کینه و ریشه یهودیستیزی در قاره اروپاست که از زمان حضرت مسیح (ع) به بعد رشد کرد و به مرور از قالب اختلاف اعتقادی تبدیل به اختلاف نژادی شد. دلیل دوم، پارانویایی است که الکساندر براکل در وجود هیتلر به آن اشاره میکند و ظاهرا باز هم باید ریشهاش را در آلمان، اروپای پس از مسیح و قرون وسطی جستجو کرد. اما دلیل سوم و مکمل همانا ترس و وحشتی است که هیتلر و نازیها از رشد و قدرتگرفتن یهودیان داشتند و شاید کمتر به آن پرداخته شده باشد. یعنی جنایتها و گستردگیشان علیه یهودیان عموما باعث بروز احساسات و عواطفی میشود که کمی پیشتر به آنها اشاره کردیم و مانع از این میشود که انگیزه واقعی و دلیل ترس نازیها از یهودیان را جویا شویم. در اینزمینه میتوانیم اسناد و مدارک بهجا مانده از آن سالها را بررسی کنیم؛ مثلا مقالهای از یوزف گوبلز وزیر تبلیغات رایش سوم که ۸ مه ۱۹۴۳ در روزنامه ارگان رایش منتشر شد و در آن نوشته شده بود «یهودیان وقتی طرح نابودی مطلق ملت آلمان را در دست گرفتند، حکم مرگ خودشان را امضا کردند.» الکساندر براکل هم میگوید نازیها از ابتدا سیاستی دوگانه را در قبال یهودیان به کار گرفتند: از طرفی سعی میکردند سرنوشت یهودیان را مسکوت نگه دارند و از طرفی با تشویش اذهان عمومی به نفرتپراکنی علیهشان میپرداختند. بههرحال اگر پس از مقاله گوبلز، به وصیتنامه هیتلر هم سرک بکشیم، میبینیم که در فرازی میگوید «این جنگ را صرفا آن دولتمردان بینالمللی خواستند و به راه انداختند که یا تبار یهودی داشتند یا برای منافع یهودیان کار میکردند.» او در جملات بعدی این وصیتنامه میگوید «اگر به ملتهای اروپا دوباره تنها به منزله بلوکهای سهام این دسیسهگران مالی و پولی بینالملل (منظورش یهودیهاست) نگریسته شود، آنگاه از آن قومی که مقصر اصلی این جدال مرگبار است نیز حسابکشی میشود: یعنی یهودیت!»
دروازه ورودی قطارها به اردوگاه آشوویتس پس از تعطیلی و پایان جنگ (۱۹۵۹)
بنابراین یا هیتلر واقعا دچار پارانویا بوده و یا از طرف دولتهای بزرگ به سمت و سویی هل داده میشده که از یهودیان ترسیده و ابتدا در صدد اخراج و سپس کشتارشان بر بیاید. بههرحال این مساله هم مانند چگونگی شکلگیری اسرائیل و ریشههایش در فلسطین اشغالی از جمله مسائل نسبتا مبهم و رازآلود تاریخ قرن بیستم است که تمدن غربِ پیشتاز در رقمخوردنشان نقش اصلی را ایفا میکرد. اما چند نکتهای که میتوان بهصورت صریح و قاطعانه بیان کرد، در پایان اینمطلب بیان میشوند:
۱- یهودیتستیزی و سپس یهودیستیزی در اروپا ریشهای عمیق و تاریخی دارد و به زمان حضرت مسیح (ع) برمیگردد.
۲- ستیز مردم اروپا با یهودیان ابتدا بر سر دین و اختلافات اعتقادی بود اما به مرور زمان شکل و ذاتِ ظاهرا علمی و نژادی به خود گرفت.
۳- ناسیونالسوسیالیستها (نازیها) در پی خالیکردن (تخلیه) قاره اروپا از یهودیان بودند نه تصفیه آنها و خالیکردن زمین از وجودشان. اما اینرویه طی سالهای جنگ جهانی دوم بهمرور رادیکالتر شد و به حذف فیزیکی رسید.
۴- رفتارهایی که دولت صهیونیستی اسرائیل در سالهای پس از جنگ جهانی دوم در قبال بومیان فلسطینی در پیش گرفت (اخراج و کوچاندن اجباری) شباهتهای زیادی با رفتاری دارد که نازیها در دوران پیش از جنگ و سالهای جنگ با یهودیان اروپا و بومیان برخی مناطق داشتند. و ظاهرا این رفتارها الگویی تکراری هستند که در چرخههایی آشنا اجرایی میشوند.